جدول جو
جدول جو

معنی زبغدوان - جستجوی لغت در جدول جو

زبغدوان
(زَ بَ دُ)
قریه ای به بخارا که آنرا سبغدوان نیز گویند. ازآنجاست ابومحمد افلح بن بسام شیبانی. (تاج العروس). سمعانی آرد: قریه ای است از قراء بخارا، سبغدوان نیز ضبط شده و نسبت به آن زبغدوانی. (از انساب سمعانی). زبغدوان از قریه های بخارا است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زندوان
تصویر زندوان
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزارآوا، زندباف، عندلیب، مرغ خوش خوٰان، هزاران، فتّال، صبح خوٰان، شباهنگ، مرغ سحر، زندلاف، هزار، بوبردک، مرغ چمن، شب خوٰان، زندواف، هزاردستان، بوبرد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بَ دُ نی ی)
افلح بن بسام شیبانی مکنی به ابومحمد. وی از قعنبی نقل حدیث کند. (تاج العروس). سمعانی آرد: افلح بن بسام شیبانی مکنی به ابومحمد و مستجاب الدعوه نیکوکاران بود. از قعنبی و سعید بن منصور و محمد بن سلام روایت دارد و محمد بن اسحاق بن خزیمه از او نقل حدیث کند. افلح بن بسام گوید پیش قعنبی بودم و از او حدیث میشنیدم، وقتی از من پرسید آیا حدیث ها که نوشته ای بر کسی عرضه داشته ای گفتم نه، گفت دراین صورت کاری انجام نداده ای. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ دُ)
نسبت است به زبغدوان که قریه ای است از قراء بخارا. (ازانساب سمعانی). رجوع به زبغدوان و مادۀ زیر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری با جمعیت 75376 تن در جنوب بنگال غربی هند. معابدمتعدد و کاخ زیبایی دارد. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بادْ)
مبدل بادبان است. (آنندراج). بادبان. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبان و شعوری ج 1 ورق 179 شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
موضعی است. (از جمهرۀ ابن درید ج 1 ص 144) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان رودبار است که در بخش حومه شهرستان دامغان واقع است و 980 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ دُ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین است که 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی زندخوان است که عندلیب و فاخته باشد. (برهان). بمعنی زندخوان است. (آنندراج). محرف زندواف. (فرهنگ فارسی معین). هزاردستان. (اوبهی) ، مجوس را نیز گفته اند. (برهان). رجوع به زند و دیگر ترکیبهای این کلمه و مزدیسنا ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
از قریه های عربان واقع در کنار رود خابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
رأی نو، گویند: هو ذوبدوان، وفی الحدیث: السلطان ذوعدوان و ذوبدوان، ای لایزال یبدو له رأی جدید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده کوچکی است از دهستان چانف بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، الصبی یبغش الیه، یعنی می زارد به او و آمادۀ گریستن است. (منتهی الارب) ، پیدا آمدن گرد هوا در روزن از آفتاب، یقال: یبغش الهباء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
منزلی است میان بعلبک و دمشق. (از تاج العروس). بگفتۀ نصر موضعی است میان دمشق و بعلبک و من گمان میکنم این سخن سهو است و آنرا با زبدانی ّ اشتباه کرده اند. (معجم البلدان). رجوع به زبدانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زندوان
تصویر زندوان
سرودگوی، خوش الحان، بلبل، زند خوان زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار