جدول جو
جدول جو

معنی زرنقه - جستجوی لغت در جدول جو

زرنقه
(زَ نَ قَ)
بمعنی وام و دین است. گویا که معرب زرنه است، یعنی زر نیست اورا. (شرح قاموس فارسی ص 752). دین. معرب زرنه، یعنی طلا با من نیست. (از منتهی الارب). دین. معرب زرنه، ای لیس معی الذهب، یعنی پول ندارم: و کانت عائشه رضی اﷲ عنها تأخذ الزرنقه کأنه معرب زرنه، ای الذهب لیس. (از محمد بن اسحاق بن خزیمه از تاج العروس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، زیادتی بسیار. (شرح قاموس فارسی). افزونی. (منتهی الارب). بیشی و افزونی. (ناظم الاطباء) ، حسن تام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکورو بودن. (شرح قاموس فارسی) ، بیع سلم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زرنقه
(تَ مَخْ خُ)
پوشانیدن کسی را جامه و پنهان کردن. (منتهی الارب). جامه پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از شرح قاموس فارسی) ، خریدن چیزی است به اکثر قیمت بوعده سپس فروختن آن بکمتر قیمت بر دست بایع یا بر دست دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خریدن چیزی است به نسیه... (شرح قاموس فارسی) ، آب کشیدن بر زرنوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبیاری کردن با زرنوق. (از اقرب الموارد). کشیدن آبست با زرنوق. (شرح قاموس فارسی) ، بنا کردن زرنوق را بر سر چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر پای کردن زرنوق است بر چاه. (شرح قاموس فارسی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرقه
تصویر زرقه
رنگی مانند رنگ آسمان، کبودی، رنگ آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَ دَ)
دهی از دهستان ریوند است که در بخش حومه شهرستان نیشابور و سه هزارگزی باختر نیشابور واقع است و 179 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
مهره ای است افسون که زنان شوهر را بدان بند کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَخْ خُ)
نوشیدن بدانسان که ظرف محتوی مایع را بالا گیرند و از آن در دهان ریزند. و زرزق نیز گویند. (از دزی ج 1 ص 590)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دهی از دهستان الاّن برآغوش است که در بخش الان برآغوش شهرستان سراب واقع است و 2740 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ)
دهی از دهستان گرجی است که در بخش داران شهرستان فریدن و کنار شوسۀ ازنا به اصفهان واقع است و 1406 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَحْ حُ)
بریدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَنَ قَ)
رشته مانندی است در چشم. (منتهی الارب). رشتۀ دو چشم است از پرتو آفتاب یا غرنوقی نرم که از گیاه منتشر شود. غزل العینین من شعاع الشمس او الغرنوق الناعم المنتشر من النبات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عبارت است از تربیت اسب و لوازم تعلیم آن: و البیطره هی النظر فی احوال الخیل من جهت الصحه و المرض و الزرطقه هی عباره عن عربیه الخیل فی تعلیمها و لوازمها. (کامل الصناعتین المعروف بالناصری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را قَ)
آب دزدک و آلتی که بدان مایعی راکه در جوف وی داخل کرده اند به قوت دفع می کند. (ناظم الاطباء). آب انداز. (مهذب الاسماء). منضحه. نضاحه. (تاج العروس). آبدزدک و آن آلتی است که بدان دواء زرق کنند در اهلیل بادبر و امثال آن. (از بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). انبوبه که بقدر تجویف آن عمودی در آن کنند که با کشیدن قسمتی از آن عمود در انبوبه آب بیرون جهد. سرنگ. آب دزدک. از ’زوریخ’ یونانی. تلمبۀ خرد قابل حمل. آلتی که بدان مایع یا داروئی را در تجاویف درونی جسم کنند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : و با آن باد که قضیب را برانگیزانیده باشد هر دو با یکدیگر یار شوند و آب مردم در آن حالت بیرون اندازند همچون زراقه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً). اگر قرحه کهن بود رحم بباید شست بماءالعسل به محقنه و زراقه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، ایضاً). و هم به زراقه در مجرای بول چکانیدن... و علاج مثانه بیشتر به زراقه باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، ایضاً). و کسی را که اندر مثانه ریشی یا سوزی بود به قضیب اندرچکاند به آلتی که آن را زراقه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، ایضاً) ، آلتی است که آن را از مس یا روی بدون انحنا می سازند برای زرق نفت مانند منضحه. ج، زراقات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ قَ)
دانشی که درباره گیاه و حیوان بجز انسان تحقیق می کند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی جزو2 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ قَ)
کوچۀ باریک تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کوچۀ باریک تنگ وخیابان تنگ مابین راسته های خرمابنان. (ناظم الاطباء) : قال المولوی سید عصمت اﷲ فی شرح خلاصه الحساب، الزنقه الانحراف. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: و صاحب الصراح لم یذکره بمعنی الانحراف بل بمعنی کوچۀ باریک تنگ. واﷲ اعلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح هندسه) ذوزنقه. شکل رباعی الاضلاعی که دوضلع آن غیرمساوی و متوازی باشند و آن را شکل شبه منحرف نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ذوزنقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرقه
تصویر زرقه
کبود رنگی، گربه چشمی، رنگ کبود مهره مهر مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنقه
تصویر زنقه
مونث زنق از پارسی کوچه باریک، زنخ، باریکه کوچه تنگ و باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنقه
تصویر غرنقه
چشم بستن برابر آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرنقه
تصویر شرنقه
پیله پیله ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراقه
تصویر زراقه
آبدزدک
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراقه
تصویر زراقه
((زَ رّ قِ یا قَ))
آب دزدک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنقه
تصویر زنقه
((زَ نَ قَ یا قِ))
کوچه تنگ و باریک
فرهنگ فارسی معین
صدای ناله ی ضعیف
فرهنگ گویش مازندرانی