جدول جو
جدول جو

معنی زغارچه - جستجوی لغت در جدول جو

زغارچه
غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود
پای کلاغ، کلاغ پا، آطریلال، اطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
تصویری از زغارچه
تصویر زغارچه
فرهنگ فارسی عمید
زغارچه
(زَ چَ / چِ)
گیاهی است بهاری و با سرکه خورند بغایت لذیذ است و آنرا به عربی رجل الغراب خوانند چه شباهتی به پای کلاغ دارد و بیخ آن قولنج را نافع است. (برهان) (آنندراج). آطریلال و رجل الغراب که مردم تهران قازیاغی گویند و یکی از سبزیهای صحرائی می باشد و از آن پلاوآش و بورانی ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). قازیاغی. آطریلال. اطریلال. رجل الغراب. (فرهنگ فارسی معین). در تداول قزاقی. رجوع به اطریلال شود
لغت نامه دهخدا
زغارچه
قازیانی آطریلال اطریلال رجل الغراب
تصویری از زغارچه
تصویر زغارچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغاکچه
تصویر مغاکچه
گودال کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغارده
تصویر آغارده
نم دیده، خیسیده، آلوده، آغشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
نانی که از آرد ارزن تهیه می شد، برای مثال رفیقان من با می و ناز و نعمت / منم آرزومند یکتا زغاره (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتارچه
تصویر تتارچه
نوعی تیر که پیکان مخصوصی داشته
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ چَ/ چِ)
ستاره و اخگر خرد. (آنندراج) (استینگاس). جرقه. ستارۀ کوچک و اخگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
نوعی از تیر باشد و پیکان خاصی هم دارد. (برهان). نوعی از تیر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از اسامی تیرها به اعتبار پیکان. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(حِ چِ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 78هزارگزی شمال باختری مانه، سر راه شوسه بجنورد به حصارچه. ناحیه ای است کوهستانی. گرمسیر. دارای 667 تن سکنه میباشد. ترکمنی زبانند. از رودخانه و چشمه و قنات مشروب میشود. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آغاریده
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
آل زیار. (فرهنگ فارسی معین). دولت زیاریه، در جرجان از 316 تا 434 هجری قمری مؤسس آن مرداویج بن زیار. رجوع به آل زیار شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ)
نادان و ابله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
پگاه بر آب آوردن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ سَ / رِ سِ)
قراردادی است به منظور کشت اشجار بی میوه (از قبیل سپیدار، بید، پده، سرو، چنار) و یا نگهداری آنها که بین مالک زمین یا درختان با کارگر بسته می شود در مقابل حصۀ مشاع و اجرت دیگر (از قبیل اینکه شاخه های زائد و تراش متعلق به کارگر باشد). در پاره ای از ولایات آن را غارسی گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فریادی که زنان تازی در وقت خوشحالی و شعف مینمایند. هلهله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
نان گاورسین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 436) (شرفنامۀ منیری). نان گاورس و ارزن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نانی که از ارزن پزند. (فرهنگ فارسی معین). با زای نقطه دار هم هست که بر وزن ملازه (زغازه) باشد. (برهان) (آنندراج) :
رفیقان من با زر و ناز و نعمت
منم آرزومند یک تا زغاره.
ابوشکور (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 437).
بزن دست بر شکّر من تکک تک
چنان چون زغاره پزد مهربانو.
؟ (از لغت فرس ایضاً).
، بمعنی گاورس و ارزن هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ژغاره. ژغاله. ارزن. گاورس. (فرهنگ فارسی معین) ، گلگونه و غازۀ زنان را نیز گویند. (برهان) سرخیی که زنان بر روی مالند. غازه. گلگونه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زُ رِ)
انگشت و زغال افروخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ جَ)
به اسپانیائی ’ماگارزا’... بابونۀ گاوی. اقحوان. و اهل اندلس آن را به این نام شناسند و این اسم لاتینی است و شجارونا به اندلس مغارجه است و اقحوان هم مقرجه است. (از دزی ج 2 ص 603)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ شَ)
پیاپی کردن. یقال: غاریت بینها غراء، ای والیت. (منتهی الارب). پیاپی کردن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستیهیدن با کسی در پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ چَ / چِ)
گو کوچک. (ناظم الاطباء). مغاک خرد. گودال کوچک. حفرۀ خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هزم، انگشت خلانیدن در چیزی چنانکه مغاکچه پیدا آید. هزمه، مغاکچۀ سینه. (منتهی الارب) ، چاه زنخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ ی یَ)
نوعی از سگ. (از صبح الاعشی ج 2 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
تغار خرد. نیم خم کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زُ ری یَ)
گروهی ازغلات شیعه اند، از یاران زراره بن اعین. رجوع به ابوعلی، خاندان نوبختی اقبال ص 256 و بیان الادیان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغاکچه
تصویر مغاکچه
مغاک کوچک گودال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
زبان کوچک، فلسهای بسیار کوچکی که در بغل هر یک از گلهای گیاهان تیره غلات در بالای زبانک قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ارزن گاورس، نانی که از ارزن پزند، گلوله خمیر. سرخیی که زنان بر لب مالند غازه گلگونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
آنچه که منجم پیشگوئی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاکچه
تصویر مغاکچه
((مَ چِ))
گودال کوچک، چاه زنخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتارچه
تصویر تتارچه
((تُ چَ))
نوعی تیر که پیکان ویژه ای دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
ارزن، نانی که از ارزن پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زغاره
تصویر زغاره
سرخاب، غازه، گلگونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایچه
تصویر زایچه
متولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تلار کوچککومه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی