جدول جو
جدول جو

معنی زعموم - جستجوی لغت در جدول جو

زعموم
(زُ)
درمانده به سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، زعامیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عموم
تصویر عموم
همه، همگی، شامل شدن، فراگرفتن، همه را فراگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
درمانده به سخن. رجوع به زعموم شود، زن کم پیه و بسیارپیه (از اضداد است) ، شتر ماده و جز آن که در آن شک کنند که پیه دارد یا نه، پس بدست امتحان کرده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب). همه افراد را شامل بودن. همگی را شامل شدن، و عام شدن: عم ّ المطر الارض، باران همه زمین را فراگرفت. (از اقرب الموارد).
- عموم و خصوص مطلق، (اصطلاح منطق) عبارت از آن است که دو کلی چنان باشند که مفهوم اولی برهمه افراد دومی صدق کند، ولی مفهوم دومی فقط شامل بعض افراد اولی باشد، مانند: ’حیوان’ و ’انسان’ که هر انسانی حیوان است، اما هر حیوانی انسان نیست. (از فرهنگ فارسی معین).
- عموم و خصوص من وجه، (اصطلاح منطق) آن است که مفهوم دو کلی چنان باشد که یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داشته باشند، مانند ’حیوان’ و ’ابیض’. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام عامیانۀ نوعی دمل است که آن را ابوکعیب نیز گویند، (از دائره المعارف بستانی)، و هم در آن کتاب در ذیل کلمه ابوکعیب آمده: التهابی است خاص حاصل در غددی که در نواحی گوش انسان قرار دارد و آن را به لاتین شینانکی پرتیدیا یا پاروتیلس، و به فرانسوی اورل یا اوریلون (متعلق به گوش) و به انگلیسی، ممپز (مأخوذ از کری) گویند، اما نام عربی آن مأخوذ کعب و یا کعب (پستان) است و نام دیگر آن زاموم میباشد، این بیماری که از قدیم شناخته شده بوده و بقراط از آن نام برده است بیشتر در کودکان و بخصوص پسران یافت میشود، و بر طبق رأی بیشتر اطباء ساری است، عارض یک طرف و گاه دو طرف صورت میشود، و بیشتر چنین است که در آغاز در یک طرف آشکار میشود و سپس به طرف دیگر سرایت میکند مدت صعود و نزول این بیماری (از شروع تا پایان) 8 تا 10 روز است،
نشانه ها و عوارض: بیمار به تبی سبک و دردی شدید در موضع که مانع باز کردن دهان و جویدن غذا و حرکت دادن فکها است دچار میشود و رنگ چهره اش در ناحیۀ زیر گوش سرخ میشود، گاهی و مخصوصاً هنگامی که بیماری در دو طرف باشد این ورم و درد تا زیر فک و لوزتین و حلقوم، پیشرفت میکند، پس از روز 4 یا 5، (در حال طبیعی) ورم روی به نقصان می نهد و ممکن است اتفاق افتد که با بیرون شدن مقداری چرک از غده پایان یابد، اگر بیمار دچار سرماخوردگی شود، دچار عوارض سختی خواهد شد مانند: امتداد ورم تا بیضه ها (در مردان) و تا پستانها (در زنان)، درد شدید و احتقان دماغ و مخاط معده و امعاء، گاه نیز در زنها موجب حدوث التهاب در تخمدان و نواحی آن میشود، این بیماری بسیاری از اوقات پس از تیفوس عارض میشود و نشانۀ خطرناک بودن حال بیمار مبتلا به تیفوس است
لغت نامه دهخدا
(زُ)
درمانده در سخن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس ج 8 ص 325). در منتهی الارب چ تهران ذیل ’ز غ م’ زغمون بالضم و به همین معنی آمده و ظاهراً باید تصحیف شده باشد. رجوع به زغوم شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زن نرم اندام. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ذیل مادۀ رعم) (از متن اللغه). در منتهی الارب و به تبع آن در ناظم الاطباء و آنندراج این ماده به این معنی بدون ’میم’ اول ’رعوم’ آمده است و احتمال تصحیف یا اشتباه میرود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
درازبالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طویل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گیاه دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عمامه دار و عمامه بسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
پر گردیدن و پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سیماب. جیوه. (ناظم الاطباء). زیبق. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سیماب، جیوه و زیبق شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زم: زموم الاکراد محالهم. (مفاتیح العلوم خوارزمی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به دزی ج 1 ص 601 ذیل زم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زعوم
تصویر زعوم
کند زبان درمانده در سخن، زن پر پیه، زن کم پیه از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگی را شامل شدن، عام شدن، کلیه تمامی، جملگی، همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغموم
تصویر زغموم
گنگ درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
کفیل ضامن، پیشوا مهتر رئیس جمع زعماء، (بیشتر در بلوچستان) زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموم
تصویر عموم
((عُ))
شامل شدن، فرا گرفتن، همه، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تمام، جمیع، عامه، کافه، کل، همگان، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد