جدول جو
جدول جو

معنی زرائب - جستجوی لغت در جدول جو

زرائب
(زَ ءِ)
علی الجمع شهری است به یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترائب
تصویر ترائب
استخوان های سینه، جناغ سینه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قریبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قریبه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام کوهی است در نواحی بغداد. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
شیر خفتۀ جغرات شده. شیر مسکه برآوردۀ آب آمیخته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صافی. بدون کدورت، مشتبه. مخلوط. کدر و بنابر این از اضداد است. (المنجد)
سرگشته. شوریده. عقل سست، گران جسم. گران جان از سیری شکم، یا از غلبۀ خواب یا از راه رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضریبه. (منتهی الارب). جزیه ها:
از کلک تو شمشیر زده لشکر اسلام
بر قیصر و فغفور نهد باج و ضرائب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(زَ ءِ)
جمع واژۀ زبیبه (واحد زبیب: مویز). (دهار). رجوع به زبیب و زبیبه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ءِ)
جمع واژۀ کریبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کریبه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ءِ)
جمع واژۀ غریبه. زنانی که دور از وطن باشند. (از اقرب الموارد) ، دوران. مقابل قرائب، چیزهای نو و نادر. (آنندراج). چیزهای عجیب و شگفت آور و غیر مأنوس: پس از نماز پیشین از کار علف فارغ شدیم، امیر به خنده میگفت این حدیث برطریق غرائب و عجائب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 622). شهری دید از غرائب مبانی و عجائب مغانی. (ترجمه تاریخ یمینی 1272 هجری قمری ص 412). پسر گفت ای پدر فوائد سفر بسیار است از نزهت خاطر... وشنیدن غرائب. (گلستان سعدی). رجوع به غریبه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ)
نام پسرطوس بن نوذر است و او داماد کیکاوس بود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام پسر طوس. (ناظم الاطباء). نام پسر طوس بن نوذرشاه که خواهر ریو نیز به حبالۀ او بوده و به دست فرود ابن سیاوش کشته گشت. (شرفنامۀ منیری) (از جهانگیری). نام پسر طوس نوذر که بر دست فرود کشته شد. (فرهنگ رشیدی). پسر طوس. (فهرست ولف ص 467) :
هر آن کس که بود او ز تخم زراسب
بیامد به ایوان آذرگشسب.
فردوسی.
رجوع به یشتها ج 1 ص 265، ج 2 ص 198 و زرسپ ومادۀ بعد شود
نام مبارزی از ایران بود. (برهان). نام مبارزی ایرانی که به رزم افراسیاب به خیل کیخسرو بود. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
استخوانهای سینه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوانهای سینه، و این جمع تریبه است و مجازاً بمعنی سینه آید. (غیاث اللغات). جمع واژۀ تریبه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد) (دهار) (المنجد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : یخرج من بین الصلب و الترائب. (قرآن 86 / 7).
معنبرذوائب معقدعقائص
مسلسل عذایر سجنجل ترائب.
نصراﷲ غزنوی.
از ترائب و بطن فاطمۀ زهرا (ع) امام حسن و امام حسین (ع) و محسن سقط و زینب کبری و ام کلثوم کبری. (تاریخ قم ص 198) ، جای قلاده از سینه، یا آنچه نزدیک دو ترقوه بود از آن، یا مابین دو پستان و دو ترقوه، یا چهار دنده است از جانب راست سینه و چهار دنده از جانب چپ آن، یا دو دست و دو پا و دو چشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حریبه. حریبهالرجل، مال مسلوبۀ مرد یا مال که بدان زندگانی نماید. (منتهی الارب) : مردان از کار بازماندندو اموال و خزاین و حرائب و مراکب و رکائب و سلاحها سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 56)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خربه. رجوع به خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ ارب. حاجتها. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارائب
تصویر ارائب
خرگوشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرائب
تصویر غرائب
زنانی که دور از وطن باشند چیزهای عجیب و شگفت آور و غیر مانوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرائب
تصویر ضرائب
جمع ضریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائب
تصویر رائب
سرگشته، شوریده عقل، سست، گران جسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترائب
تصویر ترائب
استخوانهای سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرائب
تصویر خرائب
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراب
تصویر زراب
((زَ))
آب طلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراب
تصویر زراب
کنایه از شراب زرد رنگ
فرهنگ فارسی معین
پیشاب ادرار
فرهنگ گویش مازندرانی