جدول جو
جدول جو

معنی زرش - جستجوی لغت در جدول جو

زرش
طلا، لفظی است فارسی. کتاب استر 5:10، و او زوجه هامان بود که او را بر ارتکاب شرارت مشورت همی داد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرشام
تصویر زرشام
(دخترانه)
نام دختری از خاندان جمشید پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرش
تصویر آرش
(پسرانه)
درخشان، آفتاب، عاقل، زیرک، جد بزرگ اشکانیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که درتیراندازی بسیار توانا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرشکی
تصویر زرشکی
سرخ تیره، به رنگ زرشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرشک
تصویر زرشک
درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، سرشک، انبرباریس، امبرباریس، اترار، دارشک، زراج، زارج، زرک، برباریس، زراک
هنگام مسخره کردن به کار می رود مثلاً فکر کردی خیلی بزرگ شدی؟! زرشک!
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرشناس
تصویر زرشناس
شناسندۀ زر، صراف، نقاد
فرهنگ فارسی عمید
(زِ رِ)
دهی از دهستان کلیائی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 418 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ شِ / شُ فَ / فِ)
به اضافت مشبه الی المشبه به. کنایه از ذات شکوفه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
برنگ زرشک. سرخ تیره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ گِ)
دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
دهی از دهستان کله بوز است که در بخش مرکزی شهرستان میانه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
زرگر. صراف. ماهر زر. (آنندراج). صراف. نقاد. زرگر. طلاکار. (ناظم الاطباء). شناسندۀ زر. که زرشناسد و عیار و غش آن را تمیز دهد. رجوع به زر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
بار درختی است معروف که در طعام ها و آشها کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند و بعضی گویند باریس درخت زرشک و حب الانبرباریس زرشک باشد. (برهان). بار درختی است سرخ و ترش که در طعام و آشها کنند و خورند و به یونانی انبرباریس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). ثمر درخت کوچکی خاردار که سرخ و ترش مزه است. (ناظم الاطباء). انبرباریس بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 306). میوه ای است خوش ترش که از آن آش سازند. (شرفنامۀ منیری). میوه ای است خرد، سرخ و ترش. امبرباریس. انبرباریس. برباریس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). میوۀ آن (میوۀ درخت زرشک) کوچک و قرمزرنگ و بیضوی، بطول 7 تا 8 و بعرض 3 میلیمتر می باشد. (فرهنگ فارسی معین) :
رخ ز دیده بکاشته بسرشک
وآن سرشکش به رنگ تازه زرشک.
عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 306).
مغز سران کدوی خشک اشک یلان زرشک تر
زین دو به تیغ چون نمک پخته ابای معرکه.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 463).
خواهی زرشک آش زرشک آوری به رشک
یک مشت قلیه بر سر صحن برنج ریز.
بسحاق اطعمه.
، درخت این میوه. از این گیاه سه قسم در ایران موجود است و هر سه را زرشک خوانند، یکی در کوهستانهای خشک و دو گونه دیگر در جنگلهای خزر. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). گیاهی است از ردۀ دولپه ای های جدا گلبرگ که تیره زرشکیان را بوجود می آورد تیره زرشکیان از تیره های نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ای است به ارتفاع 2 تا 3 گز که معمولاً در حاشیۀ جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران می روید. برگهایش دندانه دار و گلهایش زردرنگ مجتمع، بصورت خوشه و آویخته است... ریشه و برگ و میوۀ آن بمصارف دارویی می رسد. برباریس. انبرباریس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترجمه صیدنه و ترجمه ضریر انطاکی و تحفۀ حکیم مؤمن و دزی ج 1 ص 586 و گیاه شناسی گل گلاب و جنگل شناسی ساعی شود، گلی بود در هندوستان، سخت خوشبوی. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (از اوبهی). نام گلی هم هست خوشبوی از گلهای هندوستان. (برهان). در هند نام گلی است. (انجمن آرا) (آنندراج). گلی است خوشبوی و در بعضی از فرهنگها مسطور است که از گلهای هندوستان است. (جهانگیری) :
هم از خیری و گاو چشم و زرشک
بشسته رخ هر یک آب ازسرشک
(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 306)
لغت نامه دهخدا
خلیجی در بحرالروم: از آن (دریای روم) خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 473). ابن رسته کلمه را ((اذریس)) (ص 85) و ابن خردادبه ((ادریس)) (ص 231) آورده اند. (مجمل التواریخ ص 473 ح 7)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین است که 408 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرشکی
تصویر زرشکی
برنگ زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
بار درختی است سرخ و ترشمزه که در طعام کنند و خورند گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرشناس
تصویر زرشناس
صراف، زرگر، شناسنده زر
فرهنگ لغت هوشیار
((زِ رِ))
درختچه ای است با برگ های دندانه دار و گل های خوشه ای زرد رنگ که میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی است، ریشه و برگ و میوه آن به مصارف دارویی و خوراکی می رسد، لفظی حاکی از خشم و اعتراض مترادف «آی زکی»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرشکی
تصویر زرشکی
به رنگ زرشک (سرخ متمایل به کبود)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرشک پلو
تصویر زرشک پلو
((~. پُ لُ))
نوعی پلو که در آن گوشت (معمولاً مرغ) زرشک و زعفران می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برش
تصویر برش
مقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرش
تصویر آرش
معنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زرشک
تصویر زرشک
آنبرباریس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لزرش
تصویر لزرش
ارتعاش
فرهنگ واژه فارسی سره
زرشک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی از توابع شهرستان گرگان، از ارتفاعات جنوبی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقاه پی سوادکوه، مرتعی جنگلی در نزدیک روستای لشکنار نوشهر، نام روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی از توابع شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای در پشت ییلاق درازنو در شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
زرشک پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی نهرود بار کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای ییلاقی در آلاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی