جدول جو
جدول جو

معنی زبلحه - جستجوی لغت در جدول جو

زبلحه
(زَ لَ حَ)
حماقت. ج، زبالح. (از دزی ج 1 ص 580)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ لَ حَ)
واحد بلح، یعنی یک غورۀ خرما. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، بلحات. (ناظم الاطباء). رجوع به بلح شود
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ)
است و دبر، و به جیم معجم افصح است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). و رجوع به بلجه شود
لغت نامه دهخدا
(زِ لَ)
سرگین. زبل. (محیط المحیط) (فطر المحیط) ، کود. کوت، خاکروبه. زباله. خاک جارو. دم جارویی. (از دزی ج 1 ص 580)
لغت نامه دهخدا
(زُلَ)
لقمه. (اقرب الموارد) (آنندراج) (شرح قاموس) (تاج العروس) ، نیله (چیزی). (لسان العرب). مصحح لسان در حاشیه چنین توضیح داده است: در نسخۀ اصل نیله آمده و علامت تردید پهلوی آن گذارده شده، اما در مادۀ نیل از قاموس آمده: ما اصاب نیلاو نیله، یعنی شیئاً. (نقل از حاشیۀ لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
کوت. (از دزی ج 1 ص 580)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ لَ)
چیزی، یقال: مارزاته زبله، یعنی کم نکردم چیزی را. (منتهی الارب). شی ٔ. گویند: ’مارزأته زبله و ما اغنی عنه زبله’. (اقرب الموارد). گفته میشود ’مارزاته زبله شیئا’، یعنی کم نکردم از او چیزی را. (شرح قاموس). ’مارزاته زبله’، یعنی شیئا و همچنین است: ’ما اغنی عنه زبله’. (تاج العروس). زبله و زباله بمعنی شی ٔ است. گویند: ما اغنی عنه زبله، یعنی زبالا. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَلْ لَ)
احمق. (از دزی ج 1 ص 580)
لغت نامه دهخدا
(تَلْ)
فریفتن. گول زدن. اغفال. اغوا، اشتباه کردن. فریب خوردن. خطا کردن. (از دزی ج 1 ص 580)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبله
تصویر زبله
نواله (لقمه) چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
کوهی در ارتفاعات جنوبی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی