جدول جو
جدول جو

معنی زبیگنو - جستجوی لغت در جدول جو

زبیگنو(زْبی / زِ نِوْ)
یا دوک مازوویا، پسر نامشروع ولادسلاس اول پادشاه هلند بود وحکومت یک سوم کشور و عنوان دوکی را از پدر خود دریافت داشت و پس از درگذشت پدر به سال 1103م. زمام همه امور دوک نشین مزبور را به دست گرفت و با برادر خود بولسلاس سوم مشترکاً به امور سلطنت رسیدگی میکرد تا سال 1107 که به برادر خود خیانت کرد و از او شکست خوردو به اسارت و تبعید افتاد. وی در سال 1116 درگذشت. (از دائره المعارف بستانی). رجوع به لاروس بزرگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ)
دهی از دهستان رود خانه بخش میناب است که در شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نوعی از جامۀ پشمین که غربا و مساکین میپوشند، (آنندراج)، پوشاکی پشمینه مر گدایان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پینو، پینوک، (برهان)، دوغ ترش خشک را گویند، (فرهنگ خطی)، کشک، اقط، قروت، و رجوع به پینو شود، یک قسم ماهی خوراکی است که در گیلان صید میشود، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جره که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع و دارای 149 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زْبی / زِ نِوْ)
یا زبیگنو اول (910- 915 میلادی) دوک بهم بود و در بسط مسیحیت کوشش بسیار کرد. (از دائره المعارف بستانی). رجوع به لاروس بزرگ شود
لغت نامه دهخدا
(زْبی / زِ نِوْ)
یا زبیگنو دوم، پسر برتیسلاو و جانشین او بود و از 1055 تا 1061 میلادی در بهم منصب دوکی داشت. وی آلمانیان را از کشور خود بیرون راند و بر اموال برادران خود دست انداخت و خویشان آلمانی خود را تحت فشار قرار داد تا آنجا که مادر خود ژودیت دختر اتن را که آلمانی بود بیرون کرد. رجوع به دائره المعارف بستانی و لاروس بزرگ شود
لغت نامه دهخدا
(لُ نُ)
گی آلکسیس، دم. عالم بندیکتن سن - مر. مولد رنس. مؤلف تاریخ برتانی. (1666-1727 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(گُ نُ)
کنت ژوزف آرتو د. (1816- 1882 میلادی). سیاستمدار و نویسنده فرانسوی که در شهر ویل داوری متولد شده و از شرق شناسان معروف است. او را آثار مهمی است از جمله: 1- مذاهب و فلسفه های آسیایی وسطی. 2- بحث در باب عدم تساوی نژادها. 3- تاریخ پارسیان، و رمانهای ابتکاری دارد. وی مدتی در ایران میزیسته است
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
ابن جندع بن لیث بن بکر، جدّ کلاب زبینی و ابی ّبن امیۀ زبینی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینی (... ابی...) شود
ابن مالک بن سبیعه بن ربیعه بن سبیع. جد اوس ابن مالک است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینی (... اوس) شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اوس بن مالک بن زبینه بن مالک. ازاشراف بود و همو وام ابن عرس را بپرداخت. (ازانساب سمعانی). رجوع به زبینه (...بن مالک) و زبینی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کلاب بن امیه بن حرثان بن اسکربن عبدالله بن زهره بن زبینه بن جندع. وی را نسبت به جد او دهند و زبینی نامند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... جندع) و زبینی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نی ی)
ابی ّبن امیه بن حرثان، برادر کلاب بن امیۀ زبینی است. (از انساب سمعانی). رجوع به زبینه (... بن جندع) و زبینی (... کلاب بن امیه) شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نی ی)
نسبت است به زبینه بن مالک یا زبینه بن جندع که نخستین جد کلاب بن امیه و برادرش ابی ّبن امیه و دومین جد اوس بن مالک است. رجوع به انساب سمعانی، و زبینه شود
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی در داستان گرشاسب:
گوی بد ورا نام بیگاو بود
سنانش اژدها را جگرکاو بود،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
بیکند. بیگن. رجوع به بیکند شود:
کنون نام کندژ به بیگند گشت
زمانه پر از بند و اورند گشت.
فردوسی.
به بیگند شد رزمگاهی گزید
که چرخ روان روی هامون ندید.
فردوسی.
طلایه بیامد که آمد سپاه
به بیگند سازد همی رزمگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
قریه ای است چهار فرسنگ بیشتر جنوبی کلخنگان بفارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
سرکش متمرد، سخت شدید، سرهنگ سلطان، هریک از فرشتگان شکنجه جمع زبانیه
فرهنگ لغت هوشیار
کشک
فرهنگ گویش مازندرانی