جدول جو
جدول جو

معنی زطنی - جستجوی لغت در جدول جو

زطنی
(زَ طَنْ نی)
عبدالله بن فرج ملکی، محدث است. (از منتهی الارب). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زانی
تصویر زانی
زنا کننده، زناکار، کسی که از راه حرام با جنس مخالف خود مقاربت کند
فرهنگ فارسی عمید
بمعنی زانو باشد مطلقاً خواه از انسان و خواه حیوانات دیگر و عربان رکبه خوانند و بلغت زند وپازند نیز همین معنی دارد، (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)، لهجه ای است بمعنی زانو چنانکه در سنگسری ’زونه’ ... طبری ’زنی’، رجوع به زانو شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ نی ی)
از ’زن و’، وعاء زنی، خنور تنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تنک و کم وسعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
زناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). زنا کردن. (تاج المصادر بیهقی). پلیدکاری کردن. (دهار) (ترجمان القرآن). ممالۀ زنا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نشنود زو نفاق پند دروغ
نخورد زو فساد حد زنی.
ابوالفرج (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
وفاق او تن و جان را حلال گشت چو بیع
نفاق او دل و دین را حرام شد چو زنی.
ادیب صابر (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(زُطط)
یکی از زطّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منسوب به گروه و یک نفر از آن طایفه. (ناظم الاطباء) : فلان زطی، یعنی پست و لئیم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ طَ)
منسوب به وطن. (ناظم الاطباء). ساخته و پرداختۀ وطن، هر نوع پارچۀ بافت وطن. مقابل خارجی که در خارج از کشور بافند و آرند. پارچۀ معین از بافته های وطن، درباره وطن. وطنیه.
- اشعار (قصاید) وطنی (وطنیه) ، که در آن از وطن پرستی و حب وطن و وظیفۀ دفاع از آن سخن رود، مانند وطنیه های عارف و بهار و غیره
لغت نامه دهخدا
(زُ بُنْ نی ی)
محمد بن ابی منهال بن داره ازدی مکنی به ابوحاتم. محمد بن ابی معتوج در هجو او گوید:
و اذا مررت بباب شیخ زبنه
فاکتب علیه قوارع الاشعار
یؤتی و تؤتی شیخه و عجوزه
و بناته و جمیع من فی الدار.
و نیز گوید:
اباحاتم سد من اسفلک
بشی ٔ هوالشطرمن منزلک.
ابن رشیق گوید: وی در محل خود بساحل از کورۀ رصفه که زبنه نام دارد شغل قضاء داشت، درشاعری، مشهور بود و در دیگر علوم دست نداشت. فرزند او عبدالخالق در شعر و شاعری بیش از پدر مشهور است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ بُنْ نی ی)
نسبت است به زبنه، موضعی از کوره های رصفه. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ زیرشود
لغت نامه دهخدا
(زِ نی ی)
واحد زبانیه یا واحد زبانیه زابن است یا زبان. (منتهی الارب). زبنی متمرد از انس و جن، واحد زبانیه است بدین معنی، یا واحدآن زبنیه است. (اقرب الموارد). برخی گویند واحد زبانیه، زبنی است. (البستان) ، زبنی، مرد سخت. واحد زبانیه بدین معنی، یا واحد آن زبنیه است. (اقرب الموارد). برخی واحد زبانیه را زبنی گفته اند. (البستان) ، زبنی، شرطی. واحد زبانیه بمعنی شرطگان، یا واحد آن زبنیه است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
حسن بن علی بن محمد. از محدثان است. ابوالقاسم حافظ گوید: وی ازابوبکر محمد بن حمید بن معیوف روایت کند و از او عبدالعزیز کتافی روایت دارد. (معجم البلدان) (آنندراج). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نوعی از قماش ابریشمین، و در عرف هندوستان مشروع خوانند. مرکب است از قطن به معنی پنبه و یای نسبت، وچون تاروپود آن از ریسمان پنبه و ابریشم میباشد نه تنها ابریشم، پوشیدن آن در شرع درست شده:
چه بگشود زنبق ز قطنی بساط
سمن چید دارائی انبساط.
؟ (از آنندراج ازبهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف است که در شهرستان بیرجند واقع است و 173 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
زیندار، که زین بر او نهند سواری را، ستوری که سزاوار زین است و این جز ستور باری است که بر آن پالان یا جز آن نهند بار بردن را:
گذشتنی که نیالوده بود زآب در او
ستور زینی زین و ستور باری بار،
فرخی،
هزار استر زینی تیزگام
سراسر به زرین و سیمین ستام،
اسدی،
رجوع به زین و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زِءْ نی ی)
کلب زئنی، سگ خرد و کوتاه. (منتهی الارب). سگ کوتاه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). و گفته نشود: صبی چنانکه در صحاح آمده. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ نا)
جمع واژۀ زمین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به زمین (بر جای مانده) شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سنگی باشد سیاه رنگ و آن دافع قروح و جذام است. (برهان) (آنندراج). سنگی سیاه رنگ و دوائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرد زانی، (اقرب الموارد)، مرد زناکننده، زناکار، غتفره، (ناظم الاطباء)، مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به زان و زناه و زناشود، مجازاً روزگار، دهر:
فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی
هر یک بد و بیحاصل چون مادر زانیش،
ناصرخسرو،
ورجوع به زانیه و زانیات شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بطن، شکم.
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
داغ کردن در پهلوی شتر خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ نی ی)
از ’زن ء’، خیک خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
لایق و سزاوار زدن و کشتن. (از ناظم الاطباء). رجوع به زدن شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مخفف زرنیخ است و آن جوهری باشد کانی و آن بر دو نوع است احمر و اصغر. احمر را اهل صنعت کیمیا بکار برند و اصفر را استادان نقاش. (برهان) (آنندراج). مخفف زرنیخ. (فرهنگ رشیدی). زرنیخ. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به زرنیخ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان طارم بالاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وطنی
تصویر وطنی
میهنی منسوب به وطن میهن ساخته و پرداخته وطن: (محصولات وطنی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به قطن پنبه یی ساخته از پنبه، نوعی از قماش ابریشمین (در هندوستان آن را مشروع گویند)، . . قباهای قطنی و دارایی و دستار داده
فرهنگ لغت هوشیار
جهمرزی مرزیدن (زنا کردن) آوند کوچک، خیکچه جفت گردیدن مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطنی
تصویر تطنی
گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است معدنی و آن عبارت است از ترکیب گوگرد و ارسنیک که در اصطلاح شیمی آنرا سولفور ارسنیک گویند و بر دو نوع است. یا زرنیخ زرد: عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسینک با گوگرد رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس) بکار میرود و همچنین در تهیه واجبی (نوره) از آن استفاده میکنند. یا زرنیخ قرمز عبارت است از ترکیب دو ظرفیتی ارسینک و گوگرد رنگ آن قرمز است و در نقاشی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطنی
تصویر وطنی
((وَ طَ))
منسوب به وطن، ساخته و پرداخته وطن و میهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانی
تصویر زانی
زناکار، جمع زناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وطنی
تصویر وطنی
میهنی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکار، زناکار، فاسق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شفاهی، زبانی
فرهنگ گویش مازندرانی