- زخف
- خود فروشی خودپسندی، آراستن به دروغ
معنی زخف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیکو وآراسته شدن
سبک تر جمع خلف جانشینان بازماندگان بازپسینان پس روان از پس چیزی آیندگان. یا اخف واسف. ماندگان و رفتگان
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
شتاباندن
خود نما خود ستا
جراحتی که بوسیله آلات جاریه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد، ریش، نشان وارد کردن تیغ و تیر و مانند آن که بر بدن باشد
آبجه از جانوران، زر ، نیکویی، بیهوده (باطل)، زیور نگار طلا زر، نقش و نگار زیور زینت (ظاهری) جمع زخارف
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
برجهیدن، پیش در آمدن
تردستی ربودن
ریزه هیزم، سر شاخه
موی سر، گیسو
زن همسر، خشم ریزه گوسپند
دیوار بند، پایه پایه نردبان، سیم نبهره ناسره قلب (زر و سیم پول)
سبک گردیدن، سبک یافتن باد چیز را و سبک بردن آن
بر خود بالیدن خود خواهی
سفال
تنگروزی، نزاری، بی خردی سبکمغزی سبک مغزی سبکی، درید گی مشک
بیل زدن کندن با بیل
خفیف تر، سبک تر، کم وزن تر
زر و سیم ناسره غش دار، پول قلب
گناه، بی ادبی، ناکسی
گناه، بی ادبی، ناکسی
سفالی، آنچه از جنس سفال باشد مثلاً کوزۀ سفالی
هر نوع شکافی که بر روی پوست ایجاد شود، جراحت، ضربه، در موسیقی زخمه، کنایه از صدایی که از ساز بلند می شود
زخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن
زخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد
زخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن
زخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد
زخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
زخم خوردن: زخم برداشتن، زخمی شدن، مجروح شدن
زخم زبان: کنایه از سخن زشت که دل کسی را بیازارد و او را رنجیده سازد
زخم زدن: به کسی زخم و جراحت وارد کردن
زخم کاری: زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد
زخم معده: از امراض معده، جراحتی که در معده یا اثناعشر به واسطۀ ازدیاد شیرۀ اسیدی معده یا علت دیگر پیدا می شود و درد شدید دارد
چهل و سومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۹ آیه، زیور، نقش و نگار، خوبی و زیبایی چیزی، سخن بیهوده، دروغ آراسته، زر
در علم عروض تغییر در وزن شعر، پیش رفتن سپاه به سوی دشمن
اندوه دلگیر، شیرزبان گز، ابرتنک
سر شیر تنک
سبک کننده سبک کننده، مالک ستوران سبک
((زَ))
فرهنگ فارسی معین
خراش یا بریدگی هر بخشی از بدن، مجروح، ضربه
به زخم کاری زدن: کنایه از برای آن کار مورد بهره برداری قرار دادن
به زخم کاری زدن: کنایه از برای آن کار مورد بهره برداری قرار دادن