جدول جو
جدول جو

معنی زخم - جستجوی لغت در جدول جو

زخم
جرح
تصویری از زخم
تصویر زخم
فرهنگ واژه فارسی سره
زخم
جراحتی که بوسیله آلات جاریه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد، ریش، نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بر بدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زخم
هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود، جراحت، ضربه، در موسیقی زخمه، کنایه از صدایی که از ساز بلند می شود
زخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن
زخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد
زخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن
زخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد
زخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
تصویری از زخم
تصویر زخم
فرهنگ فارسی عمید
زخم
((زُ))
طعم و بویی که از سفیده تخم مرغ خام یا از گوشت خام هنگام پختن در آب برآید
فرهنگ فارسی معین
زخم
((زَ))
خراش یا بریدگی هر بخشی از بدن، مجروح، ضربه
به زخم کاری زدن: کنایه از برای آن کار مورد بهره برداری قرار دادن
تصویری از زخم
تصویر زخم
فرهنگ فارسی معین
زخم
Laceration
تصویری از زخم
تصویر زخم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زخم
рана
دیکشنری فارسی به روسی
زخم
Wunde
دیکشنری فارسی به آلمانی
زخم
рана
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زخم
rana
دیکشنری فارسی به لهستانی
زخم
切割伤
دیکشنری فارسی به چینی
زخم
laceração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زخم
lacerazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زخم
laceración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زخم
lacération
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زخم
verwonding
دیکشنری فارسی به هلندی
زخم
घाव
دیکشنری فارسی به هندی
زخم
luka
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زخم
جرحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
زخم
פציעה
دیکشنری فارسی به عبری
زخم
切り傷
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زخم
찰과상
دیکشنری فارسی به کره ای
زخم
yırtık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زخم
jeraha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زخم
แผล
دیکشنری فارسی به تایلندی
زخم
ক্ষত
دیکشنری فارسی به بنگالی
زخم
زخم
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زخمه
تصویر زخمه
بوی گند آلتی کوچک و فلزی که بدان ساز نوازند مضراب زخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمی
تصویر زخمی
مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمه
تصویر زخمه
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخمه
تصویر زخمه
((زَ مِ))
مضراب، آلت کوچکی که به وسیله آن سازهای سیمی رامی نوازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخمی
تصویر زخمی
((زَ))
مجروح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخمی
تصویر زخمی
زخم دار، مجروح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم بندی
تصویر زخم بندی
پانسمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زخمه زدن
تصویر زخمه زدن
مضراب زدن
فرهنگ لغت هوشیار