زرادگه. جائی که زره سازند. (فرهنگ فارسی معین) ، زرادخانه. جایگاه ساز و برگ جنگ. سلاح خانه. محل نگهداری وسائل و مهمات جنگی: تا دیدم آن دوات پراز کلک تیغ فعل زرادگاه رستم دستان شناسمش. خاقانی. رجوع به زراد و زرادخانه شود
زرادگه. جائی که زره سازند. (فرهنگ فارسی معین) ، زرادخانه. جایگاه ساز و برگ جنگ. سلاح خانه. محل نگهداری وسائل و مهمات جنگی: تا دیدم آن دوات پراز کلک تیغ فعل زرادگاه رستم دستان شناسمش. خاقانی. رجوع به زراد و زرادخانه شود
وطن، (محمود بن عمر ربنجنی)، موطن، مسکن، جای، جایگاه: مگر کو بماند به نزدیک شاه کند کشور و بومت آرامگاه، فردوسی، که ما را دل از بوم و آرامگاه چگونه بود شاد بی روی شاه ؟ فردوسی، بسازم بر این بوم آرامگاه بمهر و وفای تو ای نیکخواه، فردوسی، همه کوهشان بود آرامگاه چنین بود آئین هوشنگ شاه، فردوسی، ترا گنگ دژ باشد آرامگاه نبیند مرا نیز شهر و سپاه، فردوسی، پسران موردبن سام واﷲ اعلم هم بر این شکل زمین مکران و کرمان به نام ایشان خوانند و آرام گاه بدین کشورها ساختند، (مجمل التواریخ)، ، مقر، مستقر: که ایدر ترا باشد آرامگاه هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه، فردوسی، خود آگاه نی خسرو از این گزند نشسته به آرامگاه ارجمند، فردوسی، ، محل آسایش، جای آمن، مأمن، آرامگه: زمینی زراغن بسختی چو سنگ نه آرامگاه و نه آب و گیاه، بهرامی، ترا تا نسازم سلیح و سپاه نجویم خور و خواب و آرامگاه، فردوسی، همی راند یک ماه خود با سپاه ندیدند از ایشان کس آرامگاه، فردوسی، کنی خانه تا زنده ای سال و ماه وز آن پس کیت باشد آرامگاه ؟ اسدی، گر از فتنه آید کسی در پناه ندارد جز این کشور آرامگاه، سعدی، ، خانه، منزل، خفتنگاه: چنین تا شب تیره سر برکشید ... چو رفتند هر کس به آرامگاه پراندیشگان جان شاه و سپاه، فردوسی، فراز آوریدند بیمر سپاه ز شادی بریدند و آرامگاه، فردوسی، ، آبادی، آبادانی: بپرسید از آن سر شبان، راه شاه کز ایدر کجا یابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آبادجای نیابی مگر باشدت رهنمای ازیدر کنون چار فرسنگ راه چو رفتی پدید آید آرامگاه وز آن سوی پیوسته شد ده بده بهر ده یکی نامبردار مه، فردوسی، ، مهاد، (مجمل اللغه)، مهد، دارالقرار، سکن، (ربنجنی)، آرامگه، قرار، قرارگاه، محل آرامش: ... که چون رفت و آرامگاهش کجاست نهان گشت از ایدر پناهش کجاست ؟ فردوسی، ، قبر، گور، مرقد، مدفن، دخمه، - آرامگاه شیر، عرین، کنام
وَطن، (محمود بن عمر ربنجنی)، موطن، مسکن، جای، جایگاه: مگر کو بماند به نزدیک شاه کند کشور و بومت آرامگاه، فردوسی، که ما را دل از بوم و آرامگاه چگونه بود شاد بی روی شاه ؟ فردوسی، بسازم بر این بوم آرامگاه بمهر و وفای تو ای نیکخواه، فردوسی، همه کوهشان بود آرامگاه چنین بود آئین هوشنگ شاه، فردوسی، ترا گنگ دژ باشد آرامگاه نبیند مرا نیز شهر و سپاه، فردوسی، پسران موردبن سام واﷲ اعلم هم بر این شکل زمین مکران و کرمان به نام ایشان خوانند و آرام گاه بدین کشورها ساختند، (مجمل التواریخ)، ، مقر، مستقر: که ایدر ترا باشد آرامگاه هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه، فردوسی، خود آگاه نی خسرو از این گزند نشسته به آرامگاه ارجمند، فردوسی، ، محل آسایش، جای آمن، مأمن، آرامگه: زمینی زراغن بسختی چو سنگ نه آرامگاه و نه آب و گیاه، بهرامی، ترا تا نسازم سلیح و سپاه نجویم خور و خواب و آرامگاه، فردوسی، همی راند یک ماه خود با سپاه ندیدند از ایشان کس آرامگاه، فردوسی، کنی خانه تا زنده ای سال و ماه وز آن پس کیت باشد آرامگاه ؟ اسدی، گر از فتنه آید کسی در پناه ندارد جز این کشور آرامگاه، سعدی، ، خانه، منزل، خفتنگاه: چنین تا شب تیره سر برکشید ... چو رفتند هر کس به آرامگاه پراندیشگان جان شاه و سپاه، فردوسی، فراز آوریدند بیمر سپاه ز شادی بریدند و آرامگاه، فردوسی، ، آبادی، آبادانی: بپرسید از آن سر شبان، راه شاه کز ایدر کجا یابم آرامگاه چنین داد پاسخ که آبادجای نیابی مگر باشدت رهنمای ازیدر کنون چار فرسنگ راه چو رفتی پدید آید آرامگاه وز آن سوی پیوسته شد ده بده بهر دِه یکی نامبردار مِه، فردوسی، ، مِهاد، (مجمل اللغه)، مهد، دارالقرار، سکن، (ربنجنی)، آرامگه، قرار، قرارگاه، محل آرامش: ... که چون رفت و آرامگاهش کجاست نهان گشت از ایدر پناهش کجاست ؟ فردوسی، ، قبر، گور، مرقد، مدفن، دَخمه، - آرامگاه شیر، عرین، کنام
سلاح خانه. (غیاث اللغات) (آنندراج). محل اسلحه و ذخایر و مهمات نظامی. قورخانه. اسلحه خانه. جبه خانه. جیباخانه. (فرهنگ فارسی معین). اسلحه خانه. (ناظم الاطباء). قورخانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را بجای قورخانه پذیرفته و آن مکانی برای نگاهداری ذخائر و مهمات ارتش است: زراد خانه تو بود هشتصد کلات انبار خانه تو بود هشتصد حصار. منوچهری. شبیخون کرد و همه سپاه او را بکشت و مال اوی و خزائن و ستوران بگرفت و زرادخانه. (تاریخ سیستان). اما شرط آن است که از زرادخانه پنجهزار اشتر بار سلاح... فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). فوجی غلام قوی، مقدار هزاروپانصد بار باید و سواری هشتهزار از تفاریق گزیده تر و ده پیل و آلت قلعه گشادن و اشتری پانصد زرادخانه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 464). چون به چوکانی رسید دو سه روز مقام بود تا بنه و زرادخانه و پیلان و لشکر دررسیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 570). چندین چیز خواسته شد از آلت جنگ بیابان و اسب و شتر و زرادخانه و جامه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 602). خواهم ز بخت یکدلش در عرش بینم منزلش زرادخانه بابلش مربط خراسان بینمش. خاقانی. داری کمال عقل پی زور و زر مشو زرادخانه یافته ای دوکدان مخواه. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 376). خزانه فرستاد وزرادخانه تا با سلطان به نواحی کرج مصاف داد. (راحه الصدور راوندی). و مراکب راهوار و... بسیار و زرادخانه و آلات بیت الشراب. (جهانگشای جوینی). تیغ در زرادخانه اولیاست دیدن ایشان شما را کیمیاست. مولوی
سلاح خانه. (غیاث اللغات) (آنندراج). محل اسلحه و ذخایر و مهمات نظامی. قورخانه. اسلحه خانه. جبه خانه. جیباخانه. (فرهنگ فارسی معین). اسلحه خانه. (ناظم الاطباء). قورخانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را بجای قورخانه پذیرفته و آن مکانی برای نگاهداری ذخائر و مهمات ارتش است: زراد خانه تو بود هشتصد کلات انبار خانه تو بود هشتصد حصار. منوچهری. شبیخون کرد و همه سپاه او را بکشت و مال اوی و خزائن و ستوران بگرفت و زرادخانه. (تاریخ سیستان). اما شرط آن است که از زرادخانه پنجهزار اشتر بار سلاح... فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). فوجی غلام قوی، مقدار هزاروپانصد بار باید و سواری هشتهزار از تفاریق گزیده تر و ده پیل و آلت قلعه گشادن و اشتری پانصد زرادخانه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 464). چون به چوکانی رسید دو سه روز مقام بود تا بنه و زرادخانه و پیلان و لشکر دررسیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 570). چندین چیز خواسته شد از آلت جنگ بیابان و اسب و شتر و زرادخانه و جامه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 602). خواهم ز بخت یکدلش در عرش بینم منزلش زرادخانه بابلش مربط خراسان بینمش. خاقانی. داری کمال عقل پی زور و زر مشو زرادخانه یافته ای دوکدان مخواه. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 376). خزانه فرستاد وزرادخانه تا با سلطان به نواحی کرج مصاف داد. (راحه الصدور راوندی). و مراکب راهوار و... بسیار و زرادخانه و آلات بیت الشراب. (جهانگشای جوینی). تیغ در زرادخانه اولیاست دیدن ایشان شما را کیمیاست. مولوی
مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) : اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرارگاه میعاد. نظامی. روزی که از این قرارگاهت تدبیر بود به عزم راهت. نظامی. هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی. نظامی. ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود. سعدی
مسکن و منزل و خانه و مأوا. جایی که در آن قرار گیرند. جای استراحت و آرامش. آرامگاه. آنجا از خانه که محل استراحت و آرامش است. (ناظم الاطباء) : اقبال مطیع و بخت منقاد آمد به قرارگاه میعاد. نظامی. روزی که از این قرارگاهت تدبیر بود به عزم راهت. نظامی. هر روز مسافری ز راهی کردی بر او قرارگاهی. نظامی. ترا به کوی اجل هم قرار خواهد بود قرارگاه تو دارالقرار خواهد بود. سعدی
منزل. (یادداشت بخط مؤلف). محل فرودآمدن. (آنندراج) ، لشکرگاه و معسکر. (ناظم الاطباء) ، نشیمنگاه هواپیما. مهبط. (یادداشت بخط مؤلف). جایی که هواپیماها در آن فرودآیند و مسافران خود را سوار یا پیاده کنند. مطار. رجوع به فرودآمدنگاه شود
منزل. (یادداشت بخط مؤلف). محل فرودآمدن. (آنندراج) ، لشکرگاه و معسکر. (ناظم الاطباء) ، نشیمنگاه هواپیما. مهبط. (یادداشت بخط مؤلف). جایی که هواپیماها در آن فرودآیند و مسافران خود را سوار یا پیاده کنند. مَطار. رجوع به فرودآمدنگاه شود
قریه ای است میانۀ دو رود خانه دالکی و خشت افتا، ده فرسخی جنوبی زیراه. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان زیراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی شمال باختری برازجان بین رود خانه شاپور ودالکی، با 1269 تن سکنه. آب آن از رود خانه دالکی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است میانۀ دو رود خانه دالکی و خشت افتا، ده فرسخی جنوبی زیراه. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان زیراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی شمال باختری برازجان بین رود خانه شاپور ودالکی، با 1269 تن سکنه. آب آن از رود خانه دالکی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)