نام کوهی است در میان دریای عمان. چون کشتی بدانجا رسد اکثر و اغلب آن است که بشکند و غرق شود. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). کوهی در میان دریای عمان که برای کشتی ها خطرناک است. (ناظم الاطباء)
نام کوهی است در میان دریای عمان. چون کشتی بدانجا رسد اکثر و اغلب آن است که بشکند و غرق شود. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). کوهی در میان دریای عمان که برای کشتی ها خطرناک است. (ناظم الاطباء)
نام یکی از دهستانهای بخش ریوش شهرستان کاشمر. این دهستان از 10 آبادی تشکیل شده است. مجموع نفوس آن در حدود 8918 تن می باشد. کلیۀ راه های آن مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش ریوش شهرستان کاشمر. این دهستان از 10 آبادی تشکیل شده است. مجموع نفوس آن در حدود 8918 تن می باشد. کلیۀ راه های آن مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، دارای 180تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، دارای 180تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
رکوه. مشک خرد. نیم مشک. (یادداشت مؤلف). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات) : یکی رکوه بود او را (حضرت محمد (ص)) از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه تاریخ طبری). یکروز دعوتی بود و من رکوۀ خوردنی بستدم. (اسرارالتوحید ص 302). تسبیح برگرفت و عصا و رکوه بدست کرد. (سندبادنامه ص 191). صوفیان رکوه بر آب زندگانی چون خضر همچو موسی درعصاشان جان ثعبان آمده. خاقانی. دست و عصاش موسوی رکوه پر آب زندگی گرم روان عشق را کرده به چشمه رهبری. خاقانی. چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت: کاشکی همه سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه ای راست شدی. (تذکره الاولیاء عطار)، کوزۀ چرمین. (یادداشت مؤلف)، خاشاکدان. (یادداشت مؤلف)
رکوه. مشک خرد. نیم مشک. (یادداشت مؤلف). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات) : یکی رکوه بود او را (حضرت محمد (ص)) از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه تاریخ طبری). یکروز دعوتی بود و من رکوۀ خوردنی بستدم. (اسرارالتوحید ص 302). تسبیح برگرفت و عصا و رکوه بدست کرد. (سندبادنامه ص 191). صوفیان رکوه بر آب زندگانی چون خضر همچو موسی درعصاشان جان ثعبان آمده. خاقانی. دست و عصاش موسوی رکوه پر آب زندگی گرم روان عشق را کرده به چشمه رهبری. خاقانی. چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت: کاشکی همه سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه ای راست شدی. (تذکره الاولیاء عطار)، کوزۀ چرمین. (یادداشت مؤلف)، خاشاکدان. (یادداشت مؤلف)
به معنی رکو است که لتۀ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 159). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفۀ خرد آورد در میان رکوه دوخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429). رجوع به رکو شود، چادر یک لخت. (برهان). رجوع به رکو شود
به معنی رکو است که لتۀ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 159). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفۀ خرد آورد در میان رکوه دوخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429). رجوع به رکو شود، چادر یک لخت. (برهان). رجوع به رکو شود
خلاصۀ چیزی و پاره ای از مال که جهت تطهیر و پاکیزگی و نما و برکت از مال خارج کنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). در رسم الخط، الف این لفظ را بصورت واو و تا را گرد نوشتن واجب است. چهلم حصه از مال خود را که بعد از سالی در راه خدا دهند و اقل درجۀ آن مال دوصد درهم است... (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، زکوات. و در محاورات اطلاق آن عام است خواه مال باشد و خواه غیر آن و شعرا به طریق استعاره بر غیر مال نیز اطلاق کنند و با لفظ گرفتن و دادن و بدر کردن مستعمل است. (آنندراج). فغیازی. (ناظم الاطباء). آنچه در راه خدا داده شود برای تزکیۀ مال، چنانکه در شرع مقرر است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنچه فریضه است دادن آن از مال. (ترجمان القرآن). اسم مصدر تزکیه و در لغت بمعنی نمو و افزایشی است که ببرکت خداوند متعال در اشیاء حاصل آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). (اصطلاح شرعی) مقدار معینی است از مال که مسلمان آزاد مکلف از اموال معین خود پس از حصول نصاب و گذشتن یک سال خارج ساخته و تنها برای امتثال امرخدا به فقیر مسلمان غیر هاشمی میدهد بدون انتظار داشتن هیچ گونه سودی. آنچه گفته شد، زکوه مال است ولیکن زکوه را قسمی دیگرست بنام زکوه سر که آنرا فطره خوانند. و هر یک را دو نوع واجب و مستحب که بر روی هم چهار قسم بود. در زکوه مال شش چیز را باید دانستن: 1- دانستن وجوب زکوه. 2- دانستن این که بر که واجب است. 3- دانستن آن چیز که زکوه در آن واجب است. 4- دانستن مقداری که زکوه در آن واجب آید. 5- دانستن وقت و جوب آن. 6- دانستن مستحق زکوه و آنکه چه مقداری به وی می توان داد. و در زکوه سر نیز شش چیز لازم است: 1- دانستن وجوب آن. 2- آنکه بر چه کسی واجب است. 3- آنکه چه چیز روا بود به زکوه سر دادن. 4- دانستن آنکه چه مقدار واجب است. 5- وقت وجوب آن. 6- دانستن مستحق آن و مقداری که می توان بدو داد. اما آنکه زکوه بر وی واجب است، همه افراد مکلف که بالغ و آزاد بود چه مرد و چه زن، زکوه بر وی واجب است. بنابراین اسلام شرط وجوب نیست، چنانکه ابوحنیفه آنرا معتبر دانسته. بلی زکوه از کسی که بر ظاهر اسلام نباشد پذیرفته نیست، هرچند بر ذمت او ثابت است. بعبارت دیگر اسلام شرط اداء است نه شرط وجوب و اما آنچه زکوه در او واجب آید نه چیزست: زر و سیم آنگاه که مسکوک باشد، جو، گندم، خرما، مویز، اشتر، گاو و گوسفند. و در غیر این نه چیز زکوه واجب نیست. بلی در پاره ای از نباتات که کیل و وزن در آنها باشد، همچون برنج، ماش، ذرت، باقلی، کنجد و غیره زکوه در آنها مستحب است. و اما نصاب زکوه مال، یعنی آن مقدار از مال که زکوه در آن واجب آید، حداقل نصاب در زر بیست مثقال و کمترین نصاب سیم دویست درم، که در کمتر از این مقدار زکوه نیست، ولی نصابهای بمقدار بیشتر دارند. و نصاب زکوه جو، گندم، خرما و مویز به یک حد است و آن پنج وسق است که هر وسقی شصت صاع و هر صاعی نه رطل و مقدار کل دو هزار و هفتصد رطل که چون به این مقدار رسد، یک دهم را بزکوه دهد، مگر آنکه محصول با آب چاه مشروب شده باشد که نصف یک دهم زکوه آن باشد. و هرچه از مقدار نصاب بیشتر باشد باید زکوه آنرا بمقدار یک دهم یا نصف دهم بنحو مذکور داد. و اما نصاب اشتر پنج رأس باشد که زکوه آن یک گوسفند است و نصاب بعدی بیست رأس اشتر رسد که چهار رأس گوسفند زکوه آن باشد ونصاب بعدی بیست و پنج رأس اشتر است که پنج گوسفند باید زکوه داد و نصابهای دیگر هم دارد که در کتب فقهی مذکور است. و کمترین نصاب زکوه گاو، سی رأس است که زکوه آن یک گوساله است. کمترین نصاب گوسفند، چهل گوسفند است که یک گوسفند زکوه آن است. مقدار زکوه اسب آن است که هر رأس اسب تازی در سالی دو دینار و در غیر تازی هر سالی یک دینار است. (برای تفصیل نصابهای متعدد و اصول و مقدار زکوه آن بکتب فقهی باید رجوع کرد). اما وقت زکوه زر و سیم آن است که یک سال در ملک صاحب آن باشد و ملاک آن است که ماه دوازدهم نو شود که با نو شدن آن زکوه واجب گردد. و زکوه جو، گندم، خرما و مویز وقت برداشتن محصول است. و زکوه اشتر، گاوو گوسفند آنوقت واجب است. که یک سال بر آنها بگذرد از آن تاریخ که بملک مالک در آمده است. و اما مستحقین زکوه هشت کس اند که عبارتند از: فقراء. مساکین. عاملین. مؤلفه. فی الرقاب. غارمین. فی سبیل اﷲ. ابن سبیل. که در این آیه ذکر شده: انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل اﷲ و ابن السبیل (قرآن 60/9). مراد از فقیر آن بود که اندکی عیش دارد و مسکین. آنکه وی را هیچ عیش نبود و عاملین، آن کسانند که صدقات جمع کنند و مؤلفه، قومی باشند که برای استمالت بدانها زکوه دهند و فی الرقاب، بردگانی باشند که خویشتن را باز خریده باشند و غارمین، کسانی هستند که دین بر آنها جمع شده و در فساد و معصیتی نیفتاده باشند. و مراد از فی سبیل اﷲ، جهادست و ابن السبیل، آن کس باشد که از اهل و خانه خود منقطع شده و در آن حال محتاج باشد. و اما نحوۀ تقسیم زکوه چنان است که در زمان حضور امام با حضور آن کس که امام او را نصب کرده باشد، مال زکوه را بدو دهند تا آن چنان مصلحت بیند در میان مستحقان تفرقه کند و چون امام حاضر نباشد، مال زکوه به پنج طایفه که فقراء، مساکین، فی الرقاب، غارمین و ابن السبیل باشند داده میشود. و آن سه طائفۀ دیگر در زمان غیبت تحقق ندارد. اما زکوه سر یا فطر، واجب است بر هر کس که آزاد و بالغ و مالک باشد آن مقدار از مال که زکوه در آن واجب آید و با وجود این شرایط لازم آید او را که از بهر خویش و از بهر آنکه عیال وی بود، فطره دهد و همچنین واجب است بر وی، زکوه فطرمهمانی را که روزه را نزد وی افطار کرده است و اما آنچه باید به فطره داده شود از همه بهتر خرما و پس از آن مویز، جو، گندم، شیر و برنج نیز روا باشد و قاعده آن است که هر کسی آن بدهد که قوت غالب وی باشد که باید بمقدار یک صاع برای هر سر زکوه فطر بدهد و یا آنکه قیمت آنرا با پول به فطره بدهد و هر صاعی نه رطل عراقی و یا شش رطل مدنی باشد و آن چهار مد باشد و هر مدی دویست و نود و دو درهم و نیم بود و هر درمی شش دوانیق و هر دانق هشت حبه بود، از حبه ها که میانه بود از جو... اما وقت وجوب فطره روز عید فطر باشد پیش از نماز عید و در زمان امام بنزد امام برند و در زمان غیبت بنزد فقهاء شیعه برند تا میان مستحقان تفرقه کنند. و نیز روا باشد که هر کس فطره به مستحقان بدهد و مستحق فطره همان کسانی هستند که مستحق زکوه مال هستند. و روا نبود که فطره را از شهری بشهر دیگر ببرند. (از ترجمه النهایه شیخ طوسی ج 1 ص 117 ببعد) : و جعلناهم ائمهیهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین. (قرآن 73/21). رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر اﷲ و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه یخافون یوماً تتقلب فیه القلوب والابصار. (قرآن 37/24). و در معنی مال زکوه که پدرش... هر سالی دادی چیزی نفرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). خدای تعالی زکوه دهندگان را از مقربان خواند. (منتخب قابوسنامه ص 22). توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکوه و فطره و اعتاق و هدی و قربانی. سعدی (گلستان). زکوه مال بدر کن که فضلۀرز را چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور. سعدی (گلستان). رجوع به زکات شود
خلاصۀ چیزی و پاره ای از مال که جهت تطهیر و پاکیزگی و نما و برکت از مال خارج کنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). در رسم الخط، الف این لفظ را بصورت واو و تا را گرد نوشتن واجب است. چهلم حصه از مال خود را که بعد از سالی در راه خدا دهند و اقل درجۀ آن مال دوصد درهم است... (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، زکوات. و در محاورات اطلاق آن عام است خواه مال باشد و خواه غیر آن و شعرا به طریق استعاره بر غیر مال نیز اطلاق کنند و با لفظ گرفتن و دادن و بدر کردن مستعمل است. (آنندراج). فغیازی. (ناظم الاطباء). آنچه در راه خدا داده شود برای تزکیۀ مال، چنانکه در شرع مقرر است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنچه فریضه است دادن آن از مال. (ترجمان القرآن). اسم مصدر تزکیه و در لغت بمعنی نمو و افزایشی است که ببرکت خداوند متعال در اشیاء حاصل آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). (اصطلاح شرعی) مقدار معینی است از مال که مسلمان آزاد مکلف از اموال معین خود پس از حصول نصاب و گذشتن یک سال خارج ساخته و تنها برای امتثال امرخدا به فقیر مسلمان غیر هاشمی میدهد بدون انتظار داشتن هیچ گونه سودی. آنچه گفته شد، زکوه مال است ولیکن زکوه را قسمی دیگرست بنام زکوه سر که آنرا فطره خوانند. و هر یک را دو نوع واجب و مستحب که بر روی هم چهار قسم بود. در زکوه مال شش چیز را باید دانستن: 1- دانستن وجوب زکوه. 2- دانستن این که بر که واجب است. 3- دانستن آن چیز که زکوه در آن واجب است. 4- دانستن مقداری که زکوه در آن واجب آید. 5- دانستن وقت و جوب آن. 6- دانستن مستحق زکوه و آنکه چه مقداری به وی می توان داد. و در زکوه سر نیز شش چیز لازم است: 1- دانستن وجوب آن. 2- آنکه بر چه کسی واجب است. 3- آنکه چه چیز روا بود به زکوه سر دادن. 4- دانستن آنکه چه مقدار واجب است. 5- وقت وجوب آن. 6- دانستن مستحق آن و مقداری که می توان بدو داد. اما آنکه زکوه بر وی واجب است، همه افراد مکلف که بالغ و آزاد بود چه مرد و چه زن، زکوه بر وی واجب است. بنابراین اسلام شرط وجوب نیست، چنانکه ابوحنیفه آنرا معتبر دانسته. بلی زکوه از کسی که بر ظاهر اسلام نباشد پذیرفته نیست، هرچند بر ذمت او ثابت است. بعبارت دیگر اسلام شرط اداء است نه شرط وجوب و اما آنچه زکوه در او واجب آید نه چیزست: زر و سیم آنگاه که مسکوک باشد، جو، گندم، خرما، مویز، اشتر، گاو و گوسفند. و در غیر این نه چیز زکوه واجب نیست. بلی در پاره ای از نباتات که کیل و وزن در آنها باشد، همچون برنج، ماش، ذرت، باقلی، کنجد و غیره زکوه در آنها مستحب است. و اما نصاب زکوه مال، یعنی آن مقدار از مال که زکوه در آن واجب آید، حداقل نصاب در زر بیست مثقال و کمترین نصاب سیم دویست درم، که در کمتر از این مقدار زکوه نیست، ولی نصابهای بمقدار بیشتر دارند. و نصاب زکوه جو، گندم، خرما و مویز به یک حد است و آن پنج وسق است که هر وسقی شصت صاع و هر صاعی نه رطل و مقدار کل دو هزار و هفتصد رطل که چون به این مقدار رسد، یک دهم را بزکوه دهد، مگر آنکه محصول با آب چاه مشروب شده باشد که نصف یک دهم زکوه آن باشد. و هرچه از مقدار نصاب بیشتر باشد باید زکوه آنرا بمقدار یک دهم یا نصف دهم بنحو مذکور داد. و اما نصاب اشتر پنج رأس باشد که زکوه آن یک گوسفند است و نصاب بعدی بیست رأس اشتر رسد که چهار رأس گوسفند زکوه آن باشد ونصاب بعدی بیست و پنج رأس اشتر است که پنج گوسفند باید زکوه داد و نصابهای دیگر هم دارد که در کتب فقهی مذکور است. و کمترین نصاب زکوه گاو، سی رأس است که زکوه آن یک گوساله است. کمترین نصاب گوسفند، چهل گوسفند است که یک گوسفند زکوه آن است. مقدار زکوه اسب آن است که هر رأس اسب تازی در سالی دو دینار و در غیر تازی هر سالی یک دینار است. (برای تفصیل نصابهای متعدد و اصول و مقدار زکوه آن بکتب فقهی باید رجوع کرد). اما وقت زکوه زر و سیم آن است که یک سال در ملک صاحب آن باشد و ملاک آن است که ماه دوازدهم نو شود که با نو شدن آن زکوه واجب گردد. و زکوه جو، گندم، خرما و مویز وقت برداشتن محصول است. و زکوه اشتر، گاوو گوسفند آنوقت واجب است. که یک سال بر آنها بگذرد از آن تاریخ که بملک مالک در آمده است. و اما مستحقین زکوه هشت کس اند که عبارتند از: فقراء. مساکین. عاملین. مؤلفه. فی الرقاب. غارمین. فی سبیل اﷲ. ابن سبیل. که در این آیه ذکر شده: انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل اﷲ و ابن السبیل (قرآن 60/9). مراد از فقیر آن بود که اندکی عیش دارد و مسکین. آنکه وی را هیچ عیش نبود و عاملین، آن کسانند که صدقات جمع کنند و مؤلفه، قومی باشند که برای استمالت بدانها زکوه دهند و فی الرقاب، بردگانی باشند که خویشتن را باز خریده باشند و غارمین، کسانی هستند که دین بر آنها جمع شده و در فساد و معصیتی نیفتاده باشند. و مراد از فی سبیل اﷲ، جهادست و ابن السبیل، آن کس باشد که از اهل و خانه خود منقطع شده و در آن حال محتاج باشد. و اما نحوۀ تقسیم زکوه چنان است که در زمان حضور امام با حضور آن کس که امام او را نصب کرده باشد، مال زکوه را بدو دهند تا آن چنان مصلحت بیند در میان مستحقان تفرقه کند و چون امام حاضر نباشد، مال زکوه به پنج طایفه که فقراء، مساکین، فی الرقاب، غارمین و ابن السبیل باشند داده میشود. و آن سه طائفۀ دیگر در زمان غیبت تحقق ندارد. اما زکوه سر یا فطر، واجب است بر هر کس که آزاد و بالغ و مالک باشد آن مقدار از مال که زکوه در آن واجب آید و با وجود این شرایط لازم آید او را که از بهر خویش و از بهر آنکه عیال وی بود، فطره دهد و همچنین واجب است بر وی، زکوه فطرمهمانی را که روزه را نزد وی افطار کرده است و اما آنچه باید به فطره داده شود از همه بهتر خرما و پس از آن مویز، جو، گندم، شیر و برنج نیز روا باشد و قاعده آن است که هر کسی آن بدهد که قوت غالب وی باشد که باید بمقدار یک صاع برای هر سر زکوه فطر بدهد و یا آنکه قیمت آنرا با پول به فطره بدهد و هر صاعی نه رطل عراقی و یا شش رطل مدنی باشد و آن چهار مد باشد و هر مدی دویست و نود و دو درهم و نیم بود و هر درمی شش دوانیق و هر دانق هشت حبه بود، از حبه ها که میانه بود از جو... اما وقت وجوب فطره روز عید فطر باشد پیش از نماز عید و در زمان امام بنزد امام برند و در زمان غیبت بنزد فقهاء شیعه برند تا میان مستحقان تفرقه کنند. و نیز روا باشد که هر کس فطره به مستحقان بدهد و مستحق فطره همان کسانی هستند که مستحق زکوه مال هستند. و روا نبود که فطره را از شهری بشهر دیگر ببرند. (از ترجمه النهایه شیخ طوسی ج 1 ص 117 ببعد) : و جعلناهم ائمهیهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین. (قرآن 73/21). رجال لاتلهیهم تجاره و لابیع عن ذکر اﷲ و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه یخافون یوماً تتقلب فیه القلوب والابصار. (قرآن 37/24). و در معنی مال زکوه که پدرش... هر سالی دادی چیزی نفرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273). خدای تعالی زکوه دهندگان را از مقربان خواند. (منتخب قابوسنامه ص 22). توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکوه و فطره و اعتاق و هدی و قربانی. سعدی (گلستان). زکوه مال بدر کن که فضلۀرز را چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور. سعدی (گلستان). رجوع به زکات شود
دهی از دهستان بنجاب بخش طبس از شهرستان فردوس است که در 153 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و تعداد سکنۀ آن 95 تن شیعۀ فارسی زبان اند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ذرت و شغل اهالی زراعت است و دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان بنجاب بخش طبس از شهرستان فردوس است که در 153 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و تعداد سکنۀ آن 95 تن شیعۀ فارسی زبان اند. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ذرت و شغل اهالی زراعت است و دارای راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 123 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو باسعیدو - قشم، با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 123 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو باسعیدو - قشم، با 150 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است که از خاور به مرز ایران و افغانستان و از جنوب به دهستان طبس مسینا و از باختر به دهستان زهان و از شمال به بخش خواف محدود است و قراء مهم آن بهناباد و آبیز است که نخستین 612 تن و دومین 1369 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است که از خاور به مرز ایران و افغانستان و از جنوب به دهستان طبس مسینا و از باختر به دهستان زهان و از شمال به بخش خواف محدود است و قراء مهم آن بهناباد و آبیز است که نخستین 612 تن و دومین 1369 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. جلگه و معتدل است. سکنه 448تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. جلگه و معتدل است. سکنه 448تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بمعنی ناچیز گشتن ازخود باشد و آن را به عربی فنا فی الله خوانند. (برهان). بی خودی و بی خبری از خود. آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء). رجوع به زریو شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
بمعنی ناچیز گشتن ازخود باشد و آن را به عربی فنا فی الله خوانند. (برهان). بی خودی و بی خبری از خود. آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء). رجوع به زریو شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
آقازمان زرکش نجم الدین زرکوب... (آنندراج). نجم الدین زرکوب معاصر ابقاخان بود. اشعار نیک دارد. (تاریخ گزیده ج 1 ص 825). زرکوب تبریزی... اسم شریفش شیخ نجم الدین و از اکابر عارفین، بعضی از اشعارش را در آتشکده بنام شیخ نجم الدین رازی ثبت کرده اند... (ریاض العارفین ص 81). از اوست: دشمن ما را سعادت یار باد روز و شب با عز و نازش کار باد هرکه کافر خواند ما را گو بخوان او میان مؤمنان دیندار باد هرکه خاری می نهد در راه ما خار ما در راه او گلزار باد هرکه چاهی می کند در راه ما چاه ما در راه او هموار باد هرکه ملک و مال ما را حاسد است ملک و مالش در جهان بسیار باد هرکه را مستی زرکوب آرزوست گو که ما مستیم او هشیار باد. (از ریاض العارفین) لقب عزالدین مودود، جد سوم صاحب شیرازنامه است. ولی بعدها تمام اولاد و اعقاب عزالدین مودود مشهور بهمین لقب شده بودند. (از شدالازار چ قزوینی ص 4). رجوع به همین کتاب، از سعدی تا جامی ادوارد برون چ حکمت ص 385 و سبک شناسی بهار ج 1 ص 170 شود
آقازمان زرکش نجم الدین زرکوب... (آنندراج). نجم الدین زرکوب معاصر ابقاخان بود. اشعار نیک دارد. (تاریخ گزیده ج 1 ص 825). زرکوب تبریزی... اسم شریفش شیخ نجم الدین و از اکابر عارفین، بعضی از اشعارش را در آتشکده بنام شیخ نجم الدین رازی ثبت کرده اند... (ریاض العارفین ص 81). از اوست: دشمن ما را سعادت یار باد روز و شب با عز و نازش کار باد هرکه کافر خواند ما را گو بخوان او میان مؤمنان دیندار باد هرکه خاری می نهد در راه ما خار ما در راه او گلزار باد هرکه چاهی می کند در راه ما چاه ما در راه او هموار باد هرکه ملک و مال ما را حاسد است ملک و مالش در جهان بسیار باد هرکه را مستی زرکوب آرزوست گو که ما مستیم او هشیار باد. (از ریاض العارفین) لقب عزالدین مودود، جد سوم صاحب شیرازنامه است. ولی بعدها تمام اولاد و اعقاب عزالدین مودود مشهور بهمین لقب شده بودند. (از شدالازار چ قزوینی ص 4). رجوع به همین کتاب، از سعدی تا جامی ادوارد برون چ حکمت ص 385 و سبک شناسی بهار ج 1 ص 170 شود