جدول جو
جدول جو

معنی زراق - جستجوی لغت در جدول جو

زراق
ریاکار، دورو، نیرنگ ساز
تصویری از زراق
تصویر زراق
فرهنگ فارسی عمید
زراق(زَرْ را)
خداع. فریبنده. (از تاج العروس) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خداع. (ذیل اقرب الموارد). یقال: فلان زراق، ای خداع. (اللسان از ذیل اقرب الموارد). صاحب نفاق و ریا. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه گر. شیاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز سالاری به شادیها همه ساله رسد مردم
به زاریها رسیدم من از آن دو چشم زراقش.
منوچهری.
نبینی بر گه شاهی مگر غدار بی باکی
نیابی بر سر منبر مگر زراق کانائی.
ناصرخسرو.
زرق پیش آر چو زراق شود با تو
سر بسر باش و همی دار به مقدارش.
ناصرخسرو.
ذوشجون شد حدیث و دردادیم
قصۀ چرخ ازرق و زراق.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 177).
عالم زراق را سغبه مشو، چون شدی
سیمکشی دو کون، بر کف زراق نه.
خاقانی.
که خیره شد دلم از جور گنبد ازرق
چو طبع محرور از فعل و داروی زراق.
خاقانی.
دم نوشین عیسوی داری
زهر زراق منقتل چه خوری.
خاقانی.
مردمان این شهربغایت گربز و محتال و زراق...اند. (سندبادنامه ص 303).
طبیب روزگار افسون فروش است
چو زراقان از آن ده رنگ پوش است.
نظامی.
زرق در عشق تو کفرمنکر است
تیغ غمزه بر سر زراق زن.
عطار.
ای بسا زراق گول بی وقوف
از ره مردان ندیده جز که صوف.
مولوی.
گفت آن سالوس زراق تهی
دام گولان و کمند گمرهی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
زراق
ترفندگر فریبکار مکار فریبنده ریا کار
تصویری از زراق
تصویر زراق
فرهنگ لغت هوشیار
زراق((زَ رّ))
فریبنده، ریاکار
تصویری از زراق
تصویر زراق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزاق
تصویر رزاق
(پسرانه)
روزی دهنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراق
تصویر مراق
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزراق
تصویر مزراق
نیزۀ کوتاه، زوبین
فرهنگ فارسی عمید
ازراق عین، برگردیدن چشم و ظاهر شدن سپیدی او.
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را)
حیله گری. شیادی. خدعه گری:
با معجز انبیا چه باشد
زراقی و بازی دوالک.
ابوالفرج رونی.
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم به سالوسی و زراقی.
سعدی.
پایمال معاشرت کردم
هرچه سالوس بود و زراقی.
سعدی.
تا چند ازین حیله و زراقی
جز جرعه نمی دهد مرا ساقی.
شمس طبسی
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را قَ)
آب دزدک و آلتی که بدان مایعی راکه در جوف وی داخل کرده اند به قوت دفع می کند. (ناظم الاطباء). آب انداز. (مهذب الاسماء). منضحه. نضاحه. (تاج العروس). آبدزدک و آن آلتی است که بدان دواء زرق کنند در اهلیل بادبر و امثال آن. (از بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). انبوبه که بقدر تجویف آن عمودی در آن کنند که با کشیدن قسمتی از آن عمود در انبوبه آب بیرون جهد. سرنگ. آب دزدک. از ’زوریخ’ یونانی. تلمبۀ خرد قابل حمل. آلتی که بدان مایع یا داروئی را در تجاویف درونی جسم کنند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : و با آن باد که قضیب را برانگیزانیده باشد هر دو با یکدیگر یار شوند و آب مردم در آن حالت بیرون اندازند همچون زراقه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً). اگر قرحه کهن بود رحم بباید شست بماءالعسل به محقنه و زراقه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، ایضاً). و هم به زراقه در مجرای بول چکانیدن... و علاج مثانه بیشتر به زراقه باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، ایضاً). و کسی را که اندر مثانه ریشی یا سوزی بود به قضیب اندرچکاند به آلتی که آن را زراقه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، ایضاً) ، آلتی است که آن را از مس یا روی بدون انحنا می سازند برای زرق نفت مانند منضحه. ج، زراقات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زمین را جهت زراعت به کسی دادن در صورتیکه تخم با مالک باشد، مزارعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراط
تصویر زراط
راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرار
تصویر زرار
تیزهوش دوراندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراد
تصویر زراد
خفه کننده، زره ساز آنکه زره سازد زره ساز زره گر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقاق
تصویر زقاق
خیک ساز خیک فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعاق
تصویر زعاق
تلخ آب، شور خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریق
تصویر زریق
مصغر ازرق زاغ کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراق
تصویر حراق
سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراق
تصویر سراق
جمع سارق، دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراق
تصویر شراق
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراف
تصویر زراف
تند رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواق
تصویر زواق
زیورزنانه
فرهنگ لغت هوشیار
گلوبند گردن آویز، ایستار افسار گونه ای از زرفین و ریسمان که هنگام سرکشی ستور آن را کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاق
تصویر رزاق
پیدا کننده روزی و دهنده آن، روزی بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براق
تصویر براق
اسب تیزرو، اسب اصیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراق
تصویر دراق
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراق
تصویر اراق
انگل (آفت)، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
زوبین ژوبین حربه ایست مانند نیزه نیزه خرد: کمند رستم دستان به بسباشد رکاب او چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار ومزراقش، شتری که رحل را سپس افکند جمع مزاریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراقم
تصویر زراقم
جمع زرقم، کبودها مارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراقه
تصویر زراقه
آبدزدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزراق
تصویر مزراق
((مِ زْ))
نیزه کوتاه، زوبین، جمع مزاریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراقه
تصویر زراقه
((زَ رّ قِ یا قَ))
آب دزدک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براق
تصویر براق
درخشان، درخشنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراق
تصویر سراق
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره