زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ، اشترگاو
زَرافِه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شُتُرگاوپَلَنگ، اُشتُرگاوپَلَنگ، اُشتُرگاو
جانورکیست مانند مگس چهارپایه که بر آب میپرد. ج، زخارف. (منتهی الارب) (آنندراج). پشه ای است دارای پاهای بلند که میپرد و به پیش و پس میدود. و با توجه به توصیفی که اوس بن حجر در شعر خود از زخارف آورده تردیدی باقی نمی ماند در اینکه زخارف همان جانور است که نامهای فرنگی آن را در حاشیه ثبت کرده ایم. و مسلماً همین جانور است که خیتعور و قمص نیز خوانده میشود. در لسان العرب در تعریف خیتعور چنین آمده: جانداری سیاه و خرد است بر سطح آب که هیچ لحظه ای درنگ نمیکند و پیوسته بر روی آب این طرف آن طرف میدود. و هم در آن کتاب در تفسیر قمص آمده: مگسی خرد یا پشه ای است که بر سطح آب می گردد - انتهی. و قمص خود مشتق است از قمص بمعنی جهیدن. (از معجم الحیوان ص 130). دمیری آرد: زخرف مگسی است خرد، دارای چهار پا بر سطح آب. ج، زخارف. (از حیوه الحیوان). رجوع به معجم الحیوان ص 262 و متن اللغهذیل خیتعور و قمص، و زخارف در این لغت نامه شود پرنده ای است. و کراع، زخارف در بیت اوس بن حجر را بدین معنی تفسیر کرده است (بیت اوس در ذیل زخارف نقل شد). (از لسان العرب) (از تاج العروس)
جانورکیست مانند مگس چهارپایه که بر آب میپرد. ج، زخارف. (منتهی الارب) (آنندراج). پشه ای است دارای پاهای بلند که میپرد و به پیش و پس میدود. و با توجه به توصیفی که اوس بن حجر در شعر خود از زخارف آورده تردیدی باقی نمی ماند در اینکه زخارف همان جانور است که نامهای فرنگی آن را در حاشیه ثبت کرده ایم. و مسلماً همین جانور است که خَیْتَعور و قَمَص نیز خوانده میشود. در لسان العرب در تعریف خیتعور چنین آمده: جانداری سیاه و خرد است بر سطح آب که هیچ لحظه ای درنگ نمیکند و پیوسته بر روی آب این طرف آن طرف میدود. و هم در آن کتاب در تفسیر قمص آمده: مگسی خرد یا پشه ای است که بر سطح آب می گردد - انتهی. و قمص خود مشتق است از قَمْص بمعنی جهیدن. (از معجم الحیوان ص 130). دمیری آرد: زخرف مگسی است خرد، دارای چهار پا بر سطح آب. ج، زخارف. (از حیوه الحیوان). رجوع به معجم الحیوان ص 262 و متن اللغهذیل خیتعور و قَمَص، و زخارف در این لغت نامه شود پرنده ای است. و کراع، زخارف در بیت اوس بن حجر را بدین معنی تفسیر کرده است (بیت اوس در ذیل زخارف نقل شد). (از لسان العرب) (از تاج العروس)
چیدن میوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خرف. مخرف، اقامت کردن قومی در فصل خریف. خرف. مخرف، باریدن باران خریف و باران نخست در اول زمستان. (منتهی الارب). خرف. مخرف
چیدن میوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خَرف. مخرف، اقامت کردن قومی در فصل خریف. خرف. مخرف، باریدن باران خریف و باران نخست در اول زمستان. (منتهی الارب). خرف. مخرف
جانوری است که آن را زرافه و شترگاوپلنگ خوانند چه گویند سر و گردن او مانند شتر، دست و پای او همچون دست و پای گاو و بدن او به پلنگ می ماند. (برهان). حیوانی که آن را اشترگاوپلنگ گویند... در نفایس الفنون مسطور است که او را دو شاخ باشد، مثل شاخ آهو سیاه رنگ و گوش و پای او به گوش وپای گاو ماند و دهان و سوراخ بینی او بدهان و بینی گاومیش و دم مشابه بدم شتر و پوست او منقش بود چون پوست پلنگ. و در سراج نوشته که دندانش بدندان خر ماندو هر دو دست دراز و هر دو پای کوتاه. بیشتر در ولایت نوبه بهم می رسد. (غیاث اللغات). زرافه که یکی از حیوانات پستاندار نشخوارکن است و دارای گردنی دراز و آن را شترگاوپلنگ و زرناپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف... و این لغت عربی است نه پارسی. زرافه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف. سعدی (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). رجوع به زرافه و زرافه شود
جانوری است که آن را زرافه و شترگاوپلنگ خوانند چه گویند سر و گردن او مانند شتر، دست و پای او همچون دست و پای گاو و بدن او به پلنگ می ماند. (برهان). حیوانی که آن را اشترگاوپلنگ گویند... در نفایس الفنون مسطور است که او را دو شاخ باشد، مثل شاخ آهو سیاه رنگ و گوش و پای او به گوش وپای گاو ماند و دهان و سوراخ بینی او بدهان و بینی گاومیش و دم مشابه بدم شتر و پوست او منقش بود چون پوست پلنگ. و در سراج نوشته که دندانش بدندان خر ماندو هر دو دست دراز و هر دو پای کوتاه. بیشتر در ولایت نوبه بهم می رسد. (غیاث اللغات). زرافه که یکی از حیوانات پستاندار نشخوارکن است و دارای گردنی دراز و آن را شترگاوپلنگ و زرناپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف... و این لغت عربی است نه پارسی. زرافه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف چو عنقا برآورد و پیل و زراف. سعدی (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). رجوع به زرافه و زرافه شود
جمع واژۀ زخرف، کمال خوبی چیزی. رجوع به زخرف شود، جمع واژۀ زخرف، سخن به آرایش دروغ. (از منتهی الارب) : مختصر از این زخارف مقبول داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 186). رجوع به زخرف شود، زخارف دنیا، آرایش و متلذذات آن. (منتهی الارب). آرایشهای دنیا. (غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ زخرف، بمعنی آرایش. رجوع به زخرف و زخرفه شود، چیزهای آراسته. (فرهنگ نظام). جمع واژۀ زخرف، آراسته و آبدار از هر چیز. رجوع به زخرف شود، زراندوده ها و ملمع کرده ها، یعنی چیزهای ظاهرآراسته و باطن خراب. (غیاث اللغات از صراح و منتخب) (آنندراج). رجوع به زخرف و زخرفه شود، آرایش ها. آنچه عمارت و یا هر چیز دیگر را بدان بیارایند. زینتها. وسایل آراستن و پیراستن: در تزیین و تمویه آن بزخارف زریاب اختصار نکردند بلکه شفشهای زر از قدود بدود و اجسام اصنام و ابدان اوثان فرومیریختند و بر در و دیوارها می بستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 421 چ تهران) ، آنچه کشتی را بدان بیارایند. آرایش های کشتی. (از لسان العرب) (از متن اللغه). ابن سیده در محکم گوید: زخارف زینت های کشتی را گویند. و در کتاب العین این عبارت در تفسیر زخارف آمده: ’ما یزخرف به السفن’، یعنی آنچه کشتی ها را بدان دارای زخرف (زیور) کنند. (از تاج العروس). رجوع به زخرف شود، جمع واژۀ زخرف، بمعنی نقش و نگار. نقش و نگارها، تصاویر، اشکال، از زر باشد یا از غیر زر. رجوع به زخرف و زخرفه و زخراف شود، جمع واژۀ زخرف. الوان گیاهان که بر زمین رویند. زخارف الارض. رجوع به زخرف شود، کشتی های آراسته. (ترجمه قاموس) (از معجم الوسیط). کشتی ها. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). کشتی های تزیین شده و یا آنچه کشتی ها را بدان زینت بخشند. (از متن اللغه). در تهذیب، زخارف بمعنی کشتی آمده. (از لسان العرب). رجوع به زخرف شود جمع واژۀ زخرف، پرنده ای است. و کراع ’زخارف’ را در شعر اوس که در ذیل مادۀ بالا نقل گردید بدین معنی تفسیر کرده و مقصود او را این پرنده دانسته است. رجوع به لسان العرب و تاج العروس ذیل زخرف شود، راهروهای آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) : زخارف آب، صفها است که از موجها پدید آید. (از ترجمه قاموس) جانورهایند که پرواز میکنند بر روی آب و چارپایند مثل مگس (کذا). (ترجمه قاموس). جانورانی چارپا و خرد که بر آب پرواز میکنند. (از متن اللغه). اوس بن حجر گوید: تذکر عیناً من غماز و مأها له حدب تستن فیه الزخارف. (از لسان العرب) (از تاج العروس). رجوع به زخرف شود
جَمعِ واژۀ زخرف، کمال خوبی چیزی. رجوع به زخرف شود، جَمعِ واژۀ زخرف، سخن به آرایش دروغ. (از منتهی الارب) : مختصر از این زخارف مقبول داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 186). رجوع به زخرف شود، زخارف دنیا، آرایش و متلذذات آن. (منتهی الارب). آرایشهای دنیا. (غیاث اللغات) (آنندراج). جَمعِ واژۀ زخرف، بمعنی آرایش. رجوع به زخرف و زخرفه شود، چیزهای آراسته. (فرهنگ نظام). جَمعِ واژۀ زخرف، آراسته و آبدار از هر چیز. رجوع به زخرف شود، زراندوده ها و ملمع کرده ها، یعنی چیزهای ظاهرآراسته و باطن خراب. (غیاث اللغات از صراح و منتخب) (آنندراج). رجوع به زخرف و زخرفه شود، آرایش ها. آنچه عمارت و یا هر چیز دیگر را بدان بیارایند. زینتها. وسایل آراستن و پیراستن: در تزیین و تمویه آن بزخارف زریاب اختصار نکردند بلکه شفشهای زر از قدود بدود و اجسام اصنام و ابدان اوثان فرومیریختند و بر در و دیوارها می بستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 421 چ تهران) ، آنچه کشتی را بدان بیارایند. آرایش های کشتی. (از لسان العرب) (از متن اللغه). ابن سیده در محکم گوید: زخارف زینت های کشتی را گویند. و در کتاب العین این عبارت در تفسیر زخارف آمده: ’ما یزخرف به السفن’، یعنی آنچه کشتی ها را بدان دارای زخرف (زیور) کنند. (از تاج العروس). رجوع به زخرف شود، جَمعِ واژۀ زخرف، بمعنی نقش و نگار. نقش و نگارها، تصاویر، اشکال، از زر باشد یا از غیر زر. رجوع به زخرف و زخرفه و زخراف شود، جَمعِ واژۀ زخرف. الوان گیاهان که بر زمین رویند. زخارف الارض. رجوع به زخرف شود، کشتی های آراسته. (ترجمه قاموس) (از معجم الوسیط). کشتی ها. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). کشتی های تزیین شده و یا آنچه کشتی ها را بدان زینت بخشند. (از متن اللغه). در تهذیب، زخارف بمعنی کشتی آمده. (از لسان العرب). رجوع به زخرف شود جَمعِ واژۀ زُخْرُف، پرنده ای است. و کراع ’زخارف’ را در شعر اوس که در ذیل مادۀ بالا نقل گردید بدین معنی تفسیر کرده و مقصود او را این پرنده دانسته است. رجوع به لسان العرب و تاج العروس ذیل زخرف شود، راهروهای آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) : زخارف آب، صفها است که از موجها پدید آید. (از ترجمه قاموس) جانورهایند که پرواز میکنند بر روی آب و چارپایند مثل مگس (کذا). (ترجمه قاموس). جانورانی چارپا و خرد که بر آب پرواز میکنند. (از متن اللغه). اوس بن حجر گوید: تذکر عیناً من غماز و مأها له حدب تستن فیه الزخارف. (از لسان العرب) (از تاج العروس). رجوع به زخرف شود