چلیپایا چیزی بر شکل چلیپا منسوب به زطّ. (منتهی الارب) (آنندراج). چلیپا و قطعۀ مثلثی از طلا و یا نقره که گروه زط بر کمربند خود نصب می کنند. (ناظم الاطباء). - ثیاب الزطیه، منسوب به طائفه زط. (از اقرب الموارد)
چلیپایا چیزی بر شکل چلیپا منسوب به زُطّ. (منتهی الارب) (آنندراج). چلیپا و قطعۀ مثلثی از طلا و یا نقره که گروه زط بر کمربند خود نصب می کنند. (ناظم الاطباء). - ثیاب الزطیه، منسوب به طائفه زط. (از اقرب الموارد)
ابن زنیه، پسر زنا. خلاف ابن رشده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هو ابن زنیه، او فرزند زنا است. و کذلک هو ولد لزنیه، خلاف قولهم لرشده. و نیز می گویند: هو ابن زنیه و هو ولد لزنیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ابن زنیه، پسر زنا. خلاف ابن رشده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هو ابن زنیه، او فرزند زنا است. و کذلک هو ولد لزنیه، خلاف قولهم لرشده. و نیز می گویند: هو ابن زنیه و هو ولد لزنیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نام دو روستا است که در دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقعند، و به زویه بالا و زویه پایین معروفند. نخستین 140 تن و آن دیگر90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام دو روستا است که در دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقعند، و به زویه بالا و زویه پایین معروفند. نخستین 140 تن و آن دیگر90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است در راه مصر در وسط رمل نزدیک فرما. خانه های آنان از شاخه های خرما و آب آشامیدنی آنان از چاهی است تلخ و شور، و نزد ایشان ماهی بسیار است، چه به دریا نزدیکند. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
دهی است در راه مصر در وسط رمل نزدیک فَرَما. خانه های آنان از شاخه های خرما و آب آشامیدنی آنان از چاهی است تلخ و شور، و نزد ایشان ماهی بسیار است، چه به دریا نزدیکند. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
عطیه. عطیت. جایزه. انعام. بخشش: و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیۀ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص 307). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیۀ کلان... که تو داری. (تاریخ بیهقی ص 314). تو آن معطی مکرم کز تو هرگز نباشد کف رادت بی عطیه. سوزنی. عقل با جان عطیۀ احدیست جان با عقل زندۀ ابدیست. نظامی. مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی). استمناح، عطیه خواستن. امتلاذ، عطیه گرفتن از کسی. عصر، عطیه دادن. (از منتهی الارب). - ظفر عطیه، ظفربخش. ظفرده: پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویۀ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت. (حبیب السیر، ج 3 ص 352). ، در اصطلاح فقهی، به اعتبار جنس، چهار نوع است:1- صدقه، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. 2- هبه، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست. 3- سکنی و عمری و رقبی، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است. 4- تحبیس یا حبس، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است. (از فرهنگ علوم عقلی، به نقلاز شرح لمعه). در حدیث است: لایحل للرجل یعطی العطیه فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده. و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب). و رجوع به صدقه و هبه و سکنی و حبس شود، در اصطلاح نجومی، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیۀ بزرگ (عظمی و کبری) و میانه (وسطی) و خرد (صغری). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیۀ کبرای شمس 120 است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به التفهیم ص 521 شود عطیه. دهش. بخشیده شده. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی. (دهار). داد. داده. عطیت. جائزه. عصر. عصر. عطا. عنّه. لهوه. نافله. نبله. نحل. نضاض. نفحه. نفل. (از منتهی الارب). ج، عطایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عطیّات. (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود
عطیه. عطیت. جایزه. انعام. بخشش: و برخوردار گردانادامیرالمؤمنین را از تو و از آن نعمت بزرگ و عطیۀ وافر و موهبت نفیس که ترا داد. (تاریخ بیهقی ص 307). رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین به تو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیۀ کلان... که تو داری. (تاریخ بیهقی ص 314). تو آن معطی مکرم کز تو هرگز نباشد کف رادت بی عطیه. سوزنی. عقل با جان عطیۀ احدیست جان با عقل زندۀ ابدیست. نظامی. مردمان با آبروی پریشان را صدقات فرماید و عطیه دهد. (مجالس سعدی). استمناح، عطیه خواستن. امتلاذ، عطیه گرفتن از کسی. عصر، عطیه دادن. (از منتهی الارب). - ظفر عطیه، ظفربخش. ظفرده: پادشاه سلیمان مکان از چمینه الویۀ ظفر عطیه بجانب خوی برافراشت. (حبیب السیر، ج 3 ص 352). ، در اصطلاح فقهی، به اعتبار جنس، چهار نوع است:1- صدقه، و آن عقدی است که نیاز به ایجاب و قبول وقبض دارد. 2- هبه، که محتاج به ایجاب و قبول و قبض است و در آن قصد قربت شرط نیست. 3- سکنی و عمری و رقبی، که در آنها نیز ایجاب و قبول و قبض الزامی است. 4- تحبیس یا حبس، که در اعتبار قبض و تقید بمدت مانند سکنی است. (از فرهنگ علوم عقلی، به نقلاز شرح لمعه). در حدیث است: لایحل للرجل یعطی العطیه فیرجع فیها اًلا الوالد فیما أعطی ولده. و شافعی گوید: یجوز له أن یرجع صغیرا کان الولد أو کبیرا. (از منتهی الارب). و رجوع به صدقه و هبه و سکنی و حبس شود، در اصطلاح نجومی، بخشی که جهت تعیین عمر مولودبه هر کوکب دهند. عطیه بر حسب بودن کدخدا در وتد و مایل وتد یا زایل وتد قسمت می شود به عطیۀ بزرگ (عظمی و کبری) و میانه (وسطی) و خرد (صغری). عطیه اصلاً برای استخراج مدت عمر مولود است مثلاً عطیۀ کبرای شمس 120 است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به التفهیم ص 521 شود عطیه. دهش. بخشیده شده. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). دادنی. (دهار). داد. داده. عطیت. جائزه. عَصْر. عَصَر. عطا. عُنَّه. لُهوَه. نافله. نُبله. نَحل. نِضاض. نَفحه. نَفل. (از منتهی الارب). ج، عَطایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عطیّات. (اقرب الموارد). رجوع به عطیت و عطیه شود
ابن اسود کلبی. از موالی بنی کلب. وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست. و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال 130 هجری قمری به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی) نام راوی شعر سنائی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم. سوزنی
ابن اسود کلبی. از موالی بنی کلب. وی شاعر و از اهالی شام بود و در عصر بنی امیه میزیست. و چون در ابیاتی مروان بن محمد را هجو کرده بود و یمانی ها را به شورش تشویق نموده بود مروان او را در حدود سال 130 هجری قمری به قتل رسانید. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی) نام راوی شعر سنائی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اند بار از تو و دیوانه عطیه کل و کور کل تر و کورتر و غرتر و دیوانه تریم. سوزنی
گناه. (منتهی الارب). خطیئه: حدیث حسب حال خویش گویم صواب آید ندانم یا خطیه. سوزنی. ، گناه بقصد. ج، خطایا، خطائی، خطیات، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب). رجوع به خطیئه در این لغت نامه شود. - خطیۀ آدم، گناه آدم. (یادداشت بخط مؤلف)
گناه. (منتهی الارب). خطیئه: حدیث حسب حال خویش گویم صواب آید ندانم یا خطیه. سوزنی. ، گناه بقصد. ج، خطایا، خطائی، خطیات، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب). رجوع به خطیئه در این لغت نامه شود. - خطیۀ آدم، گناه آدم. (یادداشت بخط مؤلف)
بارگی، یذکر و یؤنث. ج، مطایا، مطی، امطاء. (منتهی الارب). سواری و مرکب. (غیاث) (آنندراج). اشتر که نشست را شاید. ج، مطایا. (مهذب الاسماء). شتر سواری و هر ستور سواری که در سیر کوشش کند و بشتابد خواه ماده باشد و یا نر. ج، مطایا و مطی. ج ج، امطاء و نیز مطی بر واحد اطلاق می گردد. بارگی. ستور. ج، مطایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رکبت مطیه من قبل زید علاها فی السنین الذاهبات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192). بر مطیۀ شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم. (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 229)
بارگی، یذکر و یؤنث. ج، مَطایا، مَطی، اَمطاء. (منتهی الارب). سواری و مرکب. (غیاث) (آنندراج). اشتر که نشست را شاید. ج، مطایا. (مهذب الاسماء). شتر سواری و هر ستور سواری که در سیر کوشش کند و بشتابد خواه ماده باشد و یا نر. ج، مطایا و مطی. ج ج، امطاء و نیز مطی بر واحد اطلاق می گردد. بارگی. ستور. ج، مطایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رکبت مطیه من قبل زید علاها فی السنین الذاهبات. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192). بر مطیۀ شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم. (مرزبان نامه چ سال 1317 ص 229)
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم
مطیه در فارسی: چارپا سواری حیوان سواری چون اسب و استر و اشتر: من بنده از فلان ناحیت میایم آواز نوبت جهانداری و آوازه مکارم و معالی توشنیدم بر مطیه شوق سوار شدم و زمام صبر از دست رفته اینجا تاختم