منسوب است به زروان که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی). منسوب به زروان. آیین زروان (یکی از ادیان ایران باستان در زمان ساسانیان). رجوع به زروان، مادۀ بعد، ایران در زمان ساسانیان و مزدیسنا شود
منسوب است به زروان که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی). منسوب به زروان. آیین زروان (یکی از ادیان ایران باستان در زمان ساسانیان). رجوع به زروان، مادۀ بعد، ایران در زمان ساسانیان و مزدیسنا شود
به لغت رومی دوایی باشد که آن را پای کلاغ گویند و به عربی رجل الغراب خوانند و آن از جملۀ حشایش است. درد شکم و اسهال را نافع بود. (برهان) (آنندراج). رجل الغراب است. (ترجمه صیدنه) (از دزی ج 1 ص 589). (لکلرک ج 2 ص 208)... پای کلاغ. (لکلرک ایضاً). نبات آطریلال است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مترادفات کلمه شود
به لغت رومی دوایی باشد که آن را پای کلاغ گویند و به عربی رِجل الغراب خوانند و آن از جملۀ حشایش است. درد شکم و اسهال را نافع بود. (برهان) (آنندراج). رِجل الغراب است. (ترجمه صیدنه) (از دزی ج 1 ص 589). (لکلرک ج 2 ص 208)... پای کلاغ. (لکلرک ایضاً). نبات آطریلال است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مترادفات کلمه شود
ظاهراً شب کلاه، یا چیزی مانند آن بوده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قال و عدل زورقیه کانت علی رأسه بیدیه و استسبل للموت. (عیون الانباء ج 2 ص 195، یادداشت ایضاً). رجوع به زورق شود
ظاهراً شب کلاه، یا چیزی مانند آن بوده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : قال و عدل زورقیه کانت علی رأسه بیدیه و استسبل للموت. (عیون الانباء ج 2 ص 195، یادداشت ایضاً). رجوع به زورق شود
کلمه ای از صفحۀ بعد که در زیر سطر آخر مینوشتند بجای عدد تا اوراق را بسهولت تنظیم توانند کرد، قصه و جز آن که در قسمت ذیل اوراق روزنامه ای نویسند، آنچه در ذیل صفحه نوشته میشود چون تعلیق و شرح. - تعبیر مثلی: گفته های فلان پاورقی ندارد، چندان بصحّت آن مطمئن نتوان بود
کلمه ای از صفحۀ بعد که در زیر سطر آخر مینوشتند بجای عدد تا اوراق را بسهولت تنظیم توانند کرد، قصه و جز آن که در قسمت ذیل اوراق روزنامه ای نویسند، آنچه در ذیل صفحه نوشته میشود چون تعلیق و شرح. - تعبیر مَثَلی: گفته های فلان پاورقی ندارد، چندان بصحّت آن مطمئن نتوان بود
چون زورق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی از کلاه قلندران باشد و آن شبیه است به کشتی. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). نوعی از کلاه قلندران شبیه به کشتی. (ناظم الاطباء). کلاهی که مانند کلاه قلندران سازند و کهکاهی خوانند و درون او را پوستین گیرند و جوانان بر سر نهند. (فرهنگ رشیدی) : دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر با یکی پیرهن و زورقی طرفه به سر. سنایی (از فرهنگ رشیدی). ، نام قسمی اصطرلاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، استخوان پاشنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانی است که پاشنه در زیر وی نهاده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و استخوانی دیگر است آنرا زورقی گویند از سوی پس به اشتالنگ پیوسته است و پاشنه اندر زیر او نهاده و دو دندانه از پاشنه بیرون آمده است و اندر این زورقی نشسته تا استوار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). رجوع به جواهرالتشریح میرزا علی ص 125 و 155 شود
چون زورق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی از کلاه قلندران باشد و آن شبیه است به کشتی. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). نوعی از کلاه قلندران شبیه به کشتی. (ناظم الاطباء). کلاهی که مانند کلاه قلندران سازند و کهکاهی خوانند و درون او را پوستین گیرند و جوانان بر سر نهند. (فرهنگ رشیدی) : دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر با یکی پیرهن و زورقی طرفه به سر. سنایی (از فرهنگ رشیدی). ، نام قسمی اصطرلاب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، استخوان پاشنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانی است که پاشنه در زیر وی نهاده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و استخوانی دیگر است آنرا زورقی گویند از سوی پس به اشتالنگ پیوسته است و پاشنه اندر زیر او نهاده و دو دندانه از پاشنه بیرون آمده است و اندر این زورقی نشسته تا استوار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). رجوع به جواهرالتشریح میرزا علی ص 125 و 155 شود
طلق که در عرف هند ابرک گویند. (آنندراج) (بهار عجم). زرک. (فرهنگ فارسی معین) :... و زرورق که به نگارگری بکار برند اوفرمود و رنگهای گوناگون آمیخت از بهر تزاویق دیوارهای سراها. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیسترانج ص 32). تا زرورقی زرین کم شد ز سر گلبن کوه از قصب مصری دستار همی پوشد. خاقانی. کج اندیشی که دارد زیور و مال بود چون زرورق بر ابروی زال. (بیانی در شیرین خسرو، از آنندراج). ، ورق طلا. (ناظم الاطباء). ورق زر. و رجوع به زر شود، کاغذ زردرنگ و نازک که بصورت ورقۀ زر سازند و جهت تزیین یا زرکوبی جلد کتاب استعمال کنند. (فرهنگ فارسی معین)
طلق که در عرف هند ابرک گویند. (آنندراج) (بهار عجم). زرک. (فرهنگ فارسی معین) :... و زرورق که به نگارگری بکار برند اوفرمود و رنگهای گوناگون آمیخت از بهر تزاویق دیوارهای سراها. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیسترانج ص 32). تا زرورقی زرین کم شد ز سر گلبن کوه از قصب مصری دستار همی پوشد. خاقانی. کج اندیشی که دارد زیور و مال بود چون زرورق بر ابروی زال. (بیانی در شیرین خسرو، از آنندراج). ، ورق طلا. (ناظم الاطباء). ورق زر. و رجوع به زر شود، کاغذ زردرنگ و نازک که بصورت ورقۀ زر سازند و جهت تزیین یا زرکوبی جلد کتاب استعمال کنند. (فرهنگ فارسی معین)
شغل و عمل زرگر صیاغت. یا جنگ زرگری جنگ ظاهری نزاع صوری (برای فریفتن دیگران)، یا زبان زرگری زبانی است غیر معمول که دو کس با هم قرار دارند تا چون با یکدیگر سخن گویند دیگران نفهمند درین زبان عادت برین است که حرفی مخصوص را در همه کلمات تبدیل به حرفی دیگر (مخصوصا) ز کنند
شغل و عمل زرگر صیاغت. یا جنگ زرگری جنگ ظاهری نزاع صوری (برای فریفتن دیگران)، یا زبان زرگری زبانی است غیر معمول که دو کس با هم قرار دارند تا چون با یکدیگر سخن گویند دیگران نفهمند درین زبان عادت برین است که حرفی مخصوص را در همه کلمات تبدیل به حرفی دیگر (مخصوصا) ز کنند