نوعی از درخت سرو باریک برگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مرو سفید را گویند و آن رستنی باشد دوایی که اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان). یک نوع گیاهی که مرو سپید نیز گویند. (ناظم الاطباء). فراسیون. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از درخت مرو باریک برگ. (ناظم الاطباء)
نوعی از درخت سرو باریک برگ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). مرو سفید را گویند و آن رستنی باشد دوایی که اکثر امراض بلغمی را نافع است. (برهان). یک نوع گیاهی که مرو سپید نیز گویند. (ناظم الاطباء). فراسیون. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از درخت مرو باریک برگ. (ناظم الاطباء)
لغتی است در عین مهمله (زبعر) یا همان صواب است. (منتهی الارب) (محیط المحیط) (اقرب الموارد) (آنندراج). گیاهی است خوشبو. (ناظم الاطباء). جمعی این لغت را با فتح زاء ضبط کرده اند. و آن لغتی است در زبعر (با عین مهمله) که عبارت است از مرو کوچک برگ یا اینکه صواب زبغر است (با غین معجمه) و با عین مهمله خطا است، و گفته اند زبعره باغین مهمله نوعی دیگر است از مرو که ماخوذ نام دارد.اما ابوحنیفه با تقدیم غین بر باء صحیح دانسته. جوهری و صاغانی این لغت را نیاورده اند. (تاج العروس). زبغر. (ز ب ) {{عربی، اسم}} گفته اند لغتی است در زبعر. (البستان)
لغتی است در عین مهمله (زبعر) یا همان صواب است. (منتهی الارب) (محیط المحیط) (اقرب الموارد) (آنندراج). گیاهی است خوشبو. (ناظم الاطباء). جمعی این لغت را با فتح زاء ضبط کرده اند. و آن لغتی است در زبعر (با عین مهمله) که عبارت است از مرو کوچک برگ یا اینکه صواب زبغر است (با غین معجمه) و با عین مهمله خطا است، و گفته اند زبعره باغین مهمله نوعی دیگر است از مرو که ماخوذ نام دارد.اما ابوحنیفه با تقدیم غین بر باء صحیح دانسته. جوهری و صاغانی این لغت را نیاورده اند. (تاج العروس). زبغر. (زِ ب َ) {{عَرَبی، اِسم}} گفته اند لغتی است در زِبعَر. (البستان)
با لفظ خوردن و زدن مستعمل هر کدام بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد سازد و دیگری چنان دست بر آن زنند که باد از دهانش با صدا بجهد. (آنندراج). آن است که کسی دهان خود را پرباد کند ودیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد با صدا از دهن او برآید و آنرا زنبلغ و آپوق خوانند. (برهان قاطع). بمعنی زابگر است. (جهانگیری). زبغر بمعنی زابگر است. (رشیدی). زابگر، مخفف زابغر است. (فرهنگ نظام). بعضی با فتح غین ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام ذیل زابغر). کسی که دهان خود را پرباد کند و دیگری دست بر آن زند تا صدا و آواز برآید. (ناظم الاطباء) : پست کن مرو را بکاج و به مشت بکش او را بسیلی و زبغر. سراج قمری (از رشیدی)
با لفظ خوردن و زدن مستعمل هر کدام بمعنی آن باشد که کسی دهان خود را پر باد سازد و دیگری چنان دست بر آن زنند که باد از دهانش با صدا بجهد. (آنندراج). آن است که کسی دهان خود را پرباد کند ودیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد با صدا از دهن او برآید و آنرا زنبلغ و آپوق خوانند. (برهان قاطع). بمعنی زابگر است. (جهانگیری). زبغر بمعنی زابگر است. (رشیدی). زابگر، مخفف زابغر است. (فرهنگ نظام). بعضی با فتح غین ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام ذیل زابغر). کسی که دهان خود را پرباد کند و دیگری دست بر آن زند تا صدا و آواز برآید. (ناظم الاطباء) : پست کن مرو را بکاج و به مشت بکش او را بسیلی و زبغر. سراج قمری (از رشیدی)