نام پهلوانی باشد تورانی. (برهان). نام مبارزی تورانی. (ناظم الاطباء) : چو زنگولۀ گرد و گلباد را سپهرم که بد روزفریاد را. فردوسی. رجوع به زنگله وفهرست ولف شود
نام پهلوانی باشد تورانی. (برهان). نام مبارزی تورانی. (ناظم الاطباء) : چو زنگولۀ گرد و گلباد را سپهرم که بد روزفریاد را. فردوسی. رجوع به زنگله وفهرست ولف شود
بمعنی زنگله است که جلاجل باشد. (از برهان). زنگله. زنگل. زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود بندند و یا به گردن چارپایان آویزند. زنگهای کوچک گردی که بر کناره های کم و دایره آویزان کنند. جلاجل. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی زنگله است. (آنندراج). جلاجل و زنگهای کوچک مدور. (ناظم الاطباء). زنگله. زنگ خرد. جلجل. جرس خرد. درای. درای خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگله شود. - زنگولۀ پای تابوت، کنایه است از فرزند خردسال مرد یا زن در پیری. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). - شیخ زنگوله بپا، آخوند لاابالی در منهیات شرع. آخوندی ناپرهیزکار. (یادداشت ایضاً). در افسانه است که شیخی ناپارسا بخاطر فریب عامه زنگوله بپا می بست که بهنگام راه رفتن مورچه ها آوای زنگ را بشنوند و بگریزند و زیر پای او تباه نشوند ولی شیخ در باطن فاسدی بود بی همتا. - طلسم زنگوله، نام طلسمی به قلعۀ زنگوله در داستانهای اساطیری ایرانی. محلی در افسانه ها که در آنجا دیوی و طلسمی بوده است. نام جایی طلسم شده در افسانه ها. (یادداشت ایضاً). - امثال: زنگوله را که به پای گربه (یا گردن گربه) می بندد؟ موشها در شورایی عام رای دادند که برای احتراز از ضرر و زیان گربه لازم است که زنگوله ای به گردن وی آویزند تا که نزدیک آید موش بگریزد لیکن به این رای عملی ممکن نشد، چه کسی که بتواند زنگوله به گردن او آویزد یافت نشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). ، مقامی است از موسیقی. (برهان). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء). یکی از دوازده مقام موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی است از موسیقی. قطعه ای است در راست پنجگاه که سه ضربی است. (فرهنگ فارسی معین) ، گنده کنف. رجوع به ابوطیلون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بمعنی زنگله است که جلاجل باشد. (از برهان). زنگله. زنگل. زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود بندند و یا به گردن چارپایان آویزند. زنگهای کوچک گردی که بر کناره های کم و دایره آویزان کنند. جلاجل. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی زنگله است. (آنندراج). جلاجل و زنگهای کوچک مدور. (ناظم الاطباء). زنگله. زنگ خرد. جلجل. جرس خرد. درای. درای خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنگله شود. - زنگولۀ پای تابوت، کنایه است از فرزند خردسال مرد یا زن در پیری. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). - شیخ زنگوله بپا، آخوند لاابالی در منهیات شرع. آخوندی ناپرهیزکار. (یادداشت ایضاً). در افسانه است که شیخی ناپارسا بخاطر فریب عامه زنگوله بپا می بست که بهنگام راه رفتن مورچه ها آوای زنگ را بشنوند و بگریزند و زیر پای او تباه نشوند ولی شیخ در باطن فاسدی بود بی همتا. - طلسم زنگوله، نام طلسمی به قلعۀ زنگوله در داستانهای اساطیری ایرانی. محلی در افسانه ها که در آنجا دیوی و طلسمی بوده است. نام جایی طلسم شده در افسانه ها. (یادداشت ایضاً). - امثال: زنگوله را که به پای گربه (یا گردن گربه) می بندد؟ موشها در شورایی عام رای دادند که برای احتراز از ضرر و زیان گربه لازم است که زنگوله ای به گردن وی آویزند تا که نزدیک آید موش بگریزد لیکن به این رای عملی ممکن نشد، چه کسی که بتواند زنگوله به گردن او آویزد یافت نشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). ، مقامی است از موسیقی. (برهان). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء). یکی از دوازده مقام موسیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی است از موسیقی. قطعه ای است در راست پنجگاه که سه ضربی است. (فرهنگ فارسی معین) ، گنده کنف. رجوع به ابوطیلون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نوعی از ساز باشد که بیشتر اهل هند نوازند و آن چوبی بود که بردو سر آن دو کدو نصب کرده باشند و دو تار بر آن بسته، نوازند و آن را کنگری نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). سازی است که مخصوص اهل هند باشد و آنرا کنکرو کنگره و کنگری نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). سازی معروف که در هند آن را کنگری گویند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند). کنگری. (فرهنگ فارسی معین) : دف و چنگ و رباب و زنبوره غچک و نای و بربط و طنبور. نزاری (از فرهنگ جهانگیری). ، نوعی از پیکان تیر و اسلحۀ جنگ باشد. (برهان). پیکان تیر. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی). جنسی از اسلحۀ سرتیز. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). کمانی آهنین و نوک تیز. زنبورک. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از پیکان تیر. (غیاث) : ز زنبورۀ تیر زنبور نیش شده آهن و سنگ را روی ریش. (اقبالنامه از شرفنامۀ منیری). چو زنبور گیلی کشیدند نیش به زنبوره زنبور کردند ریش. نظامی. مرا زیت و زنبوره در کیش هست چو زنبور هم نوش و هم نیش هست. نظامی. ، توپ کوچک را نیز گفته اند. (برهان). توپ کوچک باشد و آن را زنبورک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). توپ کوچک. (غیاث) (ناظم الاطباء). نوعی توپ کوچک. زنبورک. (فرهنگ فارسی معین) ، جنسی از اسلحه بود. (فرهنگ جهانگیری). سلاح جنگ. (ناظم الاطباء) ، بمعنی گروه بسیار و مردم انبوه هم بنظر آمده است. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، زنبور بزرگ را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوعی زنبور سیاه بزرگ. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، بمعنی مورچه. (غیاث). رجوع به زنبورک شود
نوعی از ساز باشد که بیشتر اهل هند نوازند و آن چوبی بود که بردو سر آن دو کدو نصب کرده باشند و دو تار بر آن بسته، نوازند و آن را کِنگری نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). سازی است که مخصوص اهل هند باشد و آنرا کنکرو کنگره و کنگری نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). سازی معروف که در هند آن را کنگری گویند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند). کنگری. (فرهنگ فارسی معین) : دف و چنگ و رباب و زنبوره غچک و نای و بربط و طنبور. نزاری (از فرهنگ جهانگیری). ، نوعی از پیکان تیر و اسلحۀ جنگ باشد. (برهان). پیکان تیر. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی). جنسی از اسلحۀ سرتیز. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). کمانی آهنین و نوک تیز. زنبورک. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از پیکان تیر. (غیاث) : ز زنبورۀ تیر زنبور نیش شده آهن و سنگ را روی ریش. (اقبالنامه از شرفنامۀ منیری). چو زنبور گیلی کشیدند نیش به زنبوره زنبور کردند ریش. نظامی. مرا زیت و زنبوره در کیش هست چو زنبور هم نوش و هم نیش هست. نظامی. ، توپ کوچک را نیز گفته اند. (برهان). توپ کوچک باشد و آن را زنبورک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). توپ کوچک. (غیاث) (ناظم الاطباء). نوعی توپ کوچک. زنبورک. (فرهنگ فارسی معین) ، جنسی از اسلحه بود. (فرهنگ جهانگیری). سلاح جنگ. (ناظم الاطباء) ، بمعنی گروه بسیار و مردم انبوه هم بنظر آمده است. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، زنبور بزرگ را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوعی زنبور سیاه بزرگ. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، بمعنی مورچه. (غیاث). رجوع به زنبورک شود
مستفاد از لسان العرب آن است که زحلوله لغتی است درزحلوقه و زحلوکه و زحلوفه بمعنی لغزیدنگاه و خیزندگاه. مؤلف لسان آرد: زحالیق، زحالیف، زحالیل و زحالیک بیک معنی است. رجوع به لسان العرب ذیل زحلک شود
مستفاد از لسان العرب آن است که زحلوله لغتی است درزحلوقه و زحلوکه و زحلوفه بمعنی لغزیدنگاه و خیزندگاه. مؤلف لسان آرد: زحالیق، زحالیف، زحالیل و زحالیک بیک معنی است. رجوع به لسان العرب ذیل زحلک شود
دهی از دهستان بهمنشیر بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از رود بهمنشیر و محصول آن خرما و سبزیجات است. ساکنان این ده از طایفۀ محیسن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمنشیر بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از رود بهمنشیر و محصول آن خرما و سبزیجات است. ساکنان این ده از طایفۀ محیسن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
عطای نیکو و خوب دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فربه شدن بدن و باریک گردیدن گردن کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
عطای نیکو و خوب دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فربه شدن بدن و باریک گردیدن گردن کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
معموله در فارسی مونث معمول در آغاز واژه (معمول به) به کارمی رفته (قزوینی یاد داشت ها) بنگرید به معمول مونث معمول، جمع معمولات. توضیح: شاید اصل این کلمه در مورد کتب فقهیه فتوائیه اولا استعمال میشد و ابتدا} معمول به {میگفته اند یعنی کتب فتاوی که مابین عموم معمول به است و سپس بحذف جار و مجرور این تعبیر را بر مطلق کتب متداوله استعمال کرده اند (قزوینی. یادداشتها 306- 305: 3)
معموله در فارسی مونث معمول در آغاز واژه (معمول به) به کارمی رفته (قزوینی یاد داشت ها) بنگرید به معمول مونث معمول، جمع معمولات. توضیح: شاید اصل این کلمه در مورد کتب فقهیه فتوائیه اولا استعمال میشد و ابتدا} معمول به {میگفته اند یعنی کتب فتاوی که مابین عموم معمول به است و سپس بحذف جار و مجرور این تعبیر را بر مطلق کتب متداوله استعمال کرده اند (قزوینی. یادداشتها 306- 305: 3)
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک، سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)، کنگری
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک، سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)، کنگری