جدول جو
جدول جو

معنی زحالیک - جستجوی لغت در جدول جو

زحالیک
(زَ)
جمع واژۀ زحلوکه، لغتی در زحلوفه و زحلوقه، جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. رمژک. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوکه، زحلوقه، زحلوفه، زحالف، زحالق، زحالیف و زحالیق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممالیک
تصویر ممالیک
مملوک ها، بنده ها، برده ها، غلام ها، جمع واژۀ مملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
جمع واژۀ صعلوک. (منتهی الارب) : قرب سه هزار سوار مرد از صعالیک و مفسدان آن طایفه... بقتل آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 75). رجوع به صعلوک شود.
- خان الصعالیک، موضعی بوده است در سامرا (سرمن رای) که چون یحیی بن هرثمه بن اعین امام هادی علی بن محمد (ع) را بسعایت عبداﷲ بن محمد و به امر متوکل از مدینه به سامرا برد در آن مکان که موضعی ناخوش بود فرود آورد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 96 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زغلول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یقال: له زغالیل کثیره، ای اطفال کثیره... (اقرب الموارد). رجوع به زغلول در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زهلول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زهلول شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زهلوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمر زهالیق، خران فربه. (منتهی الارب). رجوع به زهلوق و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نوبت به نوبت گرفتن. (آنندراج) ، به نوبت بر کاری بودن. یعنی تداولاً بعد تداول. (منتهی الارب). به نوبت بر کاری بودن. (آنندراج) ، بر سر پای نشستن و خویشتن را ورچیدن جهت رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلس. (ناظم الاطباء). رجوع به محلس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تحلیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتران که شیر آنها رو به کمی آورده باشد: ابل محالید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محلاج. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محلاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کلمه ای است که در اقبال و بخت یاری کسی گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ برساخته از کلمه مفلوک یا مفلاک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفلوک و مفلاک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مملوک. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار). جمع واژۀ مملوک، و آن غلام و کنیز و دیگر اشیا باشد. (از غیاث اللغات). بندگان. غلامان و کنیزان. ملک کرده شده ها از غلام و کنیز: امیر آلتونتاش حاجب خاص را با سایر خواص ممالیک خویش در قلب بداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 349). سعادت نامی از ممالیک او را بر دوش از قلعه ای که معتقل او بود به نشیب آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). نوح وزارت به بوعلی بلعمی مقرر کرد و ضبط آن قدر که از ممالیک و ممالک باقی بود به دست او بازداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117).
از بهر خدا که مالکان جور
چندین نکنند بر ممالیک.
سعدی.
بدین دیه از ممالیک اویک راوریسان نام بوده است. دارا گفت: این دیه را به نام او کنید. (تاریخ قم ص 84) ، جمع واژۀ مملکت. (ناظم الاطباء) ، اما صحیح در این مورد ممالک است بدون یاء. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام سلسله ای از فرمانروایان مصر (650 -922 هجری قمری / 1252- 1517 میلادی) بدین توضیح که جمع مملوک ممالیک و بمعنی غلام است و بیشتر این کلمه را درمورد غلامان سفیدپوست به کار می برده اند و از آنجا که سلاطین ’ممالیک’ مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند بدین نام نامیده شده اند. اولین ایشان شجرهالدر زوجه الملک الصالح است، اگرچه چند سالی اسماً سلطنت با موسی از بازماندگان خاندان ایوبی بود، ولی پس از او ممالیک رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دوطبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و افراد آن سلسله ها با وجودسلطنت کوتاه و جنگهای داخلی دائمی و کشتن یکدیگر ممالک خویش را به خوبی اداره می کردند و شهر قاهره هنوزاز دورۀ سلطنت ایشان آثاری دارد که نمایندۀ عشق وعلاقۀ سلاطین مملوک به صنایع مستظرفه و بناست. ممالیک علاوه بر این مردمانی جنگ آور و دلیر بودند و در مقابل صلیبیون عیسوی و نیز اردوهای تاتار مقاومتهای سخت کردند، مخصوصاً تاتارها را که در قرن هفتم هجری بر آسیا استیلا یافته و مصر را طرف تهدید قرار داده بودند چند بار مغلوب نمودند. دورۀ حکومت ممالیک بحری درسال 792 هجری قمری به دست ممالیک برجی از میان رفت و ممالیک برجی را به سال 922 هجری قمری سلاطین عثمانی از میان برداشتند. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال صص 70- 75). رجوع به بحری و برجی شود
لغت نامه دهخدا
(طِ لی یَ)
عضلۀ طحالیه. مستطیل و مسطح در جزء خلفی عنق و فوقی ظهر واقع شده. اتصالات از فوق در فاصله پست و بلندی که در میان دو خط منحنی است به قمحدوه و بسطح خلفی زائدۀ حلمه ای و بزوائد اجنحۀ دو یا سه فقرۀ اول عنق پیوسته، پس تارهای آن به تحت و انسی رفته بجزء تحتی رباط عنقی خلفی و بزوائد شوکیه دو فقرۀ پائینی عنق و پنج فقرۀ بالائی ظهر ملتصق میشود. مجاورات از خلف به ذوزنقه و مضرس کوچک فوقانی و مربع معین و زاویۀ وقصی حمله از قدام بمختلط و عضلۀ طویل ظهر و عضلۀ اجنحه مجاور است. عمل - اگر زوجا منقبض شوند، سررا منبسط مینمایند و اگر یکی منقبض شود، سر و گردن را بطرف خود برمیگرداند. (تشریح میرزا علی ص 246)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احلیل. سوراخهای نره.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در مشرق ذات الأصاد و مرسل داحس و غبراء از آنجاست. (معجم البلدان) ، گفته اند شهرکی است بنی شاش را. (معجم البلدان) ، در بصره مسجدی است که عامه آن را مسجدالاحامره گویند و آن غلط است و صحیح مسجدالحامره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحموک. کشوتا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). رجوع به زجمول، زحموک، کشوتا، کشوت و اکشوت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحلوقه، لغتی در زحلوفه و زحلوکه، جای لغزیدن کودکان از بالا بنشیب. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوقه، زحلوفه، زحالیف، زحالف، زحلوکه و زحالیک شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحلوفه. زحالف. رجوع به زحلوفه و زحالف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوالیک
تصویر دوالیک
نوبت به نوبت گرفتن پستابه پستا (نوبت به نوبت)، تند تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیف
تصویر زحالیف
جمع زحلوفه، سرسره ها
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گلسرخیان جزو دسته بادامیها که در جنگلهای خشک خرم آباد و لرستان وجود دارد. این گیاه نوعی آلوی وحشی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیق
تصویر زحالیق
جمع زحلوقه، آلاکلنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهالیق
تصویر زهالیق
جمع زهلوق، فربگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعالیک
تصویر صعالیک
جمع صعلوک، درویشان بی برگان، دزدان تازی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مملوک، بردگان زر خریدان، جمع مملوک: غلامان بندگان، گروهی از غلامان شاهان که بعدها بسلطنت نواحی مختلف رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
((زُ یِّ))
مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متالیک
تصویر متالیک
((مِ))
دارای جلا و درخششی مانند فلز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممالیک
تصویر ممالیک
((مَ))
جمع مملوک
فرهنگ فارسی معین
بندگان، غلامان، کنیزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرخ ریسک
فرهنگ گویش مازندرانی