جدول جو
جدول جو

معنی زفنی - جستجوی لغت در جدول جو

زفنی
(زِ)
سنگی باشد سیاه رنگ و آن دافع قروح و جذام است. (برهان) (آنندراج). سنگی سیاه رنگ و دوائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفنی
تصویر مفنی
نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانی
تصویر زانی
زنا کننده، زناکار، کسی که از راه حرام با جنس مخالف خود مقاربت کند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ طَنْ نی)
عبدالله بن فرج ملکی، محدث است. (از منتهی الارب). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(زِ)
تاریک و سیاه مانند زفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مقابل رادی و جوانمردی. بخل. بخول. مقابل کرم. امساک. ممسکی. لئامت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حرص. طمع. (ناظم الاطباء) :
با دو کژدم نکرد زفتی هیچ
با دل من چراش بینم زفت.
خسروی.
جهان تنگ دیدیم بر تنگ خوی
مرا آز و زفتی نکرد آرزوی.
فردوسی.
به پیران چنین گفت کای پهلوان
تو بگشای بند از سلیح گران
ابا گنج و دینار جفتی مکن
ز بهرسلیح ایچ زفتی مکن.
فردوسی.
گر او بازگردد تو زفتی مکن
هنر جوی و با آز جفتی مکن.
فردوسی.
ای به زفتی علم به گرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری.
لبیبی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کشیده خنجر جودش ز روی زفتی پوست
زدوده بخشش دستش ز روی رادی زنگ.
فرخی.
هر کجا او بود نیارد گشت
زفتی و نیستی به صد فرسنگ.
فرخی.
سخنها هرچه گفتی راست گفتی
نکردی با من اندر مهر زفتی.
(ویس و رامین).
یکی خیره رائی دوم بددلی
سوم زفتی و چارمین کاهلی.
اسدی (گرشاسبنامه).
گرجود ورزد او به هجای تو
من در هجای تو نکنم زفتی.
سوزنی.
آباد و خرم است به تو عالم هنر
وز جود تست عالم زفتی خراب و تل.
سوزنی.
کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی
سینۀ بدره کفی و زهرۀ زفتی دری.
سوزنی.
ماه را با زفتی و رادی چکار
در پی خورشید پوید سایه وار.
مولوی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زفتی ندیده چشم کس از من به وقت جود
لا، ناشنوده گوش کس از من گه سؤال.
مجد همگر.
، ناکسی. (ناظم الاطباء) ، سختی. قساوت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خشونت. زمختی:
سخن گفت از دوزخ و از بهشت
بدست اندرون تخم زفتی بکشت.
دقیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اگر برتری باید و مهتری
نیابی به زفتی وگندآوری.
فردوسی.
همه رای توبرتری جستن است
نهان تو چون رنگ اهریمن است
به گیتی همه تخم زفتی مکار
بترس از گزند و بد روزگار.
فردوسی.
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران بجز تخم زفتی نکشت.
فردوسی.
کسی کو ندارد همی تخم و گاو
تو با او به تندی و زفتی مکاو.
فردوسی.
ای امیری که در زمانۀ تو
نیست شد نام زفتی و بیداد.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
درشتی. ستبری. (ناظم الاطباء). غلظ. غلظت. کلفتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یارم از زفتی سه چندان بد که من
هم به لطف و هم به خوبی هم به تن.
مولوی.
، هنگفتی، تندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِفْ فا نی ی)
شتر مرغ نر بسیار زف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ نا)
جمع واژۀ زمین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به زمین (بر جای مانده) شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مخفف زرنیخ است و آن جوهری باشد کانی و آن بر دو نوع است احمر و اصغر. احمر را اهل صنعت کیمیا بکار برند و اصفر را استادان نقاش. (برهان) (آنندراج). مخفف زرنیخ. (فرهنگ رشیدی). زرنیخ. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به زرنیخ شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی زانو باشد مطلقاً خواه از انسان و خواه حیوانات دیگر و عربان رکبه خوانند و بلغت زند وپازند نیز همین معنی دارد، (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، لهجه ای است بمعنی زانو چنانکه در سنگسری ’زونه’ ... طبری ’زنی’، رجوع به زانو شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زِءْ نی ی)
کلب زئنی، سگ خرد و کوتاه. (منتهی الارب). سگ کوتاه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). و گفته نشود: صبی چنانکه در صحاح آمده. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
زیندار، که زین بر او نهند سواری را، ستوری که سزاوار زین است و این جز ستور باری است که بر آن پالان یا جز آن نهند بار بردن را:
گذشتنی که نیالوده بود زآب در او
ستور زینی زین و ستور باری بار،
فرخی،
هزار استر زینی تیزگام
سراسر به زرین و سیمین ستام،
اسدی،
رجوع به زین و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف است که در شهرستان بیرجند واقع است و 173 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
منسوب به کفن. یک قسم لباس فرسوده مر درویشان را. (ناظم الاطباء). نوعی از پیراهن که فقیران پوشند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قیظه. (فرهنگ فارسی معین) :
مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی
رتبۀ خودشکنی نیست کم از بت شکنی
نسبت فقر و فنا بس که به هم نزدیک است
نیست یک پرده جدایی زکفن تا کفنی.
شاه قاسم انوار (از آنندراج).
تا چه آید به سر خاک شهیدان از تو
پیش بالای تو پوشیده قیامت کفنی.
میرزامعز (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
به معنی کسی که شفا میدهد، مردی از اهل تسالونیکی که از خویشان پولس بود، (رسالۀ رومیان 16:21)، و دور نیست که سبب حبس شدنش بواسطۀ این بودکه پولس را مهمان کرد و پس از آن ضمانت از وی گرفته وی را رها کرد، (اعداد: 17:9) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ)
عفن بودن. گنده بودن:
خصم نخستین قدری زهر ساخت
کز عفنی سنگ سیه را گداخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان طارم بالاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
مرد زانی، (اقرب الموارد)، مرد زناکننده، زناکار، غتفره، (ناظم الاطباء)، مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به زان و زناه و زناشود، مجازاً روزگار، دهر:
فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی
هر یک بد و بیحاصل چون مادر زانیش،
ناصرخسرو،
ورجوع به زانیه و زانیات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
لایق و سزاوار زدن و کشتن. (از ناظم الاطباء). رجوع به زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ نی ی)
نوعی از جامه های خطدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ نی ی)
منسوب به دفنه که شهرکی است در شام. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ نا)
جمع واژۀ دفین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دفین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نا / اَ)
شعر افنی، موی دراز و نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
بمعنی جنگی، و فینحاس (یعنی راست) ، هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند، زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی و دنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:2 1- 17 و 22- 26 و 24 و 4:11). و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
محمد بن سالم بن احمد حفناوی شافعی. ملقب به نجم الدین یا شمس الدین (1101- 1181 هجری قمری). از دانشمندان وعرفاست. او در حفنه تولد و پرورش یافت و به قاهره رفت و به حفظ متون اشتغال ورزید. و در تحصیل علوم و فنون همت گماشت تا بمقام افتاء نائل گردید و بتدریس مشغول شد. طریقۀ خلوتیه را از مصطفی بکری آموخت و درترویج آن کوشید. تألیفاتی دارد. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح الهمزیۀ ابن حجر. بنام انفس نفایس الدرر که در حواشی کتاب المنح المکیه فی شرح الهمزیه بچاپ رسیده است. 2- حاشیه بر رسالۀ وضع و چند حاشیه و شرح دیگر. (سلک الدرر ج 4 ص 49 و الخطط الجدیده ج 10 ص 74)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ نی ی / رَ فَ)
منسوب به رفنیه که شهرکی باشد نزدیک طرابلس در ساحل شام. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
سپری کننده نیست گرداننده سپری نیست گردانیده فانی کننده تباه سازنده نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است کپنی کپنک گونه ای جامه منسوب به کفن، نوعی پیراهن که فقیران و درویشان می پوشیدند قیظه: (مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبه خود شکنی نیست کم از بت شکنی)، (نسبت فقر و فنابس که بهم نزدیک است نیست یک پرده جدایی ز کفن تا کفنی)، (قاسم انوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفنی
تصویر جفنی
پلکی مربوط بپلک آنچه که مربوط بانساج پلک است پلکی
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است معدنی و آن عبارت است از ترکیب گوگرد و ارسنیک که در اصطلاح شیمی آنرا سولفور ارسنیک گویند و بر دو نوع است. یا زرنیخ زرد: عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسینک با گوگرد رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس) بکار میرود و همچنین در تهیه واجبی (نوره) از آن استفاده میکنند. یا زرنیخ قرمز عبارت است از ترکیب دو ظرفیتی ارسینک و گوگرد رنگ آن قرمز است و در نقاشی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
((مُ))
فانی کننده، تباه سازنده، نابود کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار، جمع زناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زفتی
تصویر زفتی
اکدا
فرهنگ واژه فارسی سره