جدول جو
جدول جو

معنی زعفره - جستجوی لغت در جدول جو

زعفره
(تَ مَذْ ذُ)
به زعفران رنگ کردن. (زوزنی). رنگ دادن به زعفران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رنگ زعفرانی دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنگ کردن با زعفران، زرد شدن چون زعفران، بر روی پوشیدن لباس زعفرانی رنگ. (از دزی ایضاً 592) ، زعفران زدن طعام را. (از اقرب الموارد). به همه معانی رجوع به زعفران شود
لغت نامه دهخدا
زعفره
کرکمی کردن کرکم زدن به خوراک
تصویری از زعفره
تصویر زعفره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ رَ)
سپیدی غیرخالص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
سرخی پشت آهو مایل به سپیدی. (منتهی الارب). رنگ اعفر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعفر شود، عفره البرد، اول سرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، موی قفای شیر و خروس. (منتهی الارب). موی پشت و قفا در شیر و خروس و غیره، که هنگام ستیزه آنها را بر یافوخ و میان سر خود می آورند. (از اقرب الموارد) ، سپیدی غیرخالص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ثرید سپید شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُرْ رَ)
اخلاط مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عفره البرد و الحر، سختی و اول گرما و سرما، و آن لغتی است در افره، و آن را به فتح اول نیز خوانده اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ عَ رَ)
مرغی است ترسان و بیمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ رَ)
مؤنث زعر، یعنی زن کم موی. (ناظم الاطباء). رجوع به زعر و زعراء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
میانۀ چیز و میان اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). میانۀ هر چیز. (از اقرب الموارد)
دخول نفس. ج، زفرات. و گاه در شعر زفرات به سکون فاء گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به زفرات شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
دهی از دهستان اشترجان بخش فلاورجان است که در شهرستان اصفهان واقع است و 1288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ یْ یُ)
پیچیده شدن گردن، رسانیدن خران را بیم و پراکنده کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ رَ)
شاعری است کلبی که میان او و مرعش مهاجات واقع شد. (منتهی الارب). نام شاعری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
زعفرانی باشد که آن به رنگ زرد است. (برهان). منسوب به زعفران. (آنندراج). به رنگ زعفران. زعفرانی. (فرهنگ فارسی معین). زرد زعفرانی رنگ. (ناظم الاطباء) :
می زعفری خور ز دست بتی
که گویی قضیبی است از خیزران.
منوچهری (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زعفرانی، زعفران و دیگر ترکیبهای زعفران شود
لغت نامه دهخدا
(زَ عارْ رَ / زَ رَ)
بدخویی و تندی مزاج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعارت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ رُ)
فریب. اغفال. (از دزی ج 1 ص 591). رجوع به مادۀ قبل و زعبل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
قصبه ای است در 60کیلومتری جنوب شرقی ایالت بادایوز از ایالات استرمادوره (اسپانیا). (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
آنکه دیگری را در حمل ازفار (اثقال و احمال) یاری کند. (ذیل اقرب الموارد از لسان) ، گروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، لشکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رکن بنا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، شتر فربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مهتر و بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، کمان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زافره، سهم یا نزدیک پیکان از تیر یا سوی جای پر از تیر یا کم از دو ثلث جانب پیکان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زافره الرجل، یاران و خویشان مرد. (اقرب الموارد) (آنندراج). لانهم یزفرون عنه الاثقال. و فی الحدیث: کان اذا خلا مع صاغیته و زافرته انبسط و یقال هم زافره القوم عندالسلطان. (اقرب الموارد) ، داهیه (بسیار زیرک و دانا). (ذیل اقرب الموارد) ، کاهل و نزدیک آن. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زفره
تصویر زفره
ار ار بانگ خر درون میان میانه
فرهنگ لغت هوشیار
پلید گربز: زن گروه مردم پر گردن در خروس، موی میانسر در آدمی، یال شیر، سپید سرخ نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاره
تصویر زعاره
بد سرشتی بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعفری
تصویر زعفری
کرکمی نجوانی برنگ زعفران زعفرانی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زافر افزوده بر آرش های زافر زیرک و دانا، پشت گردن، کمان، بنلاد (رکن بنا)، سپاه، داربست، تیر بی پر، گروزه گروه مردم، شتر فربه، خویشان و یاران
فرهنگ لغت هوشیار