جدول جو
جدول جو

معنی زبزبه - جستجوی لغت در جدول جو

زبزبه(تَلْیْ)
خشم گرفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، از جنگ گریختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبزب
تصویر زبزب
جانوری وحشی و گوشت خوار شبیه گربه، نوعی کشتی بادی
فرهنگ فارسی عمید
(زُ بَ بَ)
مصغر زب ّ بمعنی ذکر کودک، یا مطلقاً. این لغت یمنی است. (از متن اللغه). رجوع به زب ّ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ بَ)
خواهر زباء، ملکۀ جزیره، دختر عمرو بن طرب. طبری آرد: زباء را خواهری بود نام او زبیبه و با عقل و تدبیر و با این خواهر سخت خوش بود و زباء کوشکی بنا کرده بود این کوشک بر لب رود زاب بود در حد مغرب و با این خواهر بزمستان در این کوشک بودی... چون زباء، ملک راست کرد و آهنگ کرد که سپاه راست کند و بحرب جذیمه رود و خون پدر طلب کند با خواهرش تدبیر کرد و خواهرش بخرد بود گفت: الحرب سجال و عثرتها لاتستقال. گفت این حرب سجال است جنگ گاه بر این بود گاه بر آن، و هرکه بسر اندرآید بحرب، برنخیزد و تو زنی و او مرد و مرد بظفر نزدیکتر باشد و اگر ظفر آنرا بود این ملک از دست تو بشود و زن طلب خون تو نتواند کرد و حرب مکن ولیکن حیلت ساز مگر او را به دست آوری. زبا را خوش آمد و تدبیر حیلت کرد. (ترجمه بلعمی نسخۀ کتاب خانه مجلس شورای ملی ص 306). و در ص 309 از نسخۀ مذکور آمده: زباء از عمرو حذر گرفت و نشست بکوشک خواهر گرفت که او را کوشک استوار بود. رجوع به متن طبری چ دخویه قسمت 1 صص 757- 759 و زباء در این لغت نامه شود
مادر عنترۀ عبسی و جدۀ عبدالرحمن بن سمره. (از تاج العروس)
پدر عبدالرحمن. از ثقات. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
بنو زبیبه، بطنی است از عرب. (از لسان العرب). عمر رضا کحاله آرد: زبیبه بطنی از تمیم اند از قبیلۀ عدنانیه. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از نهایه الارب قلقشندی). و در ذیل همین صفحه آرد: در نهایه الارب نویری آمده: زبیبه قبیلۀ کوچکی است از صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان. و زبیدی در تاج العروس آرد: بنوزبیبه بطنی است از...
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
ج، زباب. موش کور یا موش سرخ موی یا موش بی موی یا نوعی از موش صحرائی. در سرقت بدو مثل زنند و گویند: اسرق من زبابه. زیرا که این حیوان هر چه بیابد میدزدد خواه بدان حاجت داشته باشد یا نداشته باشد. رجوع به حیوه الحیوان، تاج العروس، اقرب الموارد، فرائد اللئال ج 1 ص 293، معجم البلدان، صحاح و زباب در لغت نامه شود. در معجم البلدان آمده: زبابه از حیوانات حشره خواراست و شباهت فراوان بموش دارد اما از خاندانی دیگر است که با خانوادۀ موشها تفاوت فاحش دارد زیرا موشها در ردیف قوارض و از خاندان عضلان اند و زباب از دستۀ حشره خواران و خود خاندانی است مستقل. ابن سینا این جانور را بنامهای غالا (گالا) و موغالی (موگالی) آورده است. زباب که از موش ’معمولی’ بزرگتر و از موش صحرائی خردتر است در مصر و جزیره العرب فراوان و دارای انواع بسیاری است که معروف ترین آنها زبابۀ مقدسه است که در سودان سیسی و زیزی (از هوگلن) و فارسنکی (بنقل اهرنبرک و همبرخ) نامیده میشود. ابن سیده در مخصص ج 81 ص 91 آرد: فاره (موش) زبابه نامیده می شود و هر موشی زبابه است. و گفته اند: زباب نوعی از موش است که موی ندارد. فارسی گوید: اعرابیی را پرسیدند زبابه و فاره یکی است. پاسخ داد ان الزبابه و ان الفاره. و مقصود اعرابی آن بود که این دو نام یک جانور نیست بلکه زباب نام قسمی است از موش یعنی خلد که موش کور نام دارد... چنانکه ملاحظه میگردد ترادف زباب و فار ’موش’ قطعی نبوده و لذا اهل لغت در بارۀ آن بحث کرده و داوری به اهل زبان می برده اند. شهرت این جانور به کوری و کری گویا از بقایای عقاید مصر باستان است. چنانکه ولکنسن (3:133) بنقل از فلوطرخس گوید: مصریان این جانور یعنی موگالی را بخاطر آنکه کور است تقدیس میکرده و نیز آنرا رمز تاریکی میدانسته اند. اندرسن نیز نظیر این عقیده را درباره برخی از حیوانات از مصریان حکایت کرده است.
در عبارت فوق بطوری که ملاحظه کردید لکنسن زباب را بنام یونانی آن: ’موگالی’آورده و میتوان قاطعاً گفت این همان جانور است که ابن سینا آنرا بنام غالا و موغالی ضبط کرده ’بنقل قزوینی در عجائب المخلوقات’ دیگر از نامهای زباب در تداول عامه زیزی، سیسی و فارسنکی و نام اخیر را همبرگ و اهرنبرگ با حروف عربی واضح نقل کرده و نام سنکی مقدس برای آن برگزیده اند و کلمه سنکی لغتی است که این دو دانشمند آنرا در سودان شنیده و عیناً نقل کرده اند و من درباره ریشه آن ازحلمی بک پرسیدم حلمی بک نیز درباره این نام و نیز درباره نامهای سیسی و زیزی چیزی نمیدانست این جانور را در باغ وحش، عروس حشرات مینامند و من گمان میکنم این نام جعلی است و اساسی ندارد. من خود زباب را دیده ام کاملاً شبیه به موش دشتی است جز آنکه رنگش مایل به سرخی و دارای دمی کوتاه تر از دم موش دشتی است. (از معجم الحیوان تألیف امین المعلوف ص 75 و 76 و 226 و 227). در انسیکلوپیدی فرانسه آمده: زبابه از خاندانی است بنام مازر که انواع آن در همه نقاط جهان جز در استرالیا و امریکای استرالیایی دیده میشود و حد وسط میان حلزون و موش سیاه ودارای جمجمۀ تنگ و دراز است و بر پهلوی بیشتر افراد این نوع غده ای است مشتمل بر مایعی بدبوی و چسبنده و لذا گربه ها آنها را شکار می کنند اما نمیخورند. خانوادۀ مازر دوست کشاورزان بشمار میروند. زیرا دشمن حشرات اند و مخصوصاً در نبرد با حشرات سخت پوست و بزرگتر از خود شهامت بسیار نشان میدهند. خانوادۀ مازر ازروی تعداد دندانها و روش زندگی بدو خانوادۀ کوچکترتقسیم میشود و هر یک از این دو خاندان دارای چند شعبه کوچک میباشد. (از انسکلوپیدی فرانسه)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ بَ)
جمع واژۀ زب ّ. (منتهی الارب) (قاموس) (ناظم الاطباء). ازب و ازباب و زببه جمع واژۀ زب است و اخیر از نوادر است. (تاج العروس). زببه محرکه جمع واژۀ زب بالضم، نره مرد یا عام است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
جانوری است مانند گربه. (آنندراج) (محیط المحیط) (ترجمه قاموس) (عباب بنقل بستانی و دمیری). جانوری است مانند گربه. (منتهی الارب) جانوری شبیه بگربه ج، زبازب. (ناظم الاطباء). گورکن. (فرهنگ عربی به فارسی لاروس). بگفتۀ صاغانی جانوری است چون گربه که کودکان را از گهواره میرباید. ابن اثیر در کامل، در ضمن حوادث سال 304 هجری قمری آنرا یاد کند. حیوانی است ابلق متمایل به سیاهی، دارای دست و پایی کوتاه. (تاج العروس). مؤلف مخزن الادویه آرد: زبزب را بترکی ابر سرخ و به اصفهانی خو کره نامند. ماهیت آن: حیوانی است بقدر سگ کوچک و روی آن ابلق از خطهای سفید و سیاه و بعضی پوست آن نیز ابلق میباشد و مشهور است که هر چند آنرا بزنند فربه تر میشود. طبیعت آن: در سوم گرم و خشک. افعال و خواص آن: گویند:چون آن مردار میخورد مادام که میته نخورده باشد گوشت آن صالح الغذاء و جهت ریاح و سردی احشاء و اذابت بلغم و تحلیل مواد، و پوشیدن پوست آن جهت نقرس و مفاصل و رعشه و خدر نافع است و علامت آنکه گوشت مردار خورده آن است که از آن بوی بد آید. (مخزن الادویه). ابن اثیر در ضمن حوادث سال 304 هجری قمری از کتاب کامل آرد: در این سال حیوانی به نام زبزب مایۀ هراس عموم شده بود. گویند آن جانور را شبها بالای بام منازل میدیده اند که کودکان را میربود و اگر دست زن یا مرد را بدندان میگزید آن را قطع میکرد. مردم پیوسته مراقبت میکردند و بر طشتها و بادیه ها مینواختند تا آن جانور را بترسانند. از این کار سراسر بغداد را هیاهو فرا گرفته بود تا اینکه در یکی از شبها نزدیکان پادشاه، حیوانی را شکار کردند برنگ ابلق، با خطوط سیاه، دارای دست و پای کوتاه و گفتند این همان زبزب است و آنرا روی پل بدار آویختند. از این پس مردم شهر آرامش خود را بازیافتند. (از حیوهالحیوان) (دائره المعارف بستانی از کامل). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن: زبزب و خو کره، تذکرۀ ضریر انطاکی و مجلۀ ادارۀ فرهنگ عامه سال 1341 شمارۀ 2 مقالۀ صادق کیا صص 151- 156 شود
نوعی کشتی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (محیط المحیط). قسمی از کشتیها است. (ترجمه قاموس) (تاج العروس) :
هر کجا جنگ ساختی، بر خون
بتوان راند زورق و زبزب.
فرخی.
گذرنیارد بر بحر جود او خورشید
وگر زمانه بدو اندر افکند زبزب.
فرخی.
گر آب جود کف او کند ببادیه راه
ببادیه نتوان کرد راه بی زبزب.
قطران.
ز تف تیغ برانی بدجله بر، گردون
به آب جود برانی بریگ بر، زبزب.
قطران.
دریاست این جهان و در او گردان
این خلق همچو زبزب و طیاره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
خشم گرفتن، از جنگ گریختن. (کازمیرسکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبیبه
تصویر زبیبه
یک مویز یک انجیر، کف دهان از پر گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبزب
تصویر زبزب
دد گربه، کشتی جانوریست شبیه به گربه، نوعی کشتی است جمع زباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زببه
تصویر زببه
جمع زب، نره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبزب
تصویر زبزب
((زَ زَ))
جانوری است شبیه به گربه، نوعی کشتی
فرهنگ فارسی معین