عبدالله بن فرج ملکی، محدث است. (از منتهی الارب). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
عبدالله بن فرج ملکی، محدث است. (از منتهی الارب). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
مقابل رادی و جوانمردی. بخل. بخول. مقابل کرم. امساک. ممسکی. لئامت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حرص. طمع. (ناظم الاطباء) : با دو کژدم نکرد زفتی هیچ با دل من چراش بینم زفت. خسروی. جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی مرا آز و زفتی نکرد آرزوی. فردوسی. به پیران چنین گفت کای پهلوان تو بگشای بند از سلیح گران ابا گنج و دینار جفتی مکن ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن. فردوسی. گر او بازگردد تو زفتی مکن هنر جوی و با آز جفتی مکن. فردوسی. ای به زفتی علم به گرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری. لبیبی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کشیده خنجر جودش ز روی زفتی پوست زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ. فرخی. هر کجا او بود نیارد گشت زفتی و نیستی به صد فرسنگ. فرخی. سخنها هرچه گفتی راست گفتی نکردی با من اندر مهر زفتی. (ویس و رامین). یکی خیره رائی دوم بددلی سوم زفتی و چارمین کاهلی. اسدی (گرشاسبنامه). گرجود ورزد او به هجای تو من در هجای تو نکنم زفتی. سوزنی. آباد و خرم است به تو عالم هنر وز جود تست عالم زفتی خراب و تل. سوزنی. کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی سینۀ بدره کفی و زهرۀ زفتی دری. سوزنی. ماه را با زفتی و رادی چکار در پی خورشید پوید سایه وار. مولوی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جود لا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال. مجد همگر. ، ناکسی. (ناظم الاطباء) ، سختی. قساوت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشونت. زمختی: سخن گفت از دوزخ و از بهشت بدست اندرون تخم زفتی بکشت. دقیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اگر برتری باید و مهتری نیابی به زفتی وگندآوری. فردوسی. همه رای توبرتری جستن است نهان تو چون رنگ اهریمن است به گیتی همه تخم زفتی مکار بترس از گزند و بد روزگار. فردوسی. چو قیصر که فرمان یزدان بهشت به ایران بجز تخم زفتی نکشت. فردوسی. کسی کو ندارد همی تخم و گاو تو با او به تندی و زفتی مکاو. فردوسی. ای امیری که در زمانۀ تو نیست شد نام زفتی و بیداد. فرخی
مقابل رادی و جوانمردی. بخل. بخول. مقابل کرم. امساک. ممسکی. لئامت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حرص. طمع. (ناظم الاطباء) : با دو کژدم نکرد زفتی هیچ با دل من چراش بینم زفت. خسروی. جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی مرا آز و زفتی نکرد آرزوی. فردوسی. به پیران چنین گفت کای پهلوان تو بگشای بند از سلیح گران ابا گنج و دینار جفتی مکن ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن. فردوسی. گر او بازگردد تو زفتی مکن هنر جوی و با آز جفتی مکن. فردوسی. ای به زفتی علم به گرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری. لبیبی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کشیده خنجر جودش ز روی زفتی پوست زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ. فرخی. هر کجا او بود نیارد گشت زفتی و نیستی به صد فرسنگ. فرخی. سخنها هرچه گفتی راست گفتی نکردی با من اندر مهر زفتی. (ویس و رامین). یکی خیره رائی دوم بددلی سوم زفتی و چارمین کاهلی. اسدی (گرشاسبنامه). گرجود ورزد او به هجای تو من در هجای تو نکنم زفتی. سوزنی. آباد و خرم است به تو عالم هنر وز جود تست عالم زفتی خراب و تل. سوزنی. کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی سینۀ بدره کفی و زهرۀ زفتی دری. سوزنی. ماه را با زفتی و رادی چکار در پی خورشید پوید سایه وار. مولوی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جود لا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال. مجد همگر. ، ناکسی. (ناظم الاطباء) ، سختی. قساوت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشونت. زمختی: سخن گفت از دوزخ و از بهشت بدست اندرون تخم زفتی بکشت. دقیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اگر برتری باید و مهتری نیابی به زفتی وگندآوری. فردوسی. همه رای توبرتری جستن است نهان تو چون رنگ اهریمن است به گیتی همه تخم زفتی مکار بترس از گزند و بد روزگار. فردوسی. چو قیصر که فرمان یزدان بهشت به ایران بجز تخم زفتی نکشت. فردوسی. کسی کو ندارد همی تخم و گاو تو با او به تندی و زفتی مکاو. فردوسی. ای امیری که در زمانۀ تو نیست شد نام زفتی و بیداد. فرخی
درشتی. ستبری. (ناظم الاطباء). غلظ. غلظت. کلفتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یارم از زفتی سه چندان بد که من هم به لطف و هم به خوبی هم به تن. مولوی. ، هنگفتی، تندی. (ناظم الاطباء)
درشتی. ستبری. (ناظم الاطباء). غلظ. غلظت. کلفتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یارم از زفتی سه چندان بد که من هم به لطف و هم به خوبی هم به تن. مولوی. ، هنگفتی، تندی. (ناظم الاطباء)
مخفف زرنیخ است و آن جوهری باشد کانی و آن بر دو نوع است احمر و اصغر. احمر را اهل صنعت کیمیا بکار برند و اصفر را استادان نقاش. (برهان) (آنندراج). مخفف زرنیخ. (فرهنگ رشیدی). زرنیخ. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به زرنیخ شود
مخفف زرنیخ است و آن جوهری باشد کانی و آن بر دو نوع است احمر و اصغر. احمر را اهل صنعت کیمیا بکار برند و اصفر را استادان نقاش. (برهان) (آنندراج). مخفف زرنیخ. (فرهنگ رشیدی). زرنیخ. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به زرنیخ شود
بمعنی زانو باشد مطلقاً خواه از انسان و خواه حیوانات دیگر و عربان رکبه خوانند و بلغت زند وپازند نیز همین معنی دارد، (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، لهجه ای است بمعنی زانو چنانکه در سنگسری ’زونه’ ... طبری ’زنی’، رجوع به زانو شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
بمعنی زانو باشد مطلقاً خواه از انسان و خواه حیوانات دیگر و عربان رکبه خوانند و بلغت زند وپازند نیز همین معنی دارد، (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، لهجه ای است بمعنی زانو چنانکه در سنگسری ’زونه’ ... طبری ’زنی’، رجوع به زانو شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
زیندار، که زین بر او نهند سواری را، ستوری که سزاوار زین است و این جز ستور باری است که بر آن پالان یا جز آن نهند بار بردن را: گذشتنی که نیالوده بود زآب در او ستور زینی زین و ستور باری بار، فرخی، هزار استر زینی تیزگام سراسر به زرین و سیمین ستام، اسدی، رجوع به زین و ترکیبهای آن شود
زیندار، که زین بر او نهند سواری را، ستوری که سزاوار زین است و این جز ستور باری است که بر آن پالان یا جز آن نهند بار بردن را: گذشتنی که نیالوده بود زآب در او ستور زینی زین و ستور باری بار، فرخی، هزار استر زینی تیزگام سراسر به زرین و سیمین ستام، اسدی، رجوع به زین و ترکیبهای آن شود
منسوب به کفن. یک قسم لباس فرسوده مر درویشان را. (ناظم الاطباء). نوعی از پیراهن که فقیران پوشند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قیظه. (فرهنگ فارسی معین) : مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبۀ خودشکنی نیست کم از بت شکنی نسبت فقر و فنا بس که به هم نزدیک است نیست یک پرده جدایی زکفن تا کفنی. شاه قاسم انوار (از آنندراج). تا چه آید به سر خاک شهیدان از تو پیش بالای تو پوشیده قیامت کفنی. میرزامعز (از آنندراج)
منسوب به کفن. یک قسم لباس فرسوده مر درویشان را. (ناظم الاطباء). نوعی از پیراهن که فقیران پوشند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قیظه. (فرهنگ فارسی معین) : مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبۀ خودشکنی نیست کم از بت شکنی نسبت فقر و فنا بس که به هم نزدیک است نیست یک پرده جدایی زکفن تا کفنی. شاه قاسم انوار (از آنندراج). تا چه آید به سر خاک شهیدان از تو پیش بالای تو پوشیده قیامت کفنی. میرزامعز (از آنندراج)
به معنی کسی که شفا میدهد، مردی از اهل تسالونیکی که از خویشان پولس بود، (رسالۀ رومیان 16:21)، و دور نیست که سبب حبس شدنش بواسطۀ این بودکه پولس را مهمان کرد و پس از آن ضمانت از وی گرفته وی را رها کرد، (اعداد: 17:9) (قاموس کتاب مقدس)
به معنی کسی که شفا میدهد، مردی از اهل تسالونیکی که از خویشان پولس بود، (رسالۀ رومیان 16:21)، و دور نیست که سبب حبس شدنش بواسطۀ این بودکه پولس را مهمان کرد و پس از آن ضمانت از وی گرفته وی را رها کرد، (اعداد: 17:9) (قاموس کتاب مقدس)
مرد زانی، (اقرب الموارد)، مرد زناکننده، زناکار، غتفره، (ناظم الاطباء)، مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به زان و زناه و زناشود، مجازاً روزگار، دهر: فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی هر یک بد و بیحاصل چون مادر زانیش، ناصرخسرو، ورجوع به زانیه و زانیات شود
مرد زانی، (اقرب الموارد)، مرد زناکننده، زناکار، غتفره، (ناظم الاطباء)، مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به زان و زناه و زناشود، مجازاً روزگار، دهر: فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی هر یک بد و بیحاصل چون مادر زانیش، ناصرخسرو، ورجوع به زانیه و زانیات شود
بمعنی جنگی، و فینحاس (یعنی راست) ، هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند، زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی و دنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:2 1- 17 و 22- 26 و 24 و 4:11). و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
بمعنی جنگی، و فینحاس (یعنی راست) ، هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند، زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی و دنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:2 1- 17 و 22- 26 و 24 و 4:11). و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
محمد بن سالم بن احمد حفناوی شافعی. ملقب به نجم الدین یا شمس الدین (1101- 1181 هجری قمری). از دانشمندان وعرفاست. او در حفنه تولد و پرورش یافت و به قاهره رفت و به حفظ متون اشتغال ورزید. و در تحصیل علوم و فنون همت گماشت تا بمقام افتاء نائل گردید و بتدریس مشغول شد. طریقۀ خلوتیه را از مصطفی بکری آموخت و درترویج آن کوشید. تألیفاتی دارد. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح الهمزیۀ ابن حجر. بنام انفس نفایس الدرر که در حواشی کتاب المنح المکیه فی شرح الهمزیه بچاپ رسیده است. 2- حاشیه بر رسالۀ وضع و چند حاشیه و شرح دیگر. (سلک الدرر ج 4 ص 49 و الخطط الجدیده ج 10 ص 74)
محمد بن سالم بن احمد حفناوی شافعی. ملقب به نجم الدین یا شمس الدین (1101- 1181 هجری قمری). از دانشمندان وعرفاست. او در حفنه تولد و پرورش یافت و به قاهره رفت و به حفظ متون اشتغال ورزید. و در تحصیل علوم و فنون همت گماشت تا بمقام افتاء نائل گردید و بتدریس مشغول شد. طریقۀ خلوتیه را از مصطفی بکری آموخت و درترویج آن کوشید. تألیفاتی دارد. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح الهمزیۀ ابن حجر. بنام انفس نفایس الدرر که در حواشی کتاب المنح المکیه فی شرح الهمزیه بچاپ رسیده است. 2- حاشیه بر رسالۀ وضع و چند حاشیه و شرح دیگر. (سلک الدرر ج 4 ص 49 و الخطط الجدیده ج 10 ص 74)
پارسی است کپنی کپنک گونه ای جامه منسوب به کفن، نوعی پیراهن که فقیران و درویشان می پوشیدند قیظه: (مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبه خود شکنی نیست کم از بت شکنی)، (نسبت فقر و فنابس که بهم نزدیک است نیست یک پرده جدایی ز کفن تا کفنی)، (قاسم انوار)
پارسی است کپنی کپنک گونه ای جامه منسوب به کفن، نوعی پیراهن که فقیران و درویشان می پوشیدند قیظه: (مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبه خود شکنی نیست کم از بت شکنی)، (نسبت فقر و فنابس که بهم نزدیک است نیست یک پرده جدایی ز کفن تا کفنی)، (قاسم انوار)
جسمی است معدنی و آن عبارت است از ترکیب گوگرد و ارسنیک که در اصطلاح شیمی آنرا سولفور ارسنیک گویند و بر دو نوع است. یا زرنیخ زرد: عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسینک با گوگرد رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس) بکار میرود و همچنین در تهیه واجبی (نوره) از آن استفاده میکنند. یا زرنیخ قرمز عبارت است از ترکیب دو ظرفیتی ارسینک و گوگرد رنگ آن قرمز است و در نقاشی مصرف دارد
جسمی است معدنی و آن عبارت است از ترکیب گوگرد و ارسنیک که در اصطلاح شیمی آنرا سولفور ارسنیک گویند و بر دو نوع است. یا زرنیخ زرد: عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسینک با گوگرد رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس) بکار میرود و همچنین در تهیه واجبی (نوره) از آن استفاده میکنند. یا زرنیخ قرمز عبارت است از ترکیب دو ظرفیتی ارسینک و گوگرد رنگ آن قرمز است و در نقاشی مصرف دارد