مالدار. (آنندراج). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارندۀ زر. که زر دارد. غنی. با ثروت و نعمت: از غایت سخاوت زردار او تهی دست وز مایۀ قناعت درویش او توانگر. شرف الدین شفروه. موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم. فاضل کاشی (از آنندراج)
مالدار. (آنندراج). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارندۀ زر. که زر دارد. غنی. با ثروت و نعمت: از غایت سخاوت زردار او تهی دست وز مایۀ قناعت درویش او توانگر. شرف الدین شفروه. موسم نوروز، زر در دست زرداران خوش است ما که مستانیم ساغر دستگردان می کشیم. فاضل کاشی (از آنندراج)
خبه کردن کسی را یا فشردن گلوی وی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به گلو فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). بلعیدن طعام را. (از اقرب الموارد). رجوع به زردبه و المعرب جوالیقی شود
خبه کردن کسی را یا فشردن گلوی وی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به گلو فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). بلعیدن طعام را. (از اقرب الموارد). رجوع به زردبه و المعرب جوالیقی شود
سریعالعمل، که زود اثر کند: هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر ... ممکن باشد که اتفاق افتد که داروی زودکار از کار فارغ شود و دیگری هنوز در کار نیامده باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
سریعالعمل، که زود اثر کند: هر گاه که دو دارو بهم آمیخته شود و یک دارو زودکارتر باشد و دیگری آهسته تر ... ممکن باشد که اتفاق افتد که داروی زودکار از کار فارغ شود و دیگری هنوز در کار نیامده باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
این گیاه را به نامهای جلبهنگ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان ’سمسم بری’ می داند که به فارسی ’اسپرک سفید’ گویند و نیز تربد زرد نامیده میشود و نام جلبهنگ وزردخار در کتب مختلف به گیاهان دیگر هم داده شده است. در بعضی کتب آن را مرادف با جوزالقی و برخی هم آن را مرادف با کنگر دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین)
این گیاه را به نامهای جلبهنگ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان ’سمسم بری’ می داند که به فارسی ’اسپرک سفید’ گویند و نیز تربد زرد نامیده میشود و نام جلبهنگ وزردخار در کتب مختلف به گیاهان دیگر هم داده شده است. در بعضی کتب آن را مرادف با جوزالقی و برخی هم آن را مرادف با کنگر دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین)
معروف است و آن را گزر نیز گویند و معرب آن جزر است. (برهان). گزر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزر. (ناظم الاطباء). گزر. جزر. اسطافیلن. استافولینس. اصطفلین. اصطفلینه. زردویه. حویج. صباحیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فریزندی، یرنی و نطنزی ’زردک’ (حویج). (حاشیۀ برهان چ معین). - زردک بیابانی، جزر اقلیطی. جزر بری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردک صحرائی شود. - زردک دشتی، زردک ریگی. شقاقل. (ناظم الاطباء). - زردک ریگی، آن بیخی است پرگره. شقاقل. اشقاقل. شقیقل. (از منتهی الارب). نام داروئی است که آن را شقاقل گویند. (برهان) (آنندراج). و رجوع به شقاقل شود. - زردک صحرائی، گزردشتی. جزرالبری. حویج دشتی. اسطافولینس آغریوس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جزر و گزر شود. - زردک وحشی، حویج صحرائی. (فرهنگ فارسی معین). ، پهلوی ’زردک’ (زردۀ تخم مرغ). (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به زرده شود، خودرنگ را هم گفته اند یعنی جامۀ مله. (برهان). در تحفه به معنی جامۀ خودرنگ که درویشان پوشند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پنبۀ زرد خودرنگ که مله نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بگو به صوفی صاحب سماع زردک پوش که نو، کسیت نخواهد خرید کهنه مدر. نظام قاری (دیوان البسه). چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمر شدی اشهر. نظام قاری (ایضاً). محترم کرباس زردک بهر روی صوف شد ورنه در بازار رخت او را کجا بودی رواج. نظام قاری (ایضاً). ، مصغر زرد هم هست و آن رنگی باشد معروف. (برهان). مصغر زرد و زردرنگ و زردفام. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران رانیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی زرتک هم آمده است که آب گل کاویشه باشد، یعنی زردآب گل کاجیره. (برهان) (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی گل کاویشه نیز آمده که آن را زرتک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بحیرالعصفر یا ماءالعصفر. عصفر. زردج. زرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) ، جانوری هم هست که گوشت او بغایت فربه و لذیذ و لطیف می باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) : صفرد، و آن مرغی است. زردچغو، چکاوک زرد. صفاریه. (زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نره. (ناظم الاطباء). بمجاز، قضیب. (آنندراج) : تا کس و کاسۀ تو بر طبق عرض نهم قلیه زردک دهمت جای گزر بورانی. محسن تأثیر (از آنندراج)
معروف است و آن را گزر نیز گویند و معرب آن جزر است. (برهان). گزر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جزر. (ناظم الاطباء). گزر. جزر. اسطافیلن. استافولینس. اصطفلین. اصطفلینه. زردویه. حویج. صباحیه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فریزندی، یرنی و نطنزی ’زردک’ (حویج). (حاشیۀ برهان چ معین). - زردک بیابانی، جزر اقلیطی. جزر بری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زردک صحرائی شود. - زردک دشتی، زردک ریگی. شقاقل. (ناظم الاطباء). - زردک ریگی، آن بیخی است پرگره. شقاقل. اشقاقل. شقیقل. (از منتهی الارب). نام داروئی است که آن را شقاقل گویند. (برهان) (آنندراج). و رجوع به شقاقل شود. - زردک صحرائی، گزردشتی. جزرالبری. حویج دشتی. اسطافولینس آغریوس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جزر و گزر شود. - زردک وحشی، حویج صحرائی. (فرهنگ فارسی معین). ، پهلوی ’زردک’ (زردۀ تخم مرغ). (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به زرده شود، خودرنگ را هم گفته اند یعنی جامۀ مله. (برهان). در تحفه به معنی جامۀ خودرنگ که درویشان پوشند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پنبۀ زرد خودرنگ که مله نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بگو به صوفی صاحب سماع زردک پوش که نو، کسیت نخواهد خرید کهنه مدر. نظام قاری (دیوان البسه). چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمر شدی اشهر. نظام قاری (ایضاً). محترم کرباس زردک بهر روی صوف شد ورنه در بازار رخت او را کجا بودی رواج. نظام قاری (ایضاً). ، مصغر زرد هم هست و آن رنگی باشد معروف. (برهان). مصغر زرد و زردرنگ و زردفام. (ناظم الاطباء) ، آب زعفران رانیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی زرتک هم آمده است که آب گل کاویشه باشد، یعنی زردآب گل کاجیره. (برهان) (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی گل کاویشه نیز آمده که آن را زرتک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بحیرالعصفر یا ماءالعصفر. عصفر. زردج. زرده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) ، جانوری هم هست که گوشت او بغایت فربه و لذیذ و لطیف می باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) : صفرد، و آن مرغی است. زردچغو، چکاوک زرد. صفاریه. (زمخشری، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نره. (ناظم الاطباء). بمجاز، قضیب. (آنندراج) : تا کس و کاسۀ تو بر طبق عرض نهم قلیه زردک دهمت جای گزر بورانی. محسن تأثیر (از آنندراج)
نام صحرائی در مرو: چون به ریگ رباط سیرشتر رسیدم. کاروانی مرا پیش آمد وگفتند این ریگ مروقوی است و راه بسیار غلط می شود، سعی در آن کن که در رفتن میل بطرف دست راست نمائی که بطرف دست چپ بیابان زردک است و پایانی ندارد و بیم هلاک است... قاصد به طرف بیابان زردک روان شدم. پاره ای راه رفتم، بخود آمدم. (انیس الطالبین بخاری ص 216)
نام صحرائی در مرو: چون به ریگ رباط سیرشتر رسیدم. کاروانی مرا پیش آمد وگفتند این ریگ مروقوی است و راه بسیار غلط می شود، سعی در آن کن که در رفتن میل بطرف دست راست نمائی که بطرف دست چپ بیابان زردک است و پایانی ندارد و بیم هلاک است... قاصد به طرف بیابان زردک روان شدم. پاره ای راه رفتم، بخود آمدم. (انیس الطالبین بخاری ص 216)
مصغر زرد، آب زعفران زرتک، آب گل کاویشه زرتک، جامه مله خود رنگ، گرز حویج. یا تخم زردک تخم هویج. یا تخم بیابانی حویج صحرایی. یا زردک ریگی شقاقل. یا زردک وحشی حویج صحرایی
مصغر زرد، آب زعفران زرتک، آب گل کاویشه زرتک، جامه مله خود رنگ، گرز حویج. یا تخم زردک تخم هویج. یا تخم بیابانی حویج صحرایی. یا زردک ریگی شقاقل. یا زردک وحشی حویج صحرایی