جدول جو
جدول جو

معنی زراین - جستجوی لغت در جدول جو

زراین
(زَ یِ)
جمعی برساخته است زرینه را و در مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه، این کلمه چندبار استعمال شده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زربین
تصویر زربین
(دخترانه)
سرو کوهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قراین
تصویر قراین
قرینه ها، علامت ها، نشانه ها، نظیرها، مانندها، جمع واژۀ قرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زربین
تصویر زربین
سرو، سرو کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراغن
تصویر زراغن
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زارغنگ، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرفین
تصویر زرفین
حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زورفین، زلفین
حلقه
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
سرو. در شیرکوه و در رامیان و چالوس و منجیل آنرا سور گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرو کوهی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 117، 127، 250 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
بمعنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر چارچوب در خانه نصب کنند و زنجیر در را بر آن اندازند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). زنجیر باریک آهنین که بر در، زنند و حلقه ای در آن فکنند تا باز نشود. (از شرفنامۀ منیری). حلقه ای باشد که بر چارچوب در نصب کنند و زنجیر را بدان اندازند تا در گشوده نشود و آن را زرفین و زورفین و زوفرین نیز گویند. (جهانگیری). جمع واژۀ زرفین. (اقرب الموارد). و رجوع به زرفین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ غَ)
زمین سخت بود. زراغنگ نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 377). زمین ریگناک و سخت. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (اوبهی) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). زراغنگ به زیادتی گاف نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین ریگناک را نیز گفته اند. (برهان). همان زراغنگ مرقوم. (شرفنامۀ منیری). زارغنگ. زاراغنگ. زراغنگ. زمین ریگناک و سخت. (فرهنگ فارسی معین) :
زمینی زراغن به سختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیاه.
بهرامی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 377).
، جستن گلو را گویندو به عربی فواق خوانند. (برهان). فواق را گویند. (جهانگیری). فواق و صدائی که از گلو بواسطۀ تقلص حجاب حاجز برمی آید. (ناظم الاطباء) ، بمعنی آروغ نیز آمده. (فرهنگ رشیدی). در فرهنگ بمعنی آروغ هم آورده. (انجمن آرا) (آنندراج) :
از فرط عطای تو زند آز
پیوسته ز امتلا زراغن.
بوسلیک (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان رود بار است که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زُ / زِ)
زنجیر در. (منتهی الارب). حلقۀ در... (از اقرب الموارد). رجوع به نشوءاللغه ص 93 و المعرب جوالیقی ص 176 شود،... یا عام است. (منتهی الارب). هر حلقه را گفته اند. ج، زرافین. (از اقرب الموارد). حلقه: کانت درع رسول اﷲ صلی اﷲ تعالی علیه و سلم ذات زرافین، اذا ارسلت مست الارض و هو معرب عن فارسی... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و قد زرقن صدغیه، جعلها کالزرفین. (تاج العروس، ایضاً). رجوع به زرفنه و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَخْ خُ)
زری. زرایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زرایه و زری شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان پایین شهرستان نهاوند است که در سه هزارگزی جنوب رود خانه گاماسیاب واقع است و 1040 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
حلقه ای باشد که بر چهارچوب در نصب کنند و زنجیر در را بر آن اندازند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و به معنی زره و پرۀ قفل هم آمده است و عربان زرفین را بکسر اول گویند... (برهان). حلقۀ در و زنجیر. (غیاث اللغات). و آن را زورفین و زولفین نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). وبعضی آن زنجیر را زولفین گفته اند و بمنزلۀ زلف در، دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). بمعنی زرافین است و آن را زلفین نیز خوانند. (جهانگیری) :
به آب گرم درمانده ست پایم
چو در زرفین در انگشت ازهر.
دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1282).
هرکجا امن او کشد باره
نکشد بار قفلها زرفین.
انوری.
وآن کجا باره ای کشد از امن
قفل بیزار گردد از زرفین.
انوری.
جود او کعبۀ زوارشناس
کعبه ای کش دربی زرفین است.
ابوالفرج رونی.
خالیم چون قفل و یک چشمم چوزرفین لاجرم
مجلس ارباب همت را چو حلقه بر درم.
خاقانی.
، فرهنگستان ایران این کلمه رابجای حلقه در بدن جانوران پذیرفته است. محمد معین آرد: حلقۀ بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی. در این نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتاً کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد حلقه ها این ساختمان تکرار می شود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را بتنهائی می تواند انجام دهد، به همین جهت اگر کرم حلقوی را بقطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل می تواند بزندگی ادامه دهد. حلقه. (فرهنگ فارسی ج 2 ص 1735). رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
(زَ یِ)
دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 162 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
جمع واژۀ قرینه. رجوع به قرینه و قرائن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی از دهستان بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 28 هزارگزی شمال باختری سراسکند و 17 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل است. 172تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، حبوبات، پنبه، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. در 33هزارگزی شرق خمین و 4هزارگزی راه خمین به دلیجان، در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 455 تن سکنه است. آبش از رود خانه گلپایگان و محصولش غلات، بنشن، چغندر قند، تنباکو، پنبه، مختصر انگور و شغل مردمش زراعت، قالیچه و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ / تِ)
زرآکننده. که زر را در جائی انباشته کند. که زر جمع کند و در جائی انبار نماید:
زراکن که او خاک بر زر کند
خورد خاک و هم خاک بر سر کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان اوچ تپه است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ مَ)
زرایه. رجوع به زرایه شود
لغت نامه دهخدا
(زِ /زَ وْ)
نقاب. برقع. (براهین العجم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نقاب و روبند را گویند. (برهان) (آنندراج). نقاب بود. (جهانگیری). روبنده و نقاب زن. (ناظم الاطباء) :
نقاب شام برافکند نوعروس ختن
چو ترک من که ز توران برافکند زرایو.
آذری (از براهین العجم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ)
عیب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عتاب نمودن و خشم گرفتن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملکۀ سکاها است، مؤلف ایران باستان آرد: دیودور از قول کتزیاس تمجید زیاد از ملکۀ سکاها و زارین کرده و گوید: ... او این ملت را از قید رقیت مردمان مجاور خلاصی داد، شهرهای زیاد بساخت و اخلاق مردم خود را ملایم کرد، بشکرانۀ این کارها سکاها پس از مرگ ملکه مقبره ای برای او ساختند بشکل هرم ... روی آن، مجسمۀ بزرگی ازطلا نصب کرده و آن را تعظیم و تکریم میکردند چنانکه پهلوانی را کنند، (ایران باستان ج 1 ص 212 و 214)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، در 12هزارگزی باختر مسکون کنار رود خانه سقدر، منطقۀ آن کوهستانی و سردسیر، محصول آن غلات و میوه جات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قراین
تصویر قراین
جمع قرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراغن
تصویر زراغن
زمین ریگ ناک و زخم
فرهنگ لغت هوشیار
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرایه
تصویر زرایه
سبکی و خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربین
تصویر زربین
سرو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
زلفین، حلقه بدن جانورانی مانند کرمهای حلقوی درین نوع حیوانات هر یک از حلقه ها دارای ساختمان نسبتا کاملی برای جذب و دفع و متابولیسم مواد غذایی موجود است و به تعداد این حلقه ها این ساختمان تکرار میشود و هر یک از حلقه ها طوری است که همه اعمال حیاتی را به تنهایی میتواند انجام دهد به همین جهت اگر کرم حلقوی را به قطعاتی تقسیم کنیم هر قطعه مانند جانوری کامل میتواند به زندگی ادامه دهد حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراین
تصویر قراین
((قَ یِ))
جمع قرینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراغن
تصویر زراغن
((زَ غَ))
زمین سخت، ریگزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرفین
تصویر زرفین
((زُ رْ))
حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند، زلف معشوق، زلفین
فرهنگ فارسی معین
شواهد، ظواهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد