زردالو. درختی است از تیره گلسرخیان جزو دستۀ بادامی ها که دارای میوۀ شفت می باشد. آنچه را که بنام هستۀ میوۀ این درخت می نامیم عبارت از درون بر و دانه می باشد. منشاء این گیاه را ارمنستان میدانند، ولی بطور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است. درخت زردآلو چندان مرتفع نمی شود و شاخه هایش در اطراف گسترده می شوند. برگش بیضوی یا نسبتاً گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است. اروق. اروک. مشمش. (فرهنگ فارسی معین) ، نام میوه ای چون خشک شود خوبانی نامند. (آنندراج). میوۀ زردآلوبن و قیصی و شفتالو. (ناظم الاطباء). میوۀ درخت مذکور، تا حدی درشت و آبدار و زردرنگ یا زرد مایل به قرمز است. قسمت مأکول میوۀ این گیاه بحد کافی دارای ذخیرۀ مواد قندی است و ضمناً بوی معطری نیز دارد. (فرهنگ فارسی معین). نام میوه ای چون آن را خشک کنند خوبانی نامند. (غیاث اللغات). مشمش. (دهار). تفاح ارمینی. مشمش. برقوق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نرم کردستیم و زرد چو زردآلو قصد کردی که بخواهیم همی خوردن. ناصرخسرو (دیوان ص 309). نشنیده ای که دید یکی زیرک زردآلوئی فتاده به کوی اندر چون یافتش مزه ترش و ناخوش وآن مغز تلخ باز بدوی اندر. ناصرخسرو. بسان خار زردآلو خلنده سبلت آوردی که یارد بیش از لبهات شفتالو خرید ای جان. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از همه چیزها فکندستند مهر بر توت و سیب و زردآلو. سوزنی (ایضاً). اما زردآلو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکویی و زردآلو کشته از آنجا بهمه جایی برند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 124). و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 137). سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار. بسحاق اطعمه. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 226 شود. - زردآلو انک، گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هستۀ تلخ و ریزتر از انواع دیگر است. (فرهنگ فارسی معین). - زردآلو غوله، زردآلو غوره. زردآلوی نارس. اخکوک. (فرهنگ فارسی معین). - زردآلوی پیش رس، گونه ای از زردآلو که دارای میوۀ ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. (فرهنگ فارسی معین). - زردآلوی شکرپاره، گونه ای زردآلو که میوه اش بسیار شیرین، درشت و معطر و در خراسان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
زردالو. درختی است از تیره گلسرخیان جزو دستۀ بادامی ها که دارای میوۀ شفت می باشد. آنچه را که بنام هستۀ میوۀ این درخت می نامیم عبارت از درون بر و دانه می باشد. منشاء این گیاه را ارمنستان میدانند، ولی بطور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است. درخت زردآلو چندان مرتفع نمی شود و شاخه هایش در اطراف گسترده می شوند. برگش بیضوی یا نسبتاً گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است. اروق. اروک. مشمش. (فرهنگ فارسی معین) ، نام میوه ای چون خشک شود خوبانی نامند. (آنندراج). میوۀ زردآلوبن و قیصی و شفتالو. (ناظم الاطباء). میوۀ درخت مذکور، تا حدی درشت و آبدار و زردرنگ یا زرد مایل به قرمز است. قسمت مأکول میوۀ این گیاه بحد کافی دارای ذخیرۀ مواد قندی است و ضمناً بوی معطری نیز دارد. (فرهنگ فارسی معین). نام میوه ای چون آن را خشک کنند خوبانی نامند. (غیاث اللغات). مشمش. (دهار). تفاح ارمینی. مشمش. برقوق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نرم کردستیم و زرد چو زردآلو قصد کردی که بخواهیم همی خوردن. ناصرخسرو (دیوان ص 309). نشنیده ای که دید یکی زیرک زردآلوئی فتاده به کوی اندر چون یافتش مزه ترش و ناخوش وآن مغز تلخ باز بدوی اندر. ناصرخسرو. بسان خار زردآلو خلنده سبلت آوردی که یارد بیش از لبهات شفتالو خرید ای جان. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از همه چیزها فکندستند مهر بر توت و سیب و زردآلو. سوزنی (ایضاً). اما زردآلو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکویی و زردآلو کشته از آنجا بهمه جایی برند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 124). و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 137). سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار. بسحاق اطعمه. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 226 شود. - زردآلو انک، گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هستۀ تلخ و ریزتر از انواع دیگر است. (فرهنگ فارسی معین). - زردآلو غوله، زردآلو غوره. زردآلوی نارس. اخکوک. (فرهنگ فارسی معین). - زردآلوی پیش رس، گونه ای از زردآلو که دارای میوۀ ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. (فرهنگ فارسی معین). - زردآلوی شکرپاره، گونه ای زردآلو که میوه اش بسیار شیرین، درشت و معطر و در خراسان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
نوعی است از مرغان شکاری و اصناف آن چند است مثل: باز، باشه، جره، شاهین، شکره و بیسره. (غیاث اللغات). انواعی از مرغان شکاری که چشمان زرد دارند. باز یاری. دسته ای از مرغان شکاری. مقابل سیاه چشم. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
این گیاه را به نامهای جلبهنگ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان ’سمسم بری’ می داند که به فارسی ’اسپرک سفید’ گویند و نیز تربد زرد نامیده میشود و نام جلبهنگ وزردخار در کتب مختلف به گیاهان دیگر هم داده شده است. در بعضی کتب آن را مرادف با جوزالقی و برخی هم آن را مرادف با کنگر دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین)
این گیاه را به نامهای جلبهنگ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان ’سمسم بری’ می داند که به فارسی ’اسپرک سفید’ گویند و نیز تربد زرد نامیده میشود و نام جلبهنگ وزردخار در کتب مختلف به گیاهان دیگر هم داده شده است. در بعضی کتب آن را مرادف با جوزالقی و برخی هم آن را مرادف با کنگر دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین)
کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج). زودغرس. حداد. زلق. تنگدل. کم حوصله. زمعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه نیکو بود پادشا زودخشم. ابوشکور
کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج). زودغرس. حداد. زلق. تنگدل. کم حوصله. زمعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه نیکو بود پادشا زودخشم. ابوشکور
کنایه از مردم منافق و مذبذبین باشد. (برهان) (آنندراج). کنایه از منافق باشد. (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). منافق. مذبذب. بدخواه. کینه ور. متملق. (ناظم الاطباء). منافق مذبذب. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث اللغات). در بهار عجم، زردگوش و زردگوشه، کاهل و بیکاره که کاری از او برنیاید و زیرچاق همه باشد. (آنندراج). بی غیرت بی تعصب. زرده گوش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زردگوشان هری را کردی ازگفتار نغز چون سیه چشمان جنت گوش و گردن پر درر. سنائی. جوقی از این زردگوش گاه غضب سرخ چشم هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او. خاقانی. زردگوشان به گوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. هرچند ز چشم زردگوشان سرخ است رخم ز خون جوشان. نظامی. کون فراخی تنگ چشمی دل سیاه زردگوشی دین فروشی عشوه خیز. پوربهای جامی (از آنندراج). ، و نیز کنایه از ترسان و هراسان. (آنندراج) : کسی که پنبه بگوش است چون گل پنبه ز خاک روز جزازردگوش برخیزد. محمد سعید اشرف (ایضاً). ولیکن در این بیت نادم و پشیمان نیز درست میشود، فتأمل. (آنندراج)
کنایه از مردم منافق و مذبذبین باشد. (برهان) (آنندراج). کنایه از منافق باشد. (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). منافق. مذبذب. بدخواه. کینه ور. متملق. (ناظم الاطباء). منافق مذبذب. (فرهنگ فارسی معین) (از غیاث اللغات). در بهار عجم، زردگوش و زردگوشه، کاهل و بیکاره که کاری از او برنیاید و زیرچاق همه باشد. (آنندراج). بی غیرت بی تعصب. زرده گوش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زردگوشان هری را کردی ازگفتار نغز چون سیه چشمان جنت گوش و گردن پر درر. سنائی. جوقی از این زردگوش گاه غضب سرخ چشم هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او. خاقانی. زردگوشان به گوشه ها مردند سر به آب سیه فروبردند. نظامی. هرچند ز چشم زردگوشان سرخ است رخم ز خون جوشان. نظامی. کون فراخی تنگ چشمی دل سیاه زردگوشی دین فروشی عشوه خیز. پوربهای جامی (از آنندراج). ، و نیز کنایه از ترسان و هراسان. (آنندراج) : کسی که پنبه بگوش است چون گل پنبه ز خاک روز جزازردگوش برخیزد. محمد سعید اشرف (ایضاً). ولیکن در این بیت نادم و پشیمان نیز درست میشود، فتأمل. (آنندراج)
در تداول رنگی زرد و تیره چون رنگ بهی پخته و امثال آن و تنها در آدمی مستعمل است. کسی که روی زرد بدرنگ از بیماری دارد. با رنگی زرد و بدرنگ چون بیماران. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زردچهره (مخصوصاً کودک). (فرهنگ فارسی معین) ، زردرنگ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرد شود
در تداول رنگی زرد و تیره چون رنگ بهی پخته و امثال آن و تنها در آدمی مستعمل است. کسی که روی زرد بدرنگ از بیماری دارد. با رنگی زرد و بدرنگ چون بیماران. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زردچهره (مخصوصاً کودک). (فرهنگ فارسی معین) ، زردرنگ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زرد شود
پیغمبر آتش پرستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). نام مردی است که کیش مغان را به او اعتقاد نبوت است و در زمان گشتاسب بوده. (جهانگیری). همان زرتشت آتش پرست باشد. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای شت زردشت. (ناظم الاطباء) : بگیرید یکسر ره زردهشت به سوی بت چین برآرید پشت. دقیقی. پرستشکده گشت از ایشان بهشت ببست اندر او دیو را زردهشت. دقیقی. تا میل کرد با ما از مذهب نغوشا آن زردهشت کو بود استاد پیش دارا. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 6). ز خونشان بمرد آتش زردهشت ندانم چرا هیربد را بکشت. فردوسی. خجسته پی و نام او زردهشت که اهریمن بدکنش را بکشت. فردوسی. شاه ایران کی پذیرفتیش دین زردهشت گرنه از باجت نشان دادی نه از تیغت خبر. ؟ (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). به بلخ آمد و آتش زردهشت به طوفان شمشیر چون آب گشت. نظامی. اگر شاه باشیم وگر زردهشت نهالی ز خاکست و بالین ز خشت. شهاب الدین کرمانی (از شرفنامۀ منیری). رجوع به زردشت، زرتشت و زردهشتی شود
پیغمبر آتش پرستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). نام مردی است که کیش مغان را به او اعتقاد نبوت است و در زمان گشتاسب بوده. (جهانگیری). همان زرتشت آتش پرست باشد. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای شت زردشت. (ناظم الاطباء) : بگیرید یکسر ره زردهشت به سوی بت چین برآرید پشت. دقیقی. پرستشکده گشت از ایشان بهشت ببست اندر او دیو را زردهشت. دقیقی. تا میل کرد با ما از مذهب نغوشا آن زردهشت کو بود استاد پیش دارا. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 6). ز خونشان بمرد آتش زردهشت ندانم چرا هیربد را بکشت. فردوسی. خجسته پی و نام او زردهشت که اهریمن بدکنش را بکشت. فردوسی. شاه ایران کی پذیرفتیش دین زردهشت گرنه از باجت نشان دادی نه از تیغت خبر. ؟ (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52). به بلخ آمد و آتش زردهشت به طوفان شمشیر چون آب گشت. نظامی. اگر شاه باشیم وگر زردهشت نهالی ز خاکست و بالین ز خشت. شهاب الدین کرمانی (از شرفنامۀ منیری). رجوع به زردشت، زرتشت و زردهشتی شود
طلای خالص بی غل و غش را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). زر خالص و بی بار. (ناظم الاطباء). زر خالص. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). در سراج نوشته که خشک بمعنی تنها آمده یعنی زری که در آن غش نباشد. (غیاث اللغات). کنایه از زر خالص. (انجمن آرا). زر خالص و مجرد. (شرفنامۀ منیری) : برون از طبقهای پر زر خشک به صندوق عنبر به خروار مشک. نظامی (اقبالنامه بنقل از شرفنامۀ منیری). از شتر بارهای پر زر خشک و از گرانمایه های گوهر و مشک. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 61)
طلای خالص بی غل و غش را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). زر خالص و بی بار. (ناظم الاطباء). زر خالص. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). در سراج نوشته که خشک بمعنی تنها آمده یعنی زری که در آن غش نباشد. (غیاث اللغات). کنایه از زر خالص. (انجمن آرا). زر خالص و مجرد. (شرفنامۀ منیری) : برون از طبقهای پر زر خشک به صندوق عنبر به خروار مشک. نظامی (اقبالنامه بنقل از شرفنامۀ منیری). از شتر بارهای پر زر خشک و از گرانمایه های گوهر و مشک. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 61)
نام گیاهی است که بیشتر در باغات روید و گلی زرد و خوشبوی دارد. (برهان) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گیاهی بستانی که گلی زرد و خوشبو دارد. (ناظم الاطباء) : از ره چشم ستوری منگر اندر بوستان ای برادر تا بدانی زردخو از شنبلید. ناصرخسرو (ازفرهنگ رشیدی)
نام گیاهی است که بیشتر در باغات روید و گلی زرد و خوشبوی دارد. (برهان) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گیاهی بستانی که گلی زرد و خوشبو دارد. (ناظم الاطباء) : از ره چشم ستوری منگر اندر بوستان ای برادر تا بدانی زردخو از شنبلید. ناصرخسرو (ازفرهنگ رشیدی)
نام موبد موبدان در زمان هرمزبن انوشیروان که او را هرمز مسموم ساخت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دل موبد موبدان تنگ شد رخانش ز اندیشه بی رنگ شد که موبد بدو پاک بودش سرشت بخردی ورا نام بد زردهشت. فردوسی. رجوع به زردشت شود
نام موبد موبدان در زمان هرمزبن انوشیروان که او را هرمز مسموم ساخت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دل موبد موبدان تنگ شد رخانش ز اندیشه بی رنگ شد که موبد بدو پاک بودش سرشت بخردی ورا نام بد زردهشت. فردوسی. رجوع به زردشت شود
درختی است جزو تیره گل سرخیان جزو دسته بادامیها که دارای میوه شفت میباشد. آنچه را که بنام هسته میوه این درخت مینامیم عبارت از درون بر و دانه میباشد منشا این گیاه را از ارمنستان میدانند ولی به طور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است درخت زرد آلو مرتفع نمیشود و شاخه هایش در اطراف گسترده میشود برگش بیضوی یا نسبتا گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است اروق اروک مشمش، میوه درخت مذکور تا حدی درشت و آبدار و زرد رنگ یا زرد مایل به قرمز است قسمت ماکول میوه این گیاه بحد کافی دارای ذخیره قندیست و ضمنا بوی معطری نیز دارد. یا زردالوانک گونه ای از زردالو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته ای تلخ و ریزتر از انواع دیگر است مشمش کلیبی زردالوی دانه تلخ. یا زردالو غوله (زردالو غوره) زردالوی نارس اخکوک. یا زردالوی پیش رس گونه ای از زردالو که دارای میوه ای ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر میرسد. یا زردالوی شکر پاره گونه زردالو که میشوه اش بسیار شیرین و درشت و معطر و در خراسان فراوان است
درختی است جزو تیره گل سرخیان جزو دسته بادامیها که دارای میوه شفت میباشد. آنچه را که بنام هسته میوه این درخت مینامیم عبارت از درون بر و دانه میباشد منشا این گیاه را از ارمنستان میدانند ولی به طور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است درخت زرد آلو مرتفع نمیشود و شاخه هایش در اطراف گسترده میشود برگش بیضوی یا نسبتا گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است اروق اروک مشمش، میوه درخت مذکور تا حدی درشت و آبدار و زرد رنگ یا زرد مایل به قرمز است قسمت ماکول میوه این گیاه بحد کافی دارای ذخیره قندیست و ضمنا بوی معطری نیز دارد. یا زردالوانک گونه ای از زردالو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته ای تلخ و ریزتر از انواع دیگر است مشمش کلیبی زردالوی دانه تلخ. یا زردالو غوله (زردالو غوره) زردالوی نارس اخکوک. یا زردالوی پیش رس گونه ای از زردالو که دارای میوه ای ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر میرسد. یا زردالوی شکر پاره گونه زردالو که میشوه اش بسیار شیرین و درشت و معطر و در خراسان فراوان است
زردآلو چون به وقت بود وطعم شیرین، دلیل است به عدد هر زردآلویی که خورد او را دیناری حاصل شود. اگر زردآلو ترش بود، دلیل که او را غم و مصیبتی رسد و بعضی ازمعبران گویند: زردآلو به تاویل کنیزک و نیز به تاویل مال یا نعمت باشد. محمد بن سیرین زردآلو به خواب، بیماری است چون به وقت خود بود، اگر نه به وقت خود بود، غم و اندوه است. اگر به طعم شیرین بود منفعت است. اگر بیند که هسته زردآلو بشکست و تلخ بود، دلیل که اندوهی به وی رسد. اگر شیرین بود، دلیل است از مردی بی اصل منفعت یابد.
زردآلو چون به وقت بود وطعم شیرین، دلیل است به عدد هر زردآلویی که خورد او را دیناری حاصل شود. اگر زردآلو ترش بود، دلیل که او را غم و مصیبتی رسد و بعضی ازمعبران گویند: زردآلو به تاویل کنیزک و نیز به تاویل مال یا نعمت باشد. محمد بن سیرین زردآلو به خواب، بیماری است چون به وقت خود بود، اگر نه به وقت خود بود، غم و اندوه است. اگر به طعم شیرین بود منفعت است. اگر بیند که هسته زردآلو بشکست و تلخ بود، دلیل که اندوهی به وی رسد. اگر شیرین بود، دلیل است از مردی بی اصل منفعت یابد.