جدول جو
جدول جو

معنی زرگله - جستجوی لغت در جدول جو

زرگله
نام گاوی که رنگ آن زرد باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرگل
تصویر زرگل
(دخترانه)
زرین گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زنگله
تصویر زنگله
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگل، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
فرهنگ فارسی عمید
(زِ گِ لَ / لِ)
خوشۀ کوچکی را گویند از انگور که جزو خوشۀ بزرگی باشد و باین معنی بجای لام رای بی نقطه (زنگره) هم آمده است. (برهان). هر یک از خوشه های کوچک انگور که مجموع آنها را خوشه گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جزء از خوشۀ بزرگ انگور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ لَ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 215 تن و آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ گَلْ لَ / لِ)
گلۀ خر:
خانقه چون این بود بازار عام
چون بود خرگلۀ دیوان خام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دادن حق کسی را: زقل بحقی زرقله، داد حق مرا، واخیدن موی را: زرقل الشعر، واخید موی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان پنکجه است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ گُ لَ / لِ)
زنگل. زنگوله. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). مزید علیه زنگ که آواز میدهد. (آنندراج). درا و جلاجل و زنگ را گویند. (برهان). جلاجل که آن را زنگ نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). زنگ که بر پای کودکان و پیکان و باز و باشق و دیگر جانوران بندند. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگ باشد که به پای کودکان و بر پای باشه و مانند آن بسته دارند نیکویی را. (اوبهی). زنگوله. جلجل. زنگ خرد. درا. درای. زنگ. جرس. جرس خرد. زنگ کوچک که بر پای کودکان و بازان بندند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جلاجل و زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خودمی بندند. و زنگوله های کوچک و گردی که بر کنارهای کم و دایره آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) :
ای باز بهشتی سپیدپای
وز سیم بهشتیت زنگله.
خسروی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
هارون تو ماه وز ثریاش
شش زنگله درمیان ببینم.
خاقانی.
چرخ هارون کمردارش و چون هارونان
ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند.
خاقانی.
طفل شب آهیخت چو در دایه دست
زنگلۀ روز فرا پاش بست.
نظامی.
و رجوع به زنگ و زنگوله و زنگل شود.
- زنگله بر کلاه دوختن، از اسباب مسخرگی است. (آنندراج) :
هست بر همتم چرخ یکی مسخره
زنگله ای دوخته بر کله آفتاب.
حکیم زلالی (از آنندراج).
- زنگله پا، آنکه زنگله در پای داشته باشد. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) :
عجبی نیست که از شبنم کوچک دلیش
گربۀ بید شود زنگله پا در کشمیر.
ملاطغرا (از آنندراج).
- زنگلۀ روز، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀمنیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). آفتاب. خورشید. (فرهنگ فارسی معین). زنگلۀ زر. آفتاب. (ناظم الاطباء).
- زنگلۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء).
، نام مقامی است از موسیقی. (برهان). پرده ای از پرده های موسیقی. (صحاح الفرس). نام مقامی است از موسیقی و سرود. (آنندراج). نام پرده ای از دوازده پردۀ موسیقی. نام یکی از دو فرع مقامۀ راست باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء) :
در جمع سست رایان رو زنگله سرایان.
مولوی (از فرهنگ رشیدی).
، ظلف. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). و آن در گاو و گوسپند و بز و آهو و امثال آنان باشد. کفشک. سمی که دو شق باشد چون سم آهو و جز آن. شعره. چلوزه. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژنگله شود.
- زنگله دار، زنگله داران، ذوات الظلف. ذوات الاظلاف. کفشک داران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ گُ لَ)
نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ بر دست فروهل ایرانی کشته شد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) :
و دیگر فروهل ابا زنگله
برون تاختند از میان گله.
فردوسی.
رجوع به دوازده رخ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ لَ / لِ)
سردار رمه. (آنندراج). گوسفندی که پیشاپیش گله رود و چنین گوسفند فربه تر از دیگر گوسفندان است:
گوسفندی قوی که سرگله بود
پایش از بار دنبه آبله بود.
نظامی.
ابلیس کند راهزنی راهروان را
این گرگ نظر از رمه بر سرگله دارد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ لِ)
رمۀ اسبان. (ناظم الاطباء). رجوع به گله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگله
تصویر سرگله
سردار رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگله
تصویر زنگله
زنگوله. یا زنگله روز آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
اگر بیند زنگله زرین داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که وی را با شخصی خصومت افتد و زنگله سیمین همین تاویل دارد. اگر زنگله مسین یا برنجین داشت، دلیل که وی را با مرد جاهل خصومت افتد. جابر مغربی
دیدن زنگله درخواب، دلیل جنگ و خصومت است. اگر کسی بیند آشنایی زنگله به وی داد، دلیل که با آن کس گفتگوی کند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
زنگوله
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو زرد رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی