جدول جو
جدول جو

معنی زغموم - جستجوی لغت در جدول جو

زغموم
(زُ)
درمانده در سخن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس ج 8 ص 325). در منتهی الارب چ تهران ذیل ’ز غ م’ زغمون بالضم و به همین معنی آمده و ظاهراً باید تصحیف شده باشد. رجوع به زغوم شود
لغت نامه دهخدا
زغموم
گنگ درمانده در سخن
تصویری از زغموم
تصویر زغموم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموم
تصویر غموم
غم ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ غم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
غمگین. (مهذب الاسماء). اندوهگین. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهموم. اندوهگین. غمناک. (از ناظم الاطباء). محزون. حزین. غمین. غم زده. غم دیده. اندوهناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم بود و اندوه رسیده. (تفسیر ابوالفتوح ص 382). چون خبرقدوم ربیع به ربع مسکون و رباع عالم رسید سبزه چون دل مغمومان از جای برخاست. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109) ، زکام زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلال مغموم، هلال در ابر فرورفته یا هلال که ابر تنک گرداگردش هاله زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلالی که ابری رقیق جلو آن را گرفته و آن را پوشانده باشد چنانکه دیده نشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دراز نیکوصورت. گویند: رجل شغموم و امراءه شغموم و جمل شغموم و ناقه شغموم. ج، شغامیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اشتر تمام خلق. ج، شغامیم. (مهذب الاسماء). و رجوع به شغمومه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
درمانده به سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، زعامیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام عامیانۀ نوعی دمل است که آن را ابوکعیب نیز گویند، (از دائره المعارف بستانی)، و هم در آن کتاب در ذیل کلمه ابوکعیب آمده: التهابی است خاص حاصل در غددی که در نواحی گوش انسان قرار دارد و آن را به لاتین شینانکی پرتیدیا یا پاروتیلس، و به فرانسوی اورل یا اوریلون (متعلق به گوش) و به انگلیسی، ممپز (مأخوذ از کری) گویند، اما نام عربی آن مأخوذ کعب و یا کعب (پستان) است و نام دیگر آن زاموم میباشد، این بیماری که از قدیم شناخته شده بوده و بقراط از آن نام برده است بیشتر در کودکان و بخصوص پسران یافت میشود، و بر طبق رأی بیشتر اطباء ساری است، عارض یک طرف و گاه دو طرف صورت میشود، و بیشتر چنین است که در آغاز در یک طرف آشکار میشود و سپس به طرف دیگر سرایت میکند مدت صعود و نزول این بیماری (از شروع تا پایان) 8 تا 10 روز است،
نشانه ها و عوارض: بیمار به تبی سبک و دردی شدید در موضع که مانع باز کردن دهان و جویدن غذا و حرکت دادن فکها است دچار میشود و رنگ چهره اش در ناحیۀ زیر گوش سرخ میشود، گاهی و مخصوصاً هنگامی که بیماری در دو طرف باشد این ورم و درد تا زیر فک و لوزتین و حلقوم، پیشرفت میکند، پس از روز 4 یا 5، (در حال طبیعی) ورم روی به نقصان می نهد و ممکن است اتفاق افتد که با بیرون شدن مقداری چرک از غده پایان یابد، اگر بیمار دچار سرماخوردگی شود، دچار عوارض سختی خواهد شد مانند: امتداد ورم تا بیضه ها (در مردان) و تا پستانها (در زنان)، درد شدید و احتقان دماغ و مخاط معده و امعاء، گاه نیز در زنها موجب حدوث التهاب در تخمدان و نواحی آن میشود، این بیماری بسیاری از اوقات پس از تیفوس عارض میشود و نشانۀ خطرناک بودن حال بیمار مبتلا به تیفوس است
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغوم
تصویر زغوم
درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموم
تصویر غموم
جمع غم، اندوهان فرم ها جمع غم اندوه ها غمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غمگین، اندوهگین، محزون، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
اندوه زده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصه دار، غم زده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد
متضاد: خرم، خوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مثقلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
Overwhelmed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
accablé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
приголомшений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مغلوب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
sobrecarregado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
überwältigt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
przytłoczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
অতিরিক্ত চাপের
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
kushindwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
ท่วมท้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
overweldigd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
圧倒されている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
不堪重负的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
המום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
압도된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
подавленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
kewalahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
अत्यधिक अभिभूत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
sopraffatto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
abrumado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
bunalmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی