جدول جو
جدول جو

معنی زریق - جستجوی لغت در جدول جو

زریق
(زُ رَ / زُ)
ابن عوف ابن ثعلبه. جد جاهلی از طی واز قحطان و اولاد او بمصر و شام ساکن بودند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 333). نام مردی از بنی طی. (منتهی الارب). زریق بن عوف بن ثعلبه یا ابن ثعلبه بطنی است از ثعلبه. (از صبح الاعشی ج 1 ص 322). رجوع به ثعلبه شود
لغت نامه دهخدا
زریق
(زُ رَ)
مرغی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی است سفید، و آبی و بری میباشدو گوشت او بدطعم و پر لیف و عصب می باشد و بطی الهضم... (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
زریق
(زُ رَ)
بنو... جماعتی است از انصار و منسوب به آنرا زرقی گویند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زریق
(زَ رَ)
نام جد یوسف بن مبارک و جر بن محمد و احمد بن حسن و حسن بن عبدالرحمن و محمد بن احمد و عبدالملک بن حسن بن محمد و... (از منتهی الارب)
نام پدر عمار و پدر عبدالله و هر دو محمد موصلی، بلدی، حسن، اسحاق، یحیی و علی. (از منتهی الارب)
نام پسر ابان، خیابری، محمدکوفی، ورد و پسر عبدالله مخرمی. (از منتهی الارب)
شیخ است مر عمادبن عباد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زریق
نام روستا و آبی است به خراسان. حمداﷲ مستوفی آرد: آب زریق به خراسان آنرا مرغاب نیز خوانند و اصلش مرواب است. بعضی گفته اند که منبع این آب را مرغا خوانند و بدان سبب که دردیه زریق مقاسمه کنند آن را آب زریق خوانند. از کوههای مرغاب و بادغیس برمیخیزد و بر مرورود و بعضی بلاد خراسان گذشته به مرو می رسد و مدار ولایت مرو بر آن آب است و یزدجردبن شهریار بر آسیائی که بر آن آب است، کشته شده و در این معنی نافعبن اسود تمیمی گفته است:
و نحن قتلنا یزدجرد ببعجه
من الرعب اذولی الفرار و غارا
قتلنا هم فی حربه طحنت بهم
غداه الزریق اذا زاد خوارا.
طول این رود سی فرسنگ باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 216)
لغت نامه دهخدا
زریق
مصغر ازرق زاغ کبود
تصویری از زریق
تصویر زریق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

داخل کردن داروی محلول در زیر پوست بدن یا درون رگ به وسیلۀ سوزن توخالی، آمپول زدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ کَ دَ)
درچکانیدن. داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا در داخل رگ بوسیلۀ سوزن مخصوص آمپول زدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
منسوب است به زریق که انتساب اجدادی است. (از الانساب سمعانی). رجوع به زریق و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
شاعری بوده است. (منتهی الارب). نام شاعری. (ناظم الاطباء). و منتسب الیه (زریق) شاعر امی معروف به وده. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا داخل رگ بوسیله سوزن مخصوص، آمپول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
((تَ))
وارد کردن داروهای مایع به وسیله سرنگ در بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
حقنٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
Injection
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
injection
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
הזרקה
دیکشنری فارسی به عبری
تزریق
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
تزریق
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
ইনজেকশন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
sindano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
enjeksiyon
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
주사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
注射
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
การฉีด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
इंजेक्शन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
injeksi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
injectie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
inyección
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
iniezione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
注射
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
zastrzyk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
ін'єкція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
Injektion
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
инъекция
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تزریق
تصویر تزریق
injeção
دیکشنری فارسی به پرتغالی