جدول جو
جدول جو

معنی زرخال - جستجوی لغت در جدول جو

زرخال
گاو سیاه با خال های زرد، گاوی که در یک نقطه از بدنش لکه ای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخال
تصویر فرخال
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد، برای مثال سرو سیمین تو را در مشک تر / زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت (فیروز مشرقی - شاعران بی دیوان - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ رخل
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شاخچه. شاخۀ کوچک، درخت جوان. (ناظم الاطباء). فگنده و نونهال. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
زرزول. زرزور. نوعی از گنجشک مهاجر. (از دزی ج 1 ص 585). رجوع به زرزور شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
همان فرخاک است. (آنندراج). به معنی فرخاک که مویی باشدبی حرکت و بی شکن و فروهشته. (از برهان). سبط. خلاف جعد. فرخار. خوار. (یادداشت به خط مؤلف) :
سرو سیمین تو را در مشک تر
زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت.
فیروز مشرقی.
موی سر ما، نه جعد زنگیانه و نه فرخال ترکانه. (تاریخ طبرستان، نامۀ تنسر). رجوع به فرخار و فرخاک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خوَزْ / خُزْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان. در 8 هزارگزی شرق فومن و 4هزارگزی جنوب راه فومن به رشت، در جلگۀ مرطوب معتدل هوا واقع و دارای 1068 تن سکنه است. آبش از رود خانه شفت و استخر. محصولش برنج، توتون، سیگار، ابریشم، چای و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رخال. جمع واژۀ رخل، جمع واژۀ رخل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ رخل، به معنی برۀ ماده. (از آنندراج) ، جمع واژۀ رخله. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رخله. (از اقرب الموارد). رجوع به مفردهای فوق شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رخال. رجوع به رخال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
موی بی چین و شکن و فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخال
تصویر رخال
رخال، جمع رخل، بره های ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
((فَ))
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
پایه های چوبی به شکل عدد هفت که برای پرچین کردن به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی