جدول جو
جدول جو

معنی زعبولیه - جستجوی لغت در جدول جو

زعبولیه
(زَ لی یَ)
کیسۀ چرمی منقش، دارای مخزن های کوچک و فراوان بشکل جای قطار فشنگ که بشکل حمایل بخود آویزند. (از دزی ج 1 ص 591)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ لَ)
کیسۀ پول. نوعی از جای پول چرمی که به کمر بندند. (از دزی ج 1 ص 591). همیان. رجوع به همیان شود
لغت نامه دهخدا
(زُمْ ری یَ)
منسوب به زنبور. رجوع به زنبور شود.
- مسئلۀ زنبوریه، مورد اختلافی است که میان سیبویه و کسایی در محضر یحیی بن خالد برمکی روی داد. سیبویه که در اصل از مردم فارس بود، در بصره پرورش یافت، از خلیل دانش فراگرفت و سرآمد استادان روزگار خویش گشت. الکتاب وی همان تألیف گرانقدری است که آن را همه بزرگان ادب عرب همچون:مبرد و مازنی و دیگران ستوده اند. هنگامی که سیبویه از بصره به بغداد رفت، کسایی معلم امین فرزند هارون خلیفه بود و در انجمنی که همه عالمان بودند، به سیبویه گفت: قد کنت اظن ان العقرب اشد لسعه من الزنبور فاذا هو ایاها. سیبویه گفت: مثل چنین نیست بلکه صحیح فاذا هو هی است و در این باره دیرزمانی به بحث و جدل پرداختند و سرانجام بر این امر توافق کردند تا از عرب خالصی که زبان وی با زبان شهرنشینان درآمیخته نشده باشد، بازپرسند، امین که عنایت شدیدی به کسایی داشت، چنین عربی را احضار کرد، اما وی به سیبویه حق نداد. می گویند به عرب رشوه دادند یا او را از مهابت فرزند خلیفه برحذر داشتند تادر انجمن نظر کسایی را تصدیق کرد و خود او موضوع راتلفظ نکرد و هرچه سیبویه گفت فرمان دهید مثل را خودبازگوید چون بر زبان عرب بادیه نشین غلط جاری نمی شود، اعتنایی نکردند و سیبویه دل آزرده به فارس شتافت و در یکی از روستاهای آنجا جان سپرد. ابن حازم انصاری عربی این مثل و شرح واقعه را در منظومه ای سروده است که مطلع آن این است:
و العرب قد تحذف الاخبار بعد اذا
اذا عنت فجاءه امر الذی دهما...
رجوع به مغنی اللبیب، مقدمۀ فقه اللغه ثعالبی چ بیروت (شرح حال سیبویه) و تاریخ تمدن جرجی زیدان 3:79 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
این کلمه در اساس الاقتباس بجای معدوله آمده است. آقای مدرس رضوی آرد: در بیشتر کتب منطق معدوله بی ’یاء’ نسبت ذکر شده و اصطلاح مشهور نزد متأخرین از منطقیین هم صورت اخیر یعنی معدوله است. و ابوعلی سینا در کتاب منطق و ابوالبرکات بغدادی در کتاب معتبر همه جااین کلمه را معدولیه آورده اند و خواجه در این کتاب از آن دو بزرگ، پیروی کرده است. (اساس الاقتباس حاشیۀ ص 100). و رجوع به اساس الاقتباس و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی از دهستان بهمنشیر بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از رود بهمنشیر و محصول آن خرما و سبزیجات است. ساکنان این ده از طایفۀ محیسن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر. واقع در 70هزارگزی شمال خاوری شادکان و 50هزارگزی باختر راه تابستانی خلف آباد به بهبهان در دشت واقع است. هوای آن گرمسیر است، 150 تن سکنه دارد آب آن از چاه تأمین میشود شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ رفیع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ لی یَ)
کشتی منسوب به عدولی یا به عدول یا به سوی گروهی که وارد هجر بودند. ج، عدولی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ دی یَ)
پرستش و بندگی. (منتهی الارب). عبوده. (اقرب الموارد). رجوع به عبودت و عبودیت شود، در اصطلاح عرفا وفاء به عهود و حفظ حدود و رضای بموجود و صبر بر مفقود است. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
خرقۀ پاره شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ لَ)
آنکه بدن وی فربه و گردن او باریک شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل و زعبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ هَُ)
عطای نیکو و خوب دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فربه شدن بدن و باریک گردیدن گردن کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهماالسلام. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(زَ یَ)
از قراء مرو است واقع در دوفرسخی آن، و جد ما قاضی ابومنصور محمد بن عبدالجبار سمعانی در آن ضیعه ای داشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزعبلیه
تصویر خزعبلیه
خنداننده
فرهنگ لغت هوشیار