جدول جو
جدول جو

معنی زرج - جستجوی لغت در جدول جو

زرج(زَ)
شور و آواز اسبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرج(تَ مَثْ ثُ)
آهن بن نیزه زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زرج
کبک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ)
دهی از دهستان رود بار است که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 986 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوعی از انگور باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم است که 226 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
معرب زرچوبه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یک نوع بازی مر کودکان را که با دو قطعه چوب بازی کنند و آن را چالیک و الک ودولک نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زرگون. زرقون. سرنج. اسرنج. سلیقون. سندوقس. اسرب محروق. اسفیداج محروق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رنگی است که نقاشان بکار برند. رجوع به سرنج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ بُ)
دهی از دهستان کوهپایه است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 1276 تن سکنه دارد و مزرعۀ زرجاب جزء این روستا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ جِ)
این دیه بنام زر بن هرمز بن اذان بن جرجین بنا گردیده است. (تاریخ قم ص 86)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زرین بن ابی زرین السراج الرزجینی که از عکرمه مولی ابن عباس (رض) روایت کرد و عبدالله ابن مبارک نیز از او روایت کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب است به زرجین که محلۀ کبیرۀ معروفی است در مرو. (از انساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ زِ)
دهی است از دهستان رابر، در بخش بافت شهرستان سیرجان که در 36 هزارگزی خاور بافت و 2 هزارگزی راه مالرو بافت به رابر قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 40 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غله و حبوبات است شغل مردم آنجا زراعت و از طایفۀ فلاحی هستند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
نام قبیله ای است از انصار، این قبیله و قبیله اوس هر دو در مدینه زندگانی می کرده اند و از انصار بوده اند. (از انساب سمعانی). رجوع به تاریخ گزیده ص 136، 142، 216، 224، 226 و عقدالفرید ج 1 ص 92 و ج 2 ص 63 و ج 5 ص 153 و امتاع ص 31 و 32 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
باد سرد، باد جنوب، شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
معرب بزرگ. (آنندراج). معرب بزرگ و بمعنی آنست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبرج
تصویر زبرج
زرینه، زیور آرایه، ابر اندک سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برج
تصویر برج
خرجهای غیر ضروری ساختمان وبنای بلند ساختمان وبنای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون: مرفق، از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد. نوعی ازآن ایستاده عمل میشود و آنرا (آرنج سر پا) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج
تصویر درج
آنچه در آن نوشته شود، نامه، نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزرج
تصویر خزرج
باد سرد، باد جنوب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زرگون شاخه های تاک، سرخ زرینه، می، آب باران در گودی سنگ برنگ زر زرد فام طلایی زریون، درخت انگور (مو) زرجون، آب باران جمع شده بر روی صخره ها و قطعه سنگهای عظیم کوهها که بر اثر حل مواد معدنی موجود در سنگها برنگ نارنجی یا زرد درمیاید، شراب باده، زرقون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زوج
تصویر زوج
جفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرج
تصویر خرج
هزینه
فرهنگ واژه فارسی سره
کاچی زیرجوش
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
اردک مرمری
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در پانزده کیلومتری جنوب خاوری شهرستان کتول و به ارتفاع
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرجامه
فرهنگ گویش مازندرانی