جدول جو
جدول جو

معنی زطیه - جستجوی لغت در جدول جو

زطیه
(زُطْ طی یَ)
چلیپایا چیزی بر شکل چلیپا منسوب به زطّ. (منتهی الارب) (آنندراج). چلیپا و قطعۀ مثلثی از طلا و یا نقره که گروه زط بر کمربند خود نصب می کنند. (ناظم الاطباء).
- ثیاب الزطیه، منسوب به طائفه زط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطیه
تصویر عطیه
(دخترانه)
انعام، بخشش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
(دخترانه)
مؤنث زکی، پاک، طاهر، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطیه
تصویر مطیه
هر چهارپایی که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
مؤنث واژۀ زکی، پاک، پاکیزه، پاک از گناه، پارسا، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، عتق، فغیاز، داشن، اعطا، احسان، صفد، بغیاز، سماحت، منحت، داشاد، داشات، جود، دهشت، بذل، داد و دهش، برمغاز، جدوا
فرهنگ فارسی عمید
(زَ کی یَ)
تأنیث زکی ّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فانطلقا حتی اذا لقیا غلاما فقتله قال اقتلت نفساً زکیه بغیر نفس... (قرآن 74/18) ، ارض زکیه، زمین برومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین برومند و پاک. (از اقرب الموارد). رجوع به زکی شود
لغت نامه دهخدا
(زِنْ یَ)
پسین فرزند مرد. (منتهی الارب) (آنندراج). آخرین فرزند شخص. (ناظم الاطباء)
طریقۀ ارتکاب زنا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِنْ / زَنْ یَ)
ابن زنیه، پسر زنا. خلاف ابن رشده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هو ابن زنیه، او فرزند زنا است. و کذلک هو ولد لزنیه، خلاف قولهم لرشده. و نیز می گویند: هو ابن زنیه و هو ولد لزنیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ وی یِ)
نام دو روستا است که در دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقعند، و به زویه بالا و زویه پایین معروفند. نخستین 140 تن و آن دیگر90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زُ وَیْ یَ)
موضعی است به بلاد عبس. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَقْ قی یَ / زُقْ قی یَ)
مرکّب از: ’زق ق’، موی بریده منسوب است به سوی زق ّ که پوست بریده موی باشد. یقال: حلق رأسه زقیه، ای کأنه جلد مزقق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
ماک. در دیلمان و گیلان شیر گاوی است که تازه زائیده باشد، معمولاً تا سه یا چهار روز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَیْ یَ)
نام زن مروان الحکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ یِ)
دهی است در راه مصر در وسط رمل نزدیک فرما. خانه های آنان از شاخه های خرما و آب آشامیدنی آنان از چاهی است تلخ و شور، و نزد ایشان ماهی بسیار است، چه به دریا نزدیکند. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طی یَ)
شاه قطیه، گوسفند قطازده. (منتهی الارب). رجوع به قطا شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
عطیه. عطیت. جایزه. انعام. بخشش: و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیۀ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص 307). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیۀ کلان... که تو داری. (تاریخ بیهقی ص 314).
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
عقل با جان عطیۀ احدیست
جان با عقل زندۀ ابدیست.
نظامی.
مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی). استمناح، عطیه خواستن. امتلاذ، عطیه گرفتن از کسی. عصر، عطیه دادن. (از منتهی الارب).
- ظفر عطیه، ظفربخش. ظفرده: پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویۀ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت. (حبیب السیر، ج 3 ص 352).
، در اصطلاح فقهی، به اعتبار جنس، چهار نوع است:1- صدقه، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. 2- هبه، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست. 3- سکنی و عمری و رقبی، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است. 4- تحبیس یا حبس، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است. (از فرهنگ علوم عقلی، به نقلاز شرح لمعه). در حدیث است: لایحل للرجل یعطی العطیه فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده. و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب). و رجوع به صدقه و هبه و سکنی و حبس شود، در اصطلاح نجومی، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیۀ بزرگ (عظمی و کبری) و میانه (وسطی) و خرد (صغری). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیۀ کبرای شمس 120 است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به التفهیم ص 521 شود
عطیه. دهش. بخشیده شده. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی. (دهار). داد. داده. عطیت. جائزه. عصر. عصر. عطا. عنّه. لهوه. نافله. نبله. نحل. نضاض. نفحه. نفل. (از منتهی الارب). ج، عطایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عطیّات. (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طی یَ)
ابن اسود کلبی. از موالی بنی کلب. وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست. و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال 130 هجری قمری به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی)
نام راوی شعر سنائی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور
کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(زِلْ لی یَ)
زیلو. (دهار). گستردنی. معرب زیلو. ج، زلالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زیلو شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طی یَ)
منسوب به خط بحرین و این کلمه صفت است برای رماح و رماح خطیه نیزه های مرغوبی است که در خط بحرین فروشند نه آنکه منبت آنها در آنجا باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَقْ یَ)
مرکّب از: ’زق ی’، بانگ و فریاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُقْ یَ)
مرکّب از: ’زق ی’، تودۀ دراهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تودۀ دراهم و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ طی یَ)
گناه. (منتهی الارب). خطیئه:
حدیث حسب حال خویش گویم
صواب آید ندانم یا خطیه.
سوزنی.
، گناه بقصد. ج، خطایا، خطائی، خطیات، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب). رجوع به خطیئه در این لغت نامه شود.
- خطیۀ آدم، گناه آدم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ طی یَ)
بارگی، یذکر و یؤنث. ج، مطایا، مطی، امطاء. (منتهی الارب). سواری و مرکب. (غیاث) (آنندراج). اشتر که نشست را شاید. ج، مطایا. (مهذب الاسماء). شتر سواری و هر ستور سواری که در سیر کوشش کند و بشتابد خواه ماده باشد و یا نر. ج، مطایا و مطی. ج ج، امطاء و نیز مطی بر واحد اطلاق می گردد. بارگی. ستور. ج، مطایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
رکبت مطیه من قبل زید
علاها فی السنین الذاهبات.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192).
بر مطیۀ شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم. (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 229)
لغت نامه دهخدا
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
جایزه، انعام، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیه
تصویر خطیه
گناه، خطایا، گناه آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیه
تصویر زلیه
پارسی تازی شده زیلو گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقیه
تصویر زقیه
توده کپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
زمین برومند و پاک، مونث زکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنیه
تصویر زنیه
ته تغاری واپسین فرزند جهزادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیه
تصویر زبیه
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطیه
تصویر مطیه
((مَ یِّ))
حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطیه
تصویر عطیه
((عَ یِّ))
بخشش، چیزی که به کسی بخشیده شود، عطیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
((زَ یِّ))
مؤنث زکی
فرهنگ فارسی معین