قریه ای به بخارا که آنرا سبغدوان نیز گویند. ازآنجاست ابومحمد افلح بن بسام شیبانی. (تاج العروس). سمعانی آرد: قریه ای است از قراء بخارا، سبغدوان نیز ضبط شده و نسبت به آن زبغدوانی. (از انساب سمعانی). زبغدوان از قریه های بخارا است. (از معجم البلدان)
قریه ای به بخارا که آنرا سبغدوان نیز گویند. ازآنجاست ابومحمد افلح بن بسام شیبانی. (تاج العروس). سمعانی آرد: قریه ای است از قراء بخارا، سبغدوان نیز ضبط شده و نسبت به آن زبغدوانی. (از انساب سمعانی). زبغدوان از قریه های بخارا است. (از معجم البلدان)
افلح بن بسام شیبانی مکنی به ابومحمد. وی از قعنبی نقل حدیث کند. (تاج العروس). سمعانی آرد: افلح بن بسام شیبانی مکنی به ابومحمد و مستجاب الدعوه نیکوکاران بود. از قعنبی و سعید بن منصور و محمد بن سلام روایت دارد و محمد بن اسحاق بن خزیمه از او نقل حدیث کند. افلح بن بسام گوید پیش قعنبی بودم و از او حدیث میشنیدم، وقتی از من پرسید آیا حدیث ها که نوشته ای بر کسی عرضه داشته ای گفتم نه، گفت دراین صورت کاری انجام نداده ای. (از انساب سمعانی)
افلح بن بسام شیبانی مکنی به ابومحمد. وی از قعنبی نقل حدیث کند. (تاج العروس). سمعانی آرد: افلح بن بسام شیبانی مکنی به ابومحمد و مستجاب الدعوه نیکوکاران بود. از قعنبی و سعید بن منصور و محمد بن سلام روایت دارد و محمد بن اسحاق بن خزیمه از او نقل حدیث کند. افلح بن بسام گوید پیش قعنبی بودم و از او حدیث میشنیدم، وقتی از من پرسید آیا حدیث ها که نوشته ای بر کسی عرضه داشته ای گفتم نه، گفت دراین صورت کاری انجام نداده ای. (از انساب سمعانی)
بمعنی زندخوان است که عندلیب و فاخته باشد. (برهان). بمعنی زندخوان است. (آنندراج). محرف زندواف. (فرهنگ فارسی معین). هزاردستان. (اوبهی) ، مجوس را نیز گفته اند. (برهان). رجوع به زند و دیگر ترکیبهای این کلمه و مزدیسنا ص 141 شود
بمعنی زندخوان است که عندلیب و فاخته باشد. (برهان). بمعنی زندخوان است. (آنندراج). محرف زندواف. (فرهنگ فارسی معین). هزاردستان. (اوبهی) ، مجوس را نیز گفته اند. (برهان). رجوع به زند و دیگر ترکیبهای این کلمه و مزدیسنا ص 141 شود
ده کوچکی است از دهستان چانف بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، الصبی یبغش الیه، یعنی می زارد به او و آمادۀ گریستن است. (منتهی الارب) ، پیدا آمدن گرد هوا در روزن از آفتاب، یقال: یبغش الهباء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
ده کوچکی است از دهستان چانف بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، الصبی یبغش الیه، یعنی می زارد به او و آمادۀ گریستن است. (منتهی الارب) ، پیدا آمدن گرد هوا در روزن از آفتاب، یقال: یبغش الهباء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
منزلی است میان بعلبک و دمشق. (از تاج العروس). بگفتۀ نصر موضعی است میان دمشق و بعلبک و من گمان میکنم این سخن سهو است و آنرا با زبدانی ّ اشتباه کرده اند. (معجم البلدان). رجوع به زبدانی شود
منزلی است میان بعلبک و دمشق. (از تاج العروس). بگفتۀ نصر موضعی است میان دمشق و بعلبک و من گمان میکنم این سخن سهو است و آنرا با زَبَدانی ّ اشتباه کرده اند. (معجم البلدان). رجوع به زبدانی شود