- زغدب(زَ دَ)
بانگ سخت، کفک بسیار، پیه گداخته و چربش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
معنی زغدب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(تَ)
لغت نامه دهخدا
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستهیدن در سؤال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(زَ غِ)
لغت نامه دهخدا
صبی زغب، کودک زغب برآورده و کذلک صبی زغب الشعر. (ناظم الاطباء). صفت اززغب است به معنی دارای زغب. و رجوع به زغب شود
(زُ)
لغت نامه دهخدا
چوزه های زردموی. (منتهی الارب). جوجه های سنگخوار (قطا) را زغب نامند. (از اقرب الموارد). ج ازغب و زغباء. (اقرب الموارد). رجوع به ازغب شود
(زُ غَ)
لغت نامه دهخدا
کوه سپید سیاهی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه آمیخته باشد سفیدی او به سیاهی از کوهها... (شرح قاموس ص 62). درخت یا شاخ درخت مو که سپیدی آن به سیاهی آمیخته باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر خاکستری رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
(زِ)
لغت نامه دهخدا
حصه و بهره از هر چیزی. ج، ازداب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بهره و نصیب است. جمع آن ازداب می آید. (ترجمه قاموس). جوهری و صاحب لسان العرب این ماده را نیاورده اند. صاغانی گوید: بمعنی انصباء و این لغت بسی غریب است. (از تاج العروس). رجوع به متن اللغه شود
(غُ دُب ب)
لغت نامه دهخدا
مرد درشت کوتاه بالا، بسیارپی. (منتهی الارب) (آنندراج). آدمی درشت بسیارعضلات. (از اقرب الموارد)
(زُ دِ)
لغت نامه دهخدا
کفک بسیار، مرد ستبرروی و زشت منظر و گنده لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
(زَ بَ)
لغت نامه دهخدا
مسکه. (منتهی الارب) (آنندراج). زبد. (اقرب الموارد). مسکه و روغن تازه و کف. (ناظم الاطباء)
(زَ رَ)
لغت نامه دهخدا
آب بسیار. بول بسیار، بحرزغرب، دریای بسیارآب و همچنین بئر زغرب، یعنی چاه بسیارآب. رجوع به زغربه و زغربی شود، رجل زغرب المعروف، مرد بسیاراحسان و بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
