جدول جو
جدول جو

معنی زغینی - جستجوی لغت در جدول جو

زغینی
(زُ غَ)
محمد بن عبدالعزیز فقیه، مؤلف احکام القضاه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمینی
تصویر زمینی
مربوط به زمین، ساکن کرۀ زمین، مقابل درختی، آنچه رو یا زیر زمین کشت می شود مثلاً سیب زمینی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نی ی)
نسبت است به زبینه بن مالک یا زبینه بن جندع که نخستین جد کلاب بن امیه و برادرش ابی ّبن امیه و دومین جد اوس بن مالک است. رجوع به انساب سمعانی، و زبینه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ نی ی)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از بخش قشم است که در شهرستان بندرعباس واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 89)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به زمین. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
زمینی به اصل آسمانی به فرع.
نظامی (از آنندراج).
، خاکی. ترابی. ارضی. (ناظم الاطباء). ارضی. (از فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل هوائی. مقابل درختی: سیب زمینی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل آسمانی. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که نوعی حقارت و پستی در آن ملحوظ است:
تن زمینی است میارایش و بفکن به زمین
جان سماوی است بیاموزش و بربر به سماش.
ناصرخسرو.
، در شاهد زیر بمعنی زمین گیر آمده: جمعی که به سبب علت و مرض از جای بر نتوانند خاست و آن چنان کس را زمینی گویند. (تاریخ قم ص 179). رجوع به زمین گیر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اوس بن مالک بن زبینه بن مالک. ازاشراف بود و همو وام ابن عرس را بپرداخت. (ازانساب سمعانی). رجوع به زبینه (...بن مالک) و زبینی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کلاب بن امیه بن حرثان بن اسکربن عبدالله بن زهره بن زبینه بن جندع. وی را نسبت به جد او دهند و زبینی نامند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... جندع) و زبینی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نی ی)
ابی ّبن امیه بن حرثان، برادر کلاب بن امیۀ زبینی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... بن جندع) و زبینی (... کلاب بن امیه) شود
لغت نامه دهخدا
زیندار، که زین بر او نهند سواری را، ستوری که سزاوار زین است و این جز ستور باری است که بر آن پالان یا جز آن نهند بار بردن را:
گذشتنی که نیالوده بود زآب در او
ستور زینی زین و ستور باری بار،
فرخی،
هزار استر زینی تیزگام
سراسر به زرین و سیمین ستام،
اسدی،
رجوع به زین و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
منسوب به زمین ارضی مقابل آسمان سماوی، مخلوقات کره ارضی
فرهنگ لغت هوشیار
ارضی، بری، خاکی، خشکی
متضاد: آسمانی، بحری، دریایی، سماوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
الأرضيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
Earthy, Terrestrial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
terrestre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
terrestre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زمینی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
земной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
irdisch, terrestrisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
земний , наземний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
ziemski, lądowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
土质的 , 陆地的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
terreno, terrestre
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
পৃথিবীসুলভ , পৃথিবীজুড়ে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
زمینی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
terrenal, terrestre
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
เป็นโลก , บนพื้นดิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
wa dunia, duniani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
topraklı, karasal
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
지구의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
ארצי , יבשתי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
bumi, terestrial
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
पृथ्वी जैसा , पृथ्वी से संबंधित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
aards, terrestrisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زمینی
تصویر زمینی
土の , 地球の
دیکشنری فارسی به ژاپنی