جدول جو
جدول جو

معنی زدایش - جستجوی لغت در جدول جو

زدایش(زِ / زُ /زَ یِ)
اسم مصدر است از زدودن. زدایندگی
لغت نامه دهخدا
زدایش
حذف
تصویری از زدایش
تصویر زدایش
فرهنگ واژه فارسی سره
زدایش
ازاله، امحا، پاکسازی، پالودن، زدودن، محو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زایش
تصویر زایش
زایمان، عمل زاییدن، بچه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(زِ / زُ / زَ)
زدایندگی. زدودن: اندوه زدایی، انده زدایی، غم زدایی، گندزدایی
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ / زَ یَ / یِ)
این کلمه را بقیاس میتوان مثل آلت زدایش استعمال کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ / زَ)
زداییدن. (ناظم الاطباء). دورکن. دور کننده. (شرفنامۀ منیری). رجوع به زداییدن و زدودن شود، پاکیزه کننده و صاف نماینده و جلا دهنده و زداینده. (ناظم الاطباء). زداینده و پاکیزه کننده را گویند و امر به این معنی هم هست یعنی بزدای و پاکیزه ساز. (برهان قاطع). پاکیزه و صاف کننده بشرط ترکیب اسم. (غیاث اللغات). روشن کن و روشن کننده. (شرفنامۀ منیری). زداینده و پاکیزه کننده، چنانکه گفته اند: بزدایدم ز دل غم، زآن لحن غم زدای. (از انجمن آرا) (از آنندراج).
- آیینه زدای، صیقل دهنده آینه.
- انده زدای، اندوه زدای، روشن کننده دل. بیرون کننده غم از دل. صفا دهنده. مفرح. دل زدای.
- روح زدای، پاکیزه کننده روح. صفا دهنده جان.
- زنگ زدای، صقال. صاقل.
- غمزدای، پاک کننده دل از غم:
نام تو روح پرور و وصف تو دلفریب
نام تو غمزدای و کلام تو دل ربا.
سعدی.
رجوع به غمزدای شود.
- فتنه زدای: حادثه سوز. برقرار کننده امن و آسایش. زدایندۀ زنگ فتنه:
بأس تو آتشی است حادثه سوز
امن تو صیقلی است فتنه زدای.
انوری.
رجوع به زدا، زداییدن، زداینده و زدودن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ / زَ یِ گَ)
زداینده. آنکه حرفه اش زدایندگی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از زایش
تصویر زایش
عمل زاییدن ولادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایش
تصویر زایش
((یِ))
عمل زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایش
تصویر زایش
تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تناسل، تولیدمثل، زادوولد، زاییدن، تولد، میلاد، ولادت
متضاد: مرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد