نسبت است به زبینه بن مالک یا زبینه بن جندع که نخستین جد کلاب بن امیه و برادرش ابی ّبن امیه و دومین جد اوس بن مالک است. رجوع به انساب سمعانی، و زبینه شود
نسبت است به زبینه بن مالک یا زبینه بن جندع که نخستین جد کلاب بن امیه و برادرش اُبَی ّبن امیه و دومین جد اوس بن مالک است. رجوع به انساب سمعانی، و زبینه شود
منسوب به زمین. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) : زمینی به اصل آسمانی به فرع. نظامی (از آنندراج). ، خاکی. ترابی. ارضی. (ناظم الاطباء). ارضی. (از فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل هوائی. مقابل درختی: سیب زمینی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل آسمانی. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که نوعی حقارت و پستی در آن ملحوظ است: تن زمینی است میارایش و بفکن به زمین جان سماوی است بیاموزش و بربر به سماش. ناصرخسرو. ، در شاهد زیر بمعنی زمین گیر آمده: جمعی که به سبب علت و مرض از جای بر نتوانند خاست و آن چنان کس را زمینی گویند. (تاریخ قم ص 179). رجوع به زمین گیر شود
منسوب به زمین. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) : زمینی به اصل آسمانی به فرع. نظامی (از آنندراج). ، خاکی. ترابی. ارضی. (ناظم الاطباء). ارضی. (از فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل هوائی. مقابل درختی: سیب زمینی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل آسمانی. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که نوعی حقارت و پستی در آن ملحوظ است: تن زمینی است میارایش و بفکن به زمین جان سماوی است بیاموزش و بربر به سماش. ناصرخسرو. ، در شاهد زیر بمعنی زمین گیر آمده: جمعی که به سبب علت و مرض از جای بر نتوانند خاست و آن چنان کس را زمینی گویند. (تاریخ قم ص 179). رجوع به زمین گیر شود
کلاب بن امیه بن حرثان بن اسکربن عبدالله بن زهره بن زبینه بن جندع. وی را نسبت به جد او دهند و زبینی نامند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... جندع) و زبینی شود
کلاب بن امیه بن حرثان بن اسکربن عبدالله بن زهره بن زبینه بن جندع. وی را نسبت به جد او دهند و زبینی نامند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... جندع) و زبینی شود
زیندار، که زین بر او نهند سواری را، ستوری که سزاوار زین است و این جز ستور باری است که بر آن پالان یا جز آن نهند بار بردن را: گذشتنی که نیالوده بود زآب در او ستور زینی زین و ستور باری بار، فرخی، هزار استر زینی تیزگام سراسر به زرین و سیمین ستام، اسدی، رجوع به زین و ترکیبهای آن شود
زیندار، که زین بر او نهند سواری را، ستوری که سزاوار زین است و این جز ستور باری است که بر آن پالان یا جز آن نهند بار بردن را: گذشتنی که نیالوده بود زآب در او ستور زینی زین و ستور باری بار، فرخی، هزار استر زینی تیزگام سراسر به زرین و سیمین ستام، اسدی، رجوع به زین و ترکیبهای آن شود