فخر کردن و تکبر نمودن. و همچنین است، زخیف و ازخاف. مزخف، مرد متکبر. (منتهی الارب). نازیدن و گردنکشی کردن. مصدر دیگر آن زخیف و وصف از آن زاخف ومزخف می آید. (از القطر المحیط) (از متن اللغه)
فخر کردن و تکبر نمودن. و همچنین است، زخیف و ازخاف. مزخف، مرد متکبر. (منتهی الارب). نازیدن و گردنکشی کردن. مصدر دیگر آن زخیف و وصف از آن زاخف ومِزْخَف می آید. (از القطر المحیط) (از متن اللغه)
هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود، جراحت، ضربه، در موسیقی زخمه، کنایه از صدایی که از ساز بلند می شود زخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن زخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد زخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن زخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد زخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود، جراحت، ضربه، در موسیقی زخمه، کنایه از صدایی که از ساز بلند می شود زَخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن زَخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد زَخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن زَخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد زَخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود