- زخم
- جرح
معنی زخم - جستجوی لغت در جدول جو
- زخم
- جراحتی که بوسیله آلات جاریه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد، ریش، نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بر بدن باشد
- زخم
- هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود، جراحت، ضربه، در موسیقی زخمه، کنایه از صدایی که از ساز بلند می شود
زخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن
زخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد
زخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن
زخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد
زخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
- زخم ((زُ))
- طعم و بویی که از سفیده تخم مرغ خام یا از گوشت خام هنگام پختن در آب برآید
- زخم ((زَ))
- خراش یا بریدگی هر بخشی از بدن، مجروح، ضربه
به زخم کاری زدن: کنایه از برای آن کار مورد بهره برداری قرار دادن
- زخم
- Laceration
- زخم
- рана
- زخم
- Wunde
- زخم
- laceração
- زخم
- lacerazione
- زخم
- laceración
- زخم
- lacération
- زخم
- verwonding
- زخم
- جرحٌ
- زخم
- פציעה
- زخم
- jeraha
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بوی گند آلتی کوچک و فلزی که بدان ساز نوازند مضراب زخ
مجروح
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
زخم دار، مجروح
پانسمان
مضراب زدن