جدول جو
جدول جو

معنی زبیریان - جستجوی لغت در جدول جو

زبیریان
(زُ بَ)
منسوب به زبیر، طایفه ای به اصفهان از اولاد زبیر بن مسکان جد یونس بن حبیب. رجوع به انساب سمعانی و زبیر (... بن حبیب بن زبیر) و زبیر (... بن مسکان) شود، اولاد و احفاد زبیر بن عوام و مصعب بن زبیر. رجوع به تاریخ گزیده ص 846، انساب سمعانی و انساب قریش و زبیر (... بن عوام) و زبیری شود، پیروان عبداﷲ زبیر. طرفداران خاندان زبیر. رجوع به زبیری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیریفان
تصویر بیریفان
(دخترانه)
دوشیدن شیر گوسفند توسط دختران در کوهستان هنگام بهار (نگارش کردی: بریان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زینیان
تصویر زینیان
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
هلال ماه
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای است در یک فرسخی مرو، از آنجا است ابوالرضا بن رجاء زاریانی، (از انساب سمعانی)، و رجوع به معجم البلدان و زاریانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
دهی از دهستان چری بخش و حومه شهرستان قوچان که در چهل و هفت هزارگزی باختر قوچان و چهار هزارگزی باختر راه مالرو عمومی شیرغان به خرق واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 476 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل مردم آن سامان زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان لفطه و درونه در 43000گزی کرمانشاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرکّب از: بی + روان، بی جان. بی روح. رجوع به روان شود
لغت نامه دهخدا
نام دهستان بخش شوراب شهرستان شهرکرد است و دارای 9 آبادی و 1670 تن سکنه است، (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
از دیه های جبل به قم، (تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 144) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است به بغداد، (منتهی الارب). قریه ای میان حله و بغداد در غربی ایوان کسری ̍ که فرات مغرب و دجله مشرق آن را آبیاری کند. رجوع به یادگار زریران شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مزدیسنا شود
لغت نامه دهخدا
(زُ وَ)
دهی از دهستان سرشیو است که در بخش مریوان شهرستان سنندج واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
زینان است که نانخواه باشد و آن تخمی است که بر روی خمیر نان پاشند، (برهان) (آنندراج)، نانخواه، (ناظم الاطباء)، رجوع به زینان شود
لغت نامه دهخدا
(زیرْ)
دهی از دهستان قره طقان است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان اوجان است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ ری یَ)
احفاد حبیب بن زبیر بن مسکان راکه در اصفهانند زبیریه خوانند. (از انساب سمعانی). رجوع به زبیر (... مسکان) ، زبیریون و زبیریان شود
لغت نامه دهخدا
مکانی بر راه بلخ به غزنین: پس لشکر از راه درۀ زیرقان و غوروند بکشیدند و بیرون آمدند و سه روز مقام کردند با نشاط شراب و شکار به دشت حورانه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246 و چ فیاض ص 247)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سواریان. دهی از دهستان راهجرد است که در بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع است و 746 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَبی بی یو)
ابراهیم بن عبدالله عسکری و چند تن دیگر از راویان را که منسوب به فروختن زبیب اند محدثون زبیبیون و هر یک از آنان را زبیبی گویند. رجوع به منتهی الارب، تاج العروس، شرح قاموس و انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 14000گزی جنوب باختر آبیک. دارای 114 تن سکنه. آب از قنات. محصول غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه مالرواست و از طریق باقرآبادمیتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
اهل چاهها، اسم خانواده ای است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
نام سلسله ای است که پیش از اسلام در یمن حکمرانی داشتند و بزرگترین و متمدن ترین دولت عربی را بوجود آوردند. این سلسله در زمان جاهلیت ظهور کرد و آبادانی و عمرانی به دست آنان در حضرموت و یمن بوجود آمد که هنوز هم آثار آن محو نشده است. آنان بندها و سدها و باغات و باغچه ها و کاخهای عظیم بنیاد کرده بودند که باغ ارم و سیل عرم از جملۀ آنهاست. بزرگترین و مشهورترین پادشاه حمیریان، شداّد نام داشت. و ذوالقرنین پادشاه حمیری یکی از جهانگیران بزرگ عالم بود که ممالک زیاد تحت تصرف خویش درآورد و حتی بظلمات هم رفت و افریقس سلطان حمیری تا سواحل بحر سفید پیشروی کرده و بلاد بربر را تسخیر نمودتا آنجا که وجه تسمیۀ افریقا را هم به این پادشاه ربط داده اند. و گفته اند شمر و تبع پادشاه حمیری دامنۀ فتوحات خویش را تا حدود چین و تبت کشانیده بودند. معالوصف درباره فتوحات خارج از جزیره العرب حمیریهادر تواریخ امم دیگر کمترین اشاره ای یافته نمی شود و ناچار باید گفت که این روایات از منابع مبالغه و خیالات سرچشمه میگیرد. آری روایات صحیحه شهادت میدهند که چند تن از ملوک حمیری برای تخریب کعبۀ معظمه و نقل حجرالاسود بسبا و صنعا، بحجاز مسافرت کردند و همچنین محقق است که ملکۀ بلقیس از ملوک حمیری با تحف گرانبها و هدایای بسیار نفیس و بی نظیری بخدمت حضرت سلیمان (ع) تشرف حاصل نمود، ولی مسئلۀ تزویج آن حضرت بملکه جای تأمل است. در زمان ذونواس از ملوک حمیری، نجاشی حبش تحت فرمان فرماندهی بنام ابرهه عساکر زیادی بیمن فرستاده آنجا را تصاحب نمود و درنتیجه، دولت حمیری منقرض گشت. در همان اوان ابرهه خاک حجاز را نیز مورد حمله و هجوم خویش قرار داده و موجب حدوث وقعۀ اصحاب فیل گردید. بعدها ذویزن نام حمیری به ایران پناهنده گشت و بیاری کسری ̍ حبشیان را از خاک خود براند و به این طریق سرزمین یمن تابع پادشاهی ایران گشت و فرمانداران ایرانی آن کشور را اداره می کردند. حمیریها خطی مخصوص بخود داشتند که از طرف راست بچپ و بحروف مقطعه نوشته میشد. از این خط در یمن و حضرموت آثار بسیاری وجود دارد. زبانی که با این خط نوشته شده با زبان عربی شباهت و مناسبت دارد ولی عین آن نیست حتی تفاوت زیادی در بین دو زبان دیده میشود. سبا مرکز قدیم حمیری ها بوده بعداً شهر صنعاء را مرکز قرار دادند. 36 نفر از این سلسله حکمرانی نموده اند که نخستین آنان حمیر و آخرین آنان ذونواس بود. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زبانی. (ناظم الاطباء). فارسیان زبانی را بطور فارسی به الف و نون جمع کرده زبانیان گویند چنانچه حور را که جمع حوراء است بمعنی مفرد استعمال کنند و به الف و نون جمع کرده حوران گویند. (آنندراج). مردمان سرکش. (غیاث اللغات) ، دربانان دوزخ. (غیاث اللغات). رجوع به آنندراج و انجمن آرا و ’زبانی’ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
تثنیۀ زبانی در حالت رفع. رجوع به زبانی و زبانیا (...العقرب) و زبانیات شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
دو آبست مر طهیه را. (منتهی الارب). دو آبست طهیّه را در اطراف اخارم خفاف آنجا که به جلگۀ مسطح فرع میرسد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خاکروبه دان و جایی که در آن خاکروبه جمع کنند، و توامره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به زبلدان، مزبله، زبیلدانی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بی بَ)
کفک دو کنج دهن. (منتهی الارب) (آنندراج). آب خشک شدۀ دهان که بر محل بهم رسیدن دو لب نزدیک زبان جمع میگردد. گویند: ’زبب فمه’، هرگاه در دو کنج لبانش زبیبه (آب خشک شده) دیده شود. (از تاج العروس). آب خشک شده در دو طرف لب را زبیبتان گویند، و در حدیث بعضی از قرشیان آمده: حتی عرقت و زبب صماغاک، یعنی تا عرق کنی و کف دهانت بیرون آید و در دو طرف لبت ظاهر شود. و نیز گویند: تکلم فلان حتی زبب شدقاه، یعنی آنقدر سخن گفت که کف از دهانش در دو طرف لبانش پدید آمد. و بهمین معنی مار خشمناک را ذوالزبیبتین نامند و برخی گویند ذوالزبیبتین ماری است که دو نقطۀ سیاه بالای دو چشمش دیده شود. (از لسان العرب) ، آب دهن بسیارگو. (منتهی الارب) (آنندراج). آب دهانی که بر اطراف دهن شخص پرگو فراهم میگردد، گویند: زبب شدقاه، یعنی جمع شد آب دهان در دو گوشۀ دهان او، و اسم این آب دهان زبیبتان است. (تاج العروس) ، کفک دو کنج دهن مار. (منتهی الارب) (آنندراج). و از این رو مار خشمناک راذوالزبیبتین گویند، یا ذوالزبیبتین ماری است که دو نقطۀ سیاه بالای دو چشمش باشد. (از لسان العرب) ، دو نقطۀ سیاه اند در دو طرف دهن مار و ذوالزبیبتین مار. (منتهی الارب) ، دو نقطۀ سیاهند بالای هر دو چشم مار و سگ. (منتهی الارب). دو نقطۀ سیاه بالای دو چشم مار و از اینروست که مار را ذوالزبیبتین نامند. و در حدیث است که گنج بعضی از گنج داران را در قیامت بصورت اژدهایی اقرع آرند که دارای زبیبتان است. ابوعبید گوید: این نوع وحشی ترین و بدترین انواع مار است. ابن اثیر گوید: زبیبتان دو نقطۀسیاهند در اطراف دهان مار، و گفته اند: زبیبتان دو کفک است در دو کنج دهان مار. (از تاج العروس). در حدیث است که در روز قیامت گنج یکی از شما را می آرند بصورت ماری اقرع (که پوست سرش کنده شده باشد) ، دارای زبیبتان، ابوعبید گوید: زبیبتان، دو نقطۀ سیاهند بالای چشمان آن مار. (از لسان العرب). زبیبتان بصیغۀ تثنیه و زبیبه دو نقطۀ سیاه است بالای چشمهای مار و سگ. (شرح قاموس) ، دو نقطۀ سیاهند بالای دوچشم سگ یا دو زایده اند گوشتین در سر مانند دوشاخ. وگفته شده است که آن دو دندانند که در دهان بوجود آیند. و معانی دیگری نیز برای آن گفته شده است که مؤلفان کتب غریب اللغات، آنها را یاد کرده اند، و استاد ما آنرا در ذیل ’حیه’ آورده است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زمیریات
تصویر زمیریات
کولمگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینیان
تصویر زینیان
تخمی است که آنرا بر روی نان پاشند نانخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحریان
تصویر بحریان
دریاییان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
ماه شب چهارده، کم ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبریاد
تصویر زبریاد
فوق الذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرکان
تصویر زیرکان
اکیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
سلسله ای از امرای ایرانی نژاد که از، ۱۶ تا، ۳۴هـق حکومت کردندمؤسس
فرهنگ گویش مازندرانی