جدول جو
جدول جو

معنی زعبله - جستجوی لغت در جدول جو

زعبله
(زَ بَ لَ)
آنکه بدن وی فربه و گردن او باریک شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل و زعبل شود
لغت نامه دهخدا
زعبله
(تَ مَ هَُ)
عطای نیکو و خوب دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فربه شدن بدن و باریک گردیدن گردن کسی. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ بَ لَ)
پیکان پهن دراز. ج، معابل. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معابل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
بنت عبید. از تمیم مادری جاهلی است. زن عبدشمس بن عبدمناف قرشی بود و فرزندان عبدشمس از این زن اند. و آنها را عبلات گویند. و آنان سه بطن اند: امیه، عبدامیه، نوفل. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
سطبر و تمام اندام. (منتهی الارب). امراءه عبله، زن تمام اندام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
محدثی است که ابوقدامه حارث بن عبید از وی روایت می کند. (منتهی الارب). علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
ابن ولید شامی و فاطمه بنت زعبل روایت حدیث دارند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
موضعی نزدیک مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
هر آنکه هرچه خورد نگوارد او را و شکم کلان می شود و گردن باریک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعبله شود، ماربزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افعی. (اقرب الموارد) ، آفتاب پرست، مادر یا زن گول، درخت پنبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ثکلته الزّعبل، ای امه الحمقاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دادن و بریدن برای کسی پاره ای از مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زعب. (ناظم الاطباء). رجوع به زعب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
پاره ای از مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
آنکه در یک سال بچه دهد و در سال دوم نه. (منتهی الارب) (آنندراج). که در یک سال بچه دهد و در سال دوم ندهد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ماده ای که در یک سال بچه دهد و در سال دوم ندهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در تکمله بالضم، زعله. (از اقرب الموارد) ، شترمرغ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لغتی است در صعله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ هْ)
راه رفتن با غرور و جاه طلبی. (از دزی ج 1 ص 591) ، زعبر و غالباً زعبل. تاب خوردن، تلوتلو خوردن در راه رفتن. (از دزی ایضاً). رجوع به زعبر شود
لغت نامه دهخدا
(زُلَ)
لقمه. (اقرب الموارد) (آنندراج) (شرح قاموس) (تاج العروس) ، نیله (چیزی). (لسان العرب). مصحح لسان در حاشیه چنین توضیح داده است: در نسخۀ اصل نیله آمده و علامت تردید پهلوی آن گذارده شده، اما در مادۀ نیل از قاموس آمده: ما اصاب نیلاو نیله، یعنی شیئاً. (نقل از حاشیۀ لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَفْ فُ)
به زنی گرفتن زن گول سست را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پاره پاره کردن گوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پاره پاره کردن گوشت را تا به آتش گذاشته بپزند و در حدیث است: ’رعبلوا فسطاط خالد بالسیوف’. (از اقرب الموارد) ، پاره پاره کردن جامه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بریدن خیمه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ لَ)
سرگین. زبل. (محیط المحیط) (فطر المحیط) ، کود. کوت، خاکروبه. زباله. خاک جارو. دم جارویی. (از دزی ج 1 ص 580)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ لَ)
باد سخت که بر یک مهب نوزد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بادی که در وزش خود مستقیم نباشد. (از اقرب الموارد). رعبلیل. رجوع به رعبلیل شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ لَ)
جامۀ کهنه. ج، رعابیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن کهنه لباس، زن گول فروهشته گوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ لَ)
به وزن و معنی قبعله است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قبعله شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
کیسۀ پول. نوعی از جای پول چرمی که به کمر بندند. (از دزی ج 1 ص 591). همیان. رجوع به همیان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ لَ)
بدخلقی و تنگ خوئی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زعلجه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ رُ)
فریب. اغفال. (از دزی ج 1 ص 591). رجوع به مادۀ قبل و زعبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَدْ دُ)
پریشان و متفرق ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ بِ لَ)
ماده شتر توانا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شارف. (اقرب الموارد). رجوع به دعبل شود، دزد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بی تربیت. (دزی ج 1 ص 98) ، فقر تمام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
کوت. (از دزی ج 1 ص 580)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ لَ)
چیزی، یقال: مارزاته زبله، یعنی کم نکردم چیزی را. (منتهی الارب). شی ٔ. گویند: ’مارزأته زبله و ما اغنی عنه زبله’. (اقرب الموارد). گفته میشود ’مارزاته زبله شیئا’، یعنی کم نکردم از او چیزی را. (شرح قاموس). ’مارزاته زبله’، یعنی شیئا و همچنین است: ’ما اغنی عنه زبله’. (تاج العروس). زبله و زباله بمعنی شی ٔ است. گویند: ما اغنی عنه زبله، یعنی زبالا. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ بِ لَ)
شگفت. عجب. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ بُ وَ)
قلعه ای است بین دو همسایۀ غرناطه و مریه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبله
تصویر زبله
نواله (لقمه) چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعبل
تصویر زعبل
کلانشکم گردن باریک، آفتاب پرست، مار بزرگ، بوته پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعبقه
تصویر زعبقه
پراکندن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعجله
تصویر زعجله
بد خویی تنگخویی
فرهنگ لغت هوشیار
کوهی در ارتفاعات جنوبی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی