اجباری، مربوط به علم جبر مثلاً معادلات جبری، مقابل قدری، در فلسفه کسی که معتقد به نظریۀ جبر باشد، برای مثال سنّی از تسبیح جبری بی خبر / جبری از تسبیح سنّی بی اثر (مولوی - ۳۹۲)
اجباری، مربوط به علم جبر مثلاً معادلات جبری، مقابلِ قَدَری، در فلسفه کسی که معتقد به نظریۀ جبر باشد، برای مِثال سُنّی از تسبیح جبری بی خبر / جبری از تسبیح سُنّی بی اثر (مولوی - ۳۹۲)
مقابل زیرین باشد. (آنندراج). منسوب به زبر. ضد پایین. (ناظم الاطباء). اعلی. علوی. فوقانی. مقابل تحتانی: نیمۀ زبرینشان (مردم سودان) کوتاه است و نیمۀ زیرین دراز. (حدود العالم). چون بزبرین پارۀ او شود حرکت او سوی مشرق بود. (التفهیم بیرونی). زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری. فرخی. جان و تن تو دو گوهر آمد یکی زبرین یکی فرودین. ناصرخسرو. ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پرۀ بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته. (گلستان سعدی)، منسوب به فتحه. (ناظم الاطباء)
مقابل زیرین باشد. (آنندراج). منسوب به زبر. ضد پایین. (ناظم الاطباء). اعلی. علوی. فوقانی. مقابل تحتانی: نیمۀ زبرینشان (مردم سودان) کوتاه است و نیمۀ زیرین دراز. (حدود العالم). چون بزبرین پارۀ او شود حرکت او سوی مشرق بود. (التفهیم بیرونی). زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری. فرخی. جان و تن تو دو گوهر آمد یکی زبرین یکی فرودین. ناصرخسرو. ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پرۀ بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته. (گلستان سعدی)، منسوب به فتحه. (ناظم الاطباء)