جدول جو
جدول جو

معنی زغربیه - جستجوی لغت در جدول جو

زغربیه
(زَ رَ بی یَ)
بئر زغربیه، مانند بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. (از اقرب الموارد). رجوع به زغرب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غربیله
تصویر غربیله
حرکاتی که در حالت رقص به قسمت های تحتانی بدن داده می شود، قر کمر، رقص کمر
غربیله کردن: حرکت دادن قسمت های تحتانی بدن در حالت رقص، قر کمر دادن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ تَ)
فریاد شادی که زنان در جشن ختنه سوران پسر بچگان یا جشن عروسی دختران و جز اینها سر دهند. آنها لرزشی در صدای خود ایجاد نمایند وسیلاب ’لی’ را مدتی طولانی که نفس یاری دهد لاینقطع تکرار کنند و سپس توقف کوتاهی کرده بار دیگر آن صدا راسر دهند... (از دزی ج 1 ص 594). رجوع به زغزته شود
لغت نامه دهخدا
(زَبی بی یَ)
مؤنث زبیبی. نسبت است به زبیب انگور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَبی بی یَ)
محله ای است به بغداد، از آن محله است ابوبکر زبیبی. (منتهی الارب). محله ای است به بغداد. (شرح قاموس) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء). محله ای است در بغداد که آنرا تل الزبیبیه خوانند. (ازمعجم البلدان). رجوع به زبیبی (... عبدالله بن ابی طالب) شود
لغت نامه دهخدا
(زَکْ رَ وَ)
ابن قهرویه قرمطی که بسال 274 هجری قمری به عهد المکتفی باللّه خروج کرد و مذهب زندقه آشکار کرد و بر کوفه و دیاربکر و بعضی از شام مستولی شد و به حجاز رفت و در روز عرفه در حرم حاجیان را بکشت و خواستۀ حجاج ببرد و (خواست) راه کعبه معظم بسته گرداند، چنانکه دیگر کس به کعبه نرود، مکتفی لشکرها بفرستاد و در ترتیب لشکر مالها بذل کرد و ایشان را به کرات محاربات عظیم رفت تا سرانجام او را به دوزخ رسانیدند. قوافل حجاز همچنان از بیم او نمی یارستند آمدن.مکتفی سر او در ولایت بگردانید تا خبر قتل او شایع شد و حجاج بدان دلگرمی می گرفتند و عزیمت. (از تاریخ گزیده ص 338). رجوع به غزالی نامه، مجمل التواریخ، تجارب الامم، کامل ابن اثیر و فرهنگ فارسی معین ج 5 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ زُ غی یَ)
لغتی است مر بعض عجم را. یقال: کلمته بالزغزغیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یک نوع طایفۀ وحشی و محاورۀ وحشیانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ غی یَ)
نوعی از طعام که از آرد و روغن ترتیب دهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) عصیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ ی یَ)
نوعی از سگ. (از صبح الاعشی ج 2 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(چِ بَ)
ابوسلیمان چغری بک داود بن میکائیل بن سلجوق پدر الب ارسلان. جغربک. جغری بک. جقربک. جقری بک. چغری بک: و میکائیل در ایام جوانی درحین محاصرۀ قلعه ای از قلاع ترکستان بزخم تیری کشته شد و از او دو پسر ماند: طغرل بیک محمد و چغر بیک داود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 480) : و چون طغرل بیک و چغربیک این خبر شنیدند از توجه سپاه غزنین اندیشیده عیال و اطفال خود را در مواضع حصین مضبوط ساختند و دست به نهب و تاراج اموال رعایا دراز کرده صدای مخالفت در خراسان انداختند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 482). خواجه نظام الملک از صحبتش (صحبت ابن شاذان عمید بلخی) متنفر گشته بمرو گریخت و عز بساط بوسی چغربیک سلجوقی حاصل کرده شمه ّای از احوال خود معروض داشت و چغربیک را حسن تقریر نظام الملک دلپذیر افتاده... خواجه را به الب ارسلان سپرد. (حبیب السیر ج 2 ص 49). و رجوع به جغربیک و جغری و چغری بک و چغری سلجوقی شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ بَ ری یَ)
زنبری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گویند: زنبریه نوعی از کشتیهای بزرگ و ضخم است. رجوع به زنبری شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بی یَ)
نوعی از حلوا. (منتهی الارب) (آنندراج). حلوای معروف. (از اقرب الموارد). زلوبیا. که نوعی از حلوا باشد. (ناظم الاطباء). زلیبیا. زلوبیا. زلوبیه. قسمی شیرینی که از شکر و جغرات کنند حلزونی شکل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از لغات مولده است. رجوع به المعرب جوالیقی ص 175 و زولبیا شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
غربال کننده زهر. بیزندۀ زهر، در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است:
کشید آبگون آتش زهربیز
زدش بر سر و ترک و یال از ستیز.
اسدی (گرشاسبنامه).
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ قی یَ)
ظاهراً شب کلاه، یا چیزی مانند آن بوده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قال و عدل زورقیه کانت علی رأسه بیدیه و استسبل للموت. (عیون الانباء ج 2 ص 195، یادداشت ایضاً). رجوع به زورق شود
لغت نامه دهخدا
(آ یِ)
دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر است که 302 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غُ یَ)
قسمی شیرینی. نوعی نان قندی است که از آرد بادام کنند. غرابی. غرابیا
لغت نامه دهخدا
(عِ بی یَ)
رماح زاعبیه، نیزه های منسوب به زاعب، مردی که نیزه میساخته است. (اقرب الموارد). رماح زاعبیه و سنان زاعبی منسوب است به شهر یامردی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و هی التی اذا هزت کان ّ کعوبها یجری بعضها علی بعض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ بی یَ)
یکی از فرق نه گانه از فرقۀ ثالثۀ شیعه باشند از غلات، و ایشان گویند علی بن ابی طالب به زاغ ماند. (بیان الادیان). صاحب الفرق بین الفرق گوید: غرابیه گروهی هستند که گفتند خدای بزرگ و ارجمند جبرئیل را به مژدۀ پیغمبری به سوی علی فرستاد و او در راه خود به غلط افتاد و اشتباهاً نزد محمد رفت زیرا علی به محمد شباهت بسیار داشت و آن دو بهم چنان مانند بودند که دوکلاغ یا دو مگس (ذباب) به یکدیگر مانند، و میگفتند که علی پیغمبر بود و فرزندان او پس از وی پیغمبر بودند. این گروه به پیروان خود گویند ’العنوا صاحب الریش’، یعنی آن شخص پردار را لعنت کنید، و خواست ایشان از آن شخص جبرئیل است و کفر این فرقه از یهود بیشتر است چه ایشان پیغمبر را گفتند چه کسی برای تو از سوی خدای تعالی وحی آورد؟ آن حضرت فرمود: جبرئیل. گفتند که ما او را دوست نداریم زیرا فرشتۀ عذاب است و اگر میکائیل که فرشتۀ رحمت است برای تو وحی می آورد ما به تو ایمان می آوردیم، و آنان جبرئیل را لعنت نکنند بلکه او را فرشتۀ عذاب دانند نه رحمت. اما غرابیه که از رافضه اند جبرئیل و محمد را لعنت کنند و خدای تعالی گفته است: من کان عدواً ﷲ و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان اﷲ عدو للکافرین. (قرآن 98/2) ، یعنی هرکه دشمن خدای و فرشتگانش و جبرئیل و میکائیل باشد، خدای دشمن کافران است. وچون نام کافر بنابراین آیه به دشمن فرشتگان محقق است از این رو این فرقه را از جملۀ فرق مسلمانان نمیتوان شمرد. (ترجمه الفرق بین الفرق چ محمد جواد مشکور چ 1 صص 259- 260) : بهری خوارج شدند، و بهری غالی، و بهری غرابی. (النقض ص 375). رجوع به مفاتیح العلوم ص 22، تبصره العوام ص 419 تلبیس ابلیس ص 103، الفرق بین الفرق ص 238، مقالات الشعری ص 16، خطط ج 4 صص 176- 177. بیان الادیان ص 157، ابن حزم ج 4 ص 183، خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 260، تعریفات و کشاف اصطلاحات الفنون و عقدالفرید ج 2 ص 240 و مزدیسنا ص 289 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ بی ی)
بحرٌ زغربی، دریای بسیارآب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زغرب، زغربه و زغربیه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بی یَ)
افراد متلون، که چون بر امراء وارد شوند هر چیز که از خیر و شر بشنوند تصدیق کنند و بهمین جهت (از جهت تلون) آنها را زربیه نامند و واحد آن زرابی است. حدیث: ویل للزربیه. (از اقرب الموارد). و رجوع به زرابی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ بی یَ)
نوعی از بند کشتی گیران، و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن باشد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از نشوءاللغه ص 19). سرندی که در پای افکنند. (السامی فی الاسامی). بند کردن کشتی گیرپای خود را به پای خصم خویش و بر زمین افکندن وی بدین حیله. (از اقرب الموارد). و رجوع به شغربه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ دَ)
بیگانگی و غریبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ بی یَ)
باد دبور. رجوع به دبور شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 167)
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ)
اقلیم و ایالتی در دلتای مصر است و میان دو جانب نیل. رشید و دمیاط قرار دارد، و از طرف شمال به دریای روم (مدیترانه) از مشرق به دقهلیه و از جنوب به منوفیه و از مغرب به ایالت بحریه محدود است. مساحت آن 5639 کیلومتر مربع و سکنۀ آن یک میلیون تن است. مرکز آن شهر طنطا است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَرْ رُ)
خندیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ / زُ بی یَ)
بساط برگزیدۀ پهناور. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بساطی با تکیه گاه و بالش نشستن را. مسند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرش و تخت مزین، شادروان، چشمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغبیه
تصویر زغبیه
درخت ابریشم گل ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربیه
تصویر زربیه
بالشچه و آنچه که بگسترانند و بر آن تکیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گربیله غر پارسی است حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)، نوعی قر کون و کچول. یا قرو غربیله. قر دادن به کمر ادا و اطوار، حرکات و سکنات زنان در وقت آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیه
تصویر غربیه
مونث غربی خاوری خور بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغربیه
تصویر شغربیه
پشت پا زبانزدی در کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زولبیا شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجربیه
تصویر تجربیه
مونث تجربی، جمع تجربیات
فرهنگ لغت هوشیار
زاغگونگان تیره ای از گزافندگان (غلات شیعه) که باور دارند محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام چون دو زاغ همانند یکدیگرند از غرابی در فارسی نان بادامی قسمی نان قندی که از آرد بادام سازند غرابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیله
تصویر غربیله
((غَ لَ یا لِ))
حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)
فرهنگ فارسی معین