جدول جو
جدول جو

معنی زردتیغ - جستجوی لغت در جدول جو

زردتیغ
(زَ)
در کلاک این نام را به ’پیکنومن آکارنا’ میدهند و در رضی خان تیغ شتر می گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردیس
تصویر زردیس
(دخترانه)
به شکل زر
فرهنگ نامهای ایرانی
رشته ها و پی های زرد رنگ در بدن که استخوان ها را به هم اتصال و پیوند می دهد، رباط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردشتی
تصویر زردشتی
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین،
مربوط به زردشت، آیین زردشتی، دینی که زردشت، پیغمبر باستانی، در حدود قرن هفتم پیش از میلاد مسیح آورد و در عهد پادشاهان ساسانی مذهب رسمی ایرانیان بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردی
تصویر زردی
زرد بودن، رنگ زرد داشتن، در پزشکی یرقان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
گول. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، آنکه همه اقران خود را بر زمین اندازد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُرْ رَ)
زرد روشن و ناخوش و غالباً رنگی است که به بدل چینی کنند: کاسۀ زرتی. مقابل کاسۀ آبی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ / پِ)
نسیج فیبری و محکمی که عضله را با استخوان می پیوندد. رباط. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
دهی از دهستان نازیل است که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 757 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
کنایه از آفتاب است. (آنندراج). رجوع به زر سرخ سپهر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
زر دادن. عمل زرده. زربخشی:
خورشید راسخی چو تو دانند مردمان
خورشید با تو کرد نیارد برابری
تو زردهی به زایر و خورشید زر کند
چون نام زردهی نبود نام زرگری.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان اوچ تپه است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
این بید در کوههای فارس و کرمانشاهان هست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گونه ای بید که در نقاط خشک و استپی دیده میشود. نمونه هایی در فارس بین شیراز و فیروزآباد دیده شده است. در کوههای تفرش نیز اقسام آن فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دُ)
مرکّب از: زردشت + ی نسبت، منسوب به زردشت. پیرو زردشت. دارای آیین زردشت. (حاشیۀ برهان چ معین)، پیرو دین زردشت. بهدین. مجوس. گبر. زرتشتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صاحب نفایس الفنون در ذیل ’زردشتیه’ آرد: قومی از مجوس اصحاب زردشت بن نوذر است که در زمان گشتاسب ظاهر شد و مردمان را از دین صائبان بازداشت و به مجوسیت دعوت کرد. گشتاسب بدو بگروید و به زند خواندن مشغول شد و اباحت اظهار کرد. زعم ایشان آن است که زردشت پیغمبر بود. - انتهی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بل هندویست برهمن آتش گرفته سر
چون آب عیدنامۀ زردشتی از برش.
خاقانی.
آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت
وز حی علی کردن بیزار نمود آنک.
خاقانی (چ سجادی ص 498)،
چند پی کار آب بر ره زردشتیان
عقل که کسری فش است وقف ستم داشتن.
خاقانی.
، دینی که زردشت موجد آن است. در این آیین اهورا مزدا خدای بزرگ است. هفت امشاسپندان و گروه بسیار از ایزدان (فرشتگان) مجری ارادۀ اویند. اهریمن روان خبیث است و کماریکان و گروهی از دیوان یار اهریمنند. سه رکن مهم دین زردشت: منش نیک، کردار نیک و گفتار نیک است. اعتقاد به جهان دیگر، صراط، میزان، داوری و بهشت و دوزخ در این آیین آشکار است. پیروزی از آن راستی است و انسان باید در راه این پیروزی بکوشد. (فرهنگ فارسی معین) :
به باغ تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود.
حافظ (از حاشیۀ برهان ایضاً)،
رجوع به ایرانشاه از انتشارات انجمن زرتشتیان بمبئی 1925 پورداود، و مزدیسنان صص 12- 18، تاریخچۀ زردشتیان ایران ایرج افشار، اطلاعات ماهانه سال سوم (1329) شماره 8 ص 19 به بعد، ایران در زمان ساسانیان، احوال و اشعار رودکی، غزالی نامه، تاریخ ادبیات ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت، خاندان نوبختی اقبال، لباب الالباب و زرتشتی و زردهشتی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دُ یَ / یِ)
زردشتی. رجوع به زردشتی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مُ)
مرغی است زرد که به عربی صفاریه خوانند. کذا فی السامی. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
سر شمشیر، سر کوه. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از روشنایی. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
منسوب به زردشت کسی که دارای دین زردشت است به دین زردشتی، آیین زردشت دین زردشت بهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیغ
تصویر ردیغ
افتاده، نادان گول، ناتوان سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردی
تصویر زردی
بیماری یرقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردپی
تصویر زردپی
((~. پِ))
رباط، رشته های زرد رنگ که استخوان ها را به هم پیوند می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زردی
تصویر زردی
((زَ))
یرقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زردشتی
تصویر زردشتی
((زَ دُ))
زردشتی، کسی که دارای دین زرتشت است، زرتشتی
فرهنگ فارسی معین
زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مو زرد، موطلایی
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش دوزک، بیماری یرقان، زردچوبه، زرده ی تخم مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
رنگ پریدگی، زرده
دیکشنری اردو به فارسی