جدول جو
جدول جو

معنی زخات - جستجوی لغت در جدول جو

زخات(زَخْ خا)
جمع واژۀ زخه (زن). (از مهذب الاسماء). رجوع به زخّه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازخاتون
تصویر نازخاتون
(دخترانه)
بانوی زیبا، نام دختر امیر کردستان در زمان پادشاهای الجایتو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خات
تصویر خات
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخار
تصویر زخار
بسیار پر، لبریز، پرآب، مواج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلات
تصویر زلات
زلت ها، خطاها، لغزش ها، گناه ها، جمع واژۀ زلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکات
تصویر زکات
قسمتی از مال که به دستور شرع باید در راه خدا بدهند، مقدار معینی از مال است که باید به فقیران و مستحقان داده شود. زکات در نه چیز واجب است مثلاً گندم، جو، خرما، کشمش (غلات اربعه)، طلا و نقره (نقدین)، شتر، گاو، گوسفند (انعام ثلاثه)
زکات بدن: در فقه زکات فطر، فطریه یا صدقه که در غروب روز آخر ماه رمضان باید کنار بگذارند و روز بعد به مستمندان بدهند
فرهنگ فارسی عمید
(زَخْ خا)
آنکه بول خود را بدور افکند. (از متن اللغه) ، زنی که وقت جماع آب راند. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به زخاخه و زخ شود
لغت نامه دهخدا
زغن راگویند که غلیواژ یا غلیواج است، (از غیاث) (آنندراج) (برهان)، خاد، رجوع به همین کلمه شود:
شاها ز تو غوری بلباسات بجست
مانندۀ چوزه از کف خات بجست
از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کرد
پیلان بتو شاه داد و از مات بجست،
؟ (از جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گیاهی که آن را مشک ترکمانی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شخت. (منتهی الارب). رجوع به شخت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
محرف زباد است. (از اشتینگاس). رجوع به زباد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان قشلاق کلارستاق که در بخش چالوس شهرستان نوشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به مازندران رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(زَیْ یا)
لقب حمزه بن حبیب کوفی قاری، بدان جهت که زیت را از کوفه به حلوان می برد. (منتهی الارب) (آنندراج). حمزه بن حبیب بن عماره بن اسماعیل الزیات التیمی (80- 165 هجری قمری). یکی از قراء سبعه و از موالی تیم و منسوب بدان. وی روغن زیتون را از کوفه به حلوان و پنیر و گردو را به کوفه می برد و در حلوان درگذشت. وی در قراآت عالم بود و الثوری گوید: ’حمزه حرفی از کلام الله قرائت نمی کردمگر بر طبق روایتی’. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 273). رجوع به روضات الجنات ص 263 و ریحانه الادب ج 2 ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
(زَیْ یا)
این انتساب مربوط به عمل روغن زیتون است. (از انساب سمعانی). زیت فروش. روغن زیتون فروش. زیت گر. آنکه روغن زیتون گیرد و یا فروشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سوداگر روغن زیتون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَلْ لا)
جمع واژۀ زله. (ناظم الاطباء). بمعنی لغزش ها مراد ازآن خطاها. (غیاث اللغات) (آنندراج) : زلات او به نظر عفو و اغماض ملاحظه می افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341). رسولان به شفاعت تجاوز از زلات اخلاطیان چند نوبت بفرستادند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زکوه. خلاصۀ چیزی. برگزیدۀ چیزی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح فقه) آنچه به حکم شرع درویش و مستحق را دهند و این کار بر مسلمانان فرض است و زکات برمیوه هایی که برای خوردن عمل آورده باشند و بر میوه های دیگر (نظیر: انگور و خرما) ، شتر، گاو، بز، گوسفندو حیوانات اهلی و زر و سیم و مال التجاره تعلق می گیرد. و زکات هر یک از اینها را نصابی است. مال زکات بحکم آیۀ 60 از سورۀ 9 (توبه) قرآن مخصوص طبقات معینی از مردم است. (بر خلاف فی ٔ و غنمیت، زکات شامل خاندان رسول نمیشود). ج، زکوات. توضیح اینکه رسم الخط صحیح آن در عربی زکاه و در رسم الخط قرآنی زکوه است، ولی به شیوۀ نویسندگان ایرانی زکات صحیح است. قیاس شود با حیات، مشکات. (فرهنگ فارسی معین) :
لاجرم دادند بی بیم آشکار
در بهای طبل و دف مال زکات.
ناصرخسرو.
آشکارا دهی از اندک و بی مایه زکات
رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی.
ناصرخسرو.
زکات مال، جز قلب و سرب ندهی بدرویشان
نثار میر، عدلیهای چون زهره بری رخشان.
ناصرخسرو.
نالد همی به زاری و گرید همی بدرد
هر کس که یافتی صدقات زکات تو.
مسعودسعد.
زندگانی چو مال میراث است
که نبینی بقاش جز به زکات.
خاقانی.
گر زکاتی به محرّم بدهی
چون خسیسان به صفر بازمگیر.
خاقانی.
جرعه ای کآن به زمین داده زکات سر جام
زو حنوط زمی پی سپر آمیخته اند.
خاقانی.
زکات لعل لبت را بسی طلبکارند
میان این همه خواهندگان بمن چه رسد.
سعدی.
آخر به زکات تندرستی
فریاد دل شکستگان رس.
سعدی.
آخر نگهی بسوی ماکن
کاین دولت حسن را زکات است.
سعدی.
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند.
حافظ.
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم.
حافظ.
رجوع به زکوه شود
لغت نامه دهخدا
(زَخْ خا)
مبالغه است از زاخر. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از متن اللغه). دریای مالامال که آب از ساحلش بگذرد. و همچنین است زاخر. (منتخب اللغات). بسیار پر و مالامال شونده از آب، مشتق از زخر بفتح که بمعنی پر شدن دریا و رود از آبست. (از غیاث اللغات از صراح و منتخب) (آنندراج). دریای پر آب که آب از ساحل آن پراکنده شود از غلبگی. (از کنز اللغه). بسیار پر و مالامال شونده از آب. (فرهنگ نظام).
- بحر زخار، دریای پر. (از تاج العروس) :
هر دو چون کوه و گنج خانه علم
هر دو بحر از درون ولی زخار.
خاقانی.
آب آن نهر زخار از خون آن کفار جرار گلگون و آن رود خانه خونخوار با آن غزارت، از حکم طهارت بیرون شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 355)
لغت نامه دهخدا
(بَخْ خا)
گردآورندۀ شتران بختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شتران. جمع واژۀ بختی. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از مظلوم و خوار و تسلیم کردن و به خواری و زاری افگندن. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج).
- بخاک افگنده، مظلوم. بخاک افتاده
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
نعره زننده و شور و بانگ کننده، چه لفظ زخ در فارسی بمعنی شور و بانگ آمده است پس در این صورت زخار کلمه ای است مرکب از لفظ زخ و کلمه ’ار’. (از غیاث اللغات از مؤید الفضلاء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گاوگان بخش جبال بارز از شهرستان جیرفت، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، و مؤلف المضاف الی بدایع الازمان آرد: امیرجلال الدین سالار بلند که در کوه بارجان بود عصیان نمود و در حصار زاخت متحصن شد، (المضاف الی بدایع الازمان ص 49)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان فرمشکان است که در بخش سروستان شهرستان شیراز واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
در لغت زند و پازند بمعنی ابر بارنده بود. زراتشت بهرام گفته:
ز ایران برون رفت زردشت پاک
همی رفت گریان، چو ابر زخاک.
(انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع زله، پالغزها میهمانی ها جمع زلت. لغزشها خطایا، ولیمه ها مهمانیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زات
تصویر زات
بر انگیختن خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خات
تصویر خات
زعن غلیواج موش گیر حداه
فرهنگ لغت هوشیار
خلاصه چیزی برگزیده شیئی، آنچه به حکم شرع درویش و مستحق را دهند و این کار بر مسلمانان فرض است و زکات بر میوه هایی که برای خوردن عمل آورده باشند و بر میوه های دیگر (نظیر انگور و خرما) شتر گاو بز گوسفند و حیوانات اهلی و زر و سیم و مال التجاره تعلق میگیرد و زکات هر یک از آنها را نصابی است. مال الزکات به حکم آیه 60 از سوره 9 قران مخصوص طبقات معینی از مردم است (بر خلاف فیء و غنیمت زکات شامل حال خاندان رسول نمیشود)، جمع زکوات. توضیح: رسم الخط صحیح آن در عربی زکاه است و در رسم الخط قرانی زکوه ولی به شیوه نویسندگان ایرانی زکات صحیح است. قیاس کنید با حیات مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخار
تصویر زخار
پر و لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکات
تصویر زکات
((زَ))
خلاصه چیزی، بخشی از مال که به مستمند و درویش دهند، زکوة
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلات
تصویر زلات
((زَ لّ))
جمع زلت، لغزش ها، خطاها، ولیمه ها، مهمانی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخار
تصویر زخار
((زَ خّ))
پر و لبریز، پر آب و مواج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکات
تصویر زکات
هشت یک
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر کسی بیند که زکات مال می داد، دلیل که مالش زیاده گردد. جابر مغربی
زکات درخواب دیدن، دلیل بود که مالش زیاده گردد. اگر بیند که زکات فطر می دارد، دلیل که نماز و تسبیح گوید و رستگاری یابد. اگر وام دارد زود بگذارد، اگر بیمار است شفا یابد، اگر دشمن دارد بر وی ظفر یابد. محمد بن سیرین
زکات مال دادن درخواب بر هفت وجه است. اول: بشارت. دوم: خیروبرکت. سوم: روشن بود کارهای مشکل. چهارم: قضای حاجت. پنجم: روشنائی. ششم: از غم فرج یافتن. هفتم: زیادتی مال.
اگر کسی بیند که زکات مال می داد، مال او درحق بود و بلارفع شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
زراعت، کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی