عطأالله، پدر یشحابیم که یکی از سرداران عساکر داود بود. اول تواریخ ایام 27:2. (قاموس کتاب مقدس) کاهنی معروف در ایام نحمیاء. (کتاب نحمیا11:14). (قاموس کتاب مقدس)
عطأالله، پدر یشحابیم که یکی از سرداران عساکر داود بود. اول تواریخ ایام 27:2. (قاموس کتاب مقدس) کاهنی معروف در ایام نحمیاء. (کتاب نحمیا11:14). (قاموس کتاب مقدس)
در اسلام و دیگر ادیان سامی یکی از فرشتگان مقرب الهی که که وحی را بر پیغمبران نازل می کرد، روح الامین، روح القدس، روح اعظم، امین وحی، حامل وحی، ناموس اکبر، سروش
در اسلام و دیگر ادیان سامی یکی از فرشتگان مقرب الهی که که وحی را بر پیغمبران نازل می کرد، روحُ الاَمین، روحُ القُدُس، روحِ اَعظَم، امینِ وَحی، حامِلِ وَحی، ناموسِ اَکبر، سُروش
هرچه بجای دیگری بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدل چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدل. عوض. ج، ابدال و بدلاء. یقال: ’هذا بدیل ماله عدیل’. (از اقرب الموارد). خلف از چیزی یا کسی. آنکه تواند بجای دیگری بود. (یادداشت مؤلف) : جشن فریدون خجسته باد و همایون بر عضد دولت آن بدیل فریدون. فرخی. در جهانداری بملک و در عدو بستن بجنگ هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل. فرخی. از جهان علم و دین بری وین جا حکمت و پند ماند از تو بدیل. ناصرخسرو. ور جز در تست بوسه جایم پس من نه بدیل بوالعلایم. خاقانی. بدیل دوستان گیرند و یاران ولیکن شاهد ما بی بدیل است. سعدی (طیبات). - بدیل یافتن، عوض یافتن. چیزی را بجای چیز دیگر بدست آوردن: شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب. رودکی (احوال و اشعار رودکی، نفیسی ص 969)
هرچه بجای دیگری بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدل چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدل. عوض. ج، ابدال و بدلاء. یقال: ’هذا بدیل ماله عدیل’. (از اقرب الموارد). خلف از چیزی یا کسی. آنکه تواند بجای دیگری بود. (یادداشت مؤلف) : جشن فریدون خجسته باد و همایون بر عضد دولت آن بدیل فریدون. فرخی. در جهانداری بملک و در عدو بستن بجنگ هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل. فرخی. از جهان علم و دین بری وین جا حکمت و پند ماند از تو بدیل. ناصرخسرو. ور جز در تست بوسه جایم پس من نه بدیل بوالعلایم. خاقانی. بدیل دوستان گیرند و یاران ولیکن شاهد ما بی بدیل است. سعدی (طیبات). - بدیل یافتن، عوض یافتن. چیزی را بجای چیز دیگر بدست آوردن: شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب. رودکی (احوال و اشعار رودکی، نفیسی ص 969)
یکی از بنی لاوی که درروزگار پادشاهی یهوشافاط او را برای تعلیم دین در شهرهای یهودا فرستادند. (از دائره المعارف بستانی) ابن یروحام. از بطن بنیامین. و هنگامی که داود به صقلغ پناه آورداین زبدیا بدو پیوست. (از دائره المعارف بستانی) ابن میخائیل. از بنی شفاتیاء وی با 80 تن از عشیرۀ خویش، همراه عزرا بازگشت. (از دائره المعارف بستانی) کاهنی از بنی امیر که پس از بازگشت از بابل با زنی بیگانه ازدواج کرد. (از دائره المعارف بستانی)
یکی از بنی لاوی که درروزگار پادشاهی یهوشافاط او را برای تعلیم دین در شهرهای یهودا فرستادند. (از دائره المعارف بستانی) ابن یروحام. از بطن بنیامین. و هنگامی که داود به صقلغ پناه آورداین زبدیا بدو پیوست. (از دائره المعارف بستانی) ابن میخائیل. از بنی شفاتیاء وی با 80 تن از عشیرۀ خویش، همراه عزرا بازگشت. (از دائره المعارف بستانی) کاهنی از بنی امیر که پس از بازگشت از بابل با زنی بیگانه ازدواج کرد. (از دائره المعارف بستانی)
مؤنث زبدی، ظرف چینی کرمی رنگ، یک نوع ظرف چینی از نوع چینی کرمی، فنجان، کاسۀ چینی که با آن پیمانه گیری شود. نوعی پیمانۀ چینی، نوعی از کاسۀ گلین، نوعی ظرف گلی. (از دزی ج 1 ص 578)
مؤنث زبدی، ظرف چینی کرمی رنگ، یک نوع ظرف چینی از نوع چینی کرمی، فنجان، کاسۀ چینی که با آن پیمانه گیری شود. نوعی پیمانۀ چینی، نوعی از کاسۀ گلین، نوعی ظرف گلی. (از دزی ج 1 ص 578)
به معنی خداوند مردم، پسر بعور (یا باعور) و از اهل قریۀ فتور بود که در الجزیره واقع است. وی از پیغامبران سرزمین بین النهرین بود و پادشاه موآب او را دعوت کرد که در مقابل اجرتی عبرانیان را نفرین کند. چون بلعام عازم شد، درازگوش او از راه رفتن بازایستاد و هرچه آن را بزد پیش نرفت. (از دایره المعارف فارسی) (فرهنگ فارسی معین). نام پسر باعور است که او زاهدی بوده مستجاب الدعوات که در زمان عیسی علیه السلام عاقبت ایمانش به باد رفت. (آنندراج). بلعم باعور. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود: قهر او چون بگستراند دام سگی آرد ز صورت بلعام. سنائی. از مایۀ بیچارگی قطمیر مردم میشود ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را. سعدی. و رجوع به بلعم و بلعم باعور شود
به معنی خداوند مردم، پسر بعور (یا باعور) و از اهل قریۀ فتور بود که در الجزیره واقع است. وی از پیغامبران سرزمین بین النهرین بود و پادشاه موآب او را دعوت کرد که در مقابل اجرتی عبرانیان را نفرین کند. چون بلعام عازم شد، درازگوش او از راه رفتن بازایستاد و هرچه آن را بزد پیش نرفت. (از دایره المعارف فارسی) (فرهنگ فارسی معین). نام پسر باعور است که او زاهدی بوده مستجاب الدعوات که در زمان عیسی علیه السلام عاقبت ایمانش به باد رفت. (آنندراج). بلعم باعور. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود: قهر او چون بگستراند دام سگی آرد ز صورت بلعام. سنائی. از مایۀ بیچارگی قطمیر مردم میشود ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را. سعدی. و رجوع به بَلعم و بلعم باعور شود
بدل کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). بدل چیزی آوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بدل کردن چیزی به چیزی. (آنندراج). گرفتن چیزی بدل چیزی دیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). عوض کردن چیزی به چیزی. (فرهنگ نظام). تحویل و تعویض. (ناظم الاطباء) : بد بدل شد به نیکت ار نکنی مر گزیدۀ خدای را تبدیل. ناصرخسرو (دیوان ص 242). ... مرا مطلع گردانی تا به تبدیل آن سعی نمایم. (گلستان). ازبر حق میرسد تفضیلها باز هم از حق رسد تبدیلها. مولوی. ، تاخت زدن چیزی، دیگرگون ساختن چیزی و تغییر آن. (از اقرب الموارد). دیگرگون کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغییر و دگرگونی. (ناظم الاطباء) : اگر رای عالی بیند بیک خطا کز وی رفت تبدیلی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). البته نباید که از شرط عهدنامه چیزی را تغییر و تبدیل افتد که غرض همه صلاح است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). و هرچند این همه بود نام ولیعهدی از ما برنداشت و آن را تغییر و تبدیلی ندید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). واندرین هر دو حال از این تبدیل نشود هیچ حسن تو کمتر. مسعودسعد. شرط تبدیل مزاج آمد بدان کز مزاج بد بود مرگ بدان. مولوی. ، تغییر صورت و شکل و تغییر حال و رمش (؟) (ناظم الاطباء) ، انقلاب: قابل تبدیل، قابل انقلاب و تغییرپذیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تبادل و دیگر ترکیبهای تبدیل شود، در نزد اهل تعمیه، نهادن حرفیست بدون واسطۀ عمل تصحیف چون اسم خلیل در این بیت: خلقی شده چاک دامن از آن گل روی کو باد که آورد از آن گلرو بوی. و در جامعالصنایع گوید: معمای مبدل آن است که لفظی آرد که چون معنی آن را بزبان دیگر بدل کنند نامی خیزد که مطلوب باشد، چون نام شمس در این بیت: گفتند که معشوق کدام است ترا گفتم آنکس که آفتابش خوانند. چرا که آفتاب را به عربی برند، شمس شود. لکن اینجا قرینه ای بر بدل نیست. اگر قرینه ای بر بدل هم ذکر کنند بهتر آید. مثال: شب خواجه ابوبکر بدیدم در راه گفتم که شوم ز سرّ نامت آگاه ما را چو ز درهای عرب بیرون برد برعکس سوار شد به تازی ناگاه. یعنی درها به عربی ابواب بود و ماء آب و هرگاه که از ابواب آب بیرون رود ابو ماند و سوار به عربی رکب بود، چون رکب را معکوس کنند بکر شود. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 162) ، تبدیل یا نسخ، در نزد برخی از علمای اصول عبارت است از بیان انتهای حکم شرعی، مطلق از تأیید و توقیت، به نص متأخر از مورد آن. در این تعریف آوردن کلمه ’شرعی’ برای احتراز از جر آن است و قید کلمه ’مطلق’ بمنظور احتراز از حکم موقت به وقت خاصی است، زیرا نسخ آن پیش از پایان یافتن آن صحیح نیست، زیرانسخ قبل از تمام شدن وقت بدائی است بر خدای تعالی (تعالی عن ذلک). و آوردن کلمه ’متأخر’ برای خارج ساختن تخصیص است و در این باره علمای اصول تعریفهای مختلفی دارند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل ونسخ شود، در فن بدیع عبارت است از صنعت عکس و آن تقدیم یافتن جزیی در سخن و سپس معکوس شدن آن است چنانکه آنچه باید مقدم باشد مؤخر آید و برعکس. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل و عکس شود، (اصطلاح ریاضی) هرگاه n حرف چون l...d ،c ،b ،a داشته باشیم واز آنها همه جمل ممکنه را بسازیم که اولاً در هر جمله n حرف وجود داشته باشد، و ثانیاً هر دو جمله اختلافشان از یکدیگر بر حسب مکان قرار گرفتن حروف در جمل باشد، میگوئیم یک تبدیل n حرفی تشکیل داده ایم مانند این دو جمله: l...f de c b a l...f e d c a b ، (اصطلاح هندسه) همواره میتوان بکمک تبدیلات هندسی از روی خواص معلومی از یک شکل، خواص متناظری را ازشکل مبدل بدست آورده و بدین ترتیب استعمال قضایای هندسی را پهناور ساخت، تبدیل را پیوسته خوانند که دو جزء نزدیک بهم از ’واریتۀ’ مثلاً E بدوجزء مجاور از ’واریتۀ’ e تبدیل شوند و ضمناً شمارۀ ’پارامتر’های این دو جزء یکسان باشند، تبدیل را مماس گویند آنگاه که منحنی ها و سطوح مماس را بمنحنی ها و سطوح مماس تبدیل نماید، تبدیل را نقطه ای گویند وقتی که نقطه ها را به نقطه تبدیل کند. این تبدیلات نقطه ای همان مسألۀ تغییر متغیر هندسۀ تحلیلی است. رجوع به دورۀ هندسۀ علمی و عملی مهندس رضا صص 182-192 شود، (اصطلاح مکانیک) تغییر انرژی از یک شکل بشکل دیگر را تبدیل مکانیکی گویند، (اصطلاح طبیعی) تبدیل فیزیولوژیک، تغییر یک شکل، بشکل دیگر مانند متابولیزم یا جذب و تحلیل در بدن. رجوع به وبستر ذیل ’ترانسفورماسیون’ شود، (اصطلاح منطق) تبدیل قضایا، عبارتست از جانشین کردن قضیه ای قضیۀ دیگر را که معادل آنست، (اصطلاح هندسۀ تحلیلی) تبدیل محور مختصات، اگر دودستگاه محور مختصات چون (y ،x) و (Y ،X) داشته باشیم که دستگاه Y ،X) (بوسیلۀ عناصری با دستگاه (y ،x) بستگی یابد، هرگاه نقطه ای چون M با مختصاتی در دستگاه (y ،x) مفروض باشد، مقصود از تبدیل محورها یافتن مختصات جدید نقطۀ M در دستگاه (Y ،X) بر حسب مختصات همان نقطه در دستگاه (y ،x) و عناصر ربطدهنده دستگاه (y ،x) به (Y ،X) است و بالعکس. رجوع به تبدیلات شود
بدل کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). بدل چیزی آوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بدل کردن چیزی به چیزی. (آنندراج). گرفتن چیزی بدل چیزی دیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). عوض کردن چیزی به چیزی. (فرهنگ نظام). تحویل و تعویض. (ناظم الاطباء) : بد بدل شد به نیکت ار نکنی مر گزیدۀ خدای را تبدیل. ناصرخسرو (دیوان ص 242). ... مرا مطلع گردانی تا به تبدیل آن سعی نمایم. (گلستان). ازبر حق میرسد تفضیلها باز هم از حق رسد تبدیلها. مولوی. ، تاخت زدن چیزی، دیگرگون ساختن چیزی و تغییر آن. (از اقرب الموارد). دیگرگون کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغییر و دگرگونی. (ناظم الاطباء) : اگر رای عالی بیند بیک خطا کز وی رفت تبدیلی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). البته نباید که از شرط عهدنامه چیزی را تغییر و تبدیل افتد که غرض همه صلاح است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). و هرچند این همه بود نام ولیعهدی از ما برنداشت و آن را تغییر و تبدیلی ندید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). واندرین هر دو حال از این تبدیل نشود هیچ حسن تو کمتر. مسعودسعد. شرط تبدیل مزاج آمد بدان کز مزاج بد بود مرگ بدان. مولوی. ، تغییر صورت و شکل و تغییر حال و رمش (؟) (ناظم الاطباء) ، انقلاب: قابل تبدیل، قابل انقلاب و تغییرپذیر. (ناظم الاطباء). رجوع به تبادل و دیگر ترکیبهای تبدیل شود، در نزد اهل تعمیه، نهادن حرفیست بدون واسطۀ عمل تصحیف چون اسم خلیل در این بیت: خلقی شده چاک دامن از آن گل روی کو باد که آورد از آن گلرو بوی. و در جامعالصنایع گوید: معمای مبدل آن است که لفظی آرد که چون معنی آن را بزبان دیگر بدل کنند نامی خیزد که مطلوب باشد، چون نام شمس در این بیت: گفتند که معشوق کدام است ترا گفتم آنکس که آفتابش خوانند. چرا که آفتاب را به عربی برند، شمس شود. لکن اینجا قرینه ای بر بدل نیست. اگر قرینه ای بر بدل هم ذکر کنند بهتر آید. مثال: شب خواجه ابوبکر بدیدم در راه گفتم که شوم ز سِرِّ نامت آگاه ما را چو ز درهای عرب بیرون برد برعکس سوار شد به تازی ناگاه. یعنی درها به عربی ابواب بود و ماء آب و هرگاه که از ابواب آب بیرون رود ابو ماند و سوار به عربی رکب بود، چون رکب را معکوس کنند بکر شود. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 162) ، تبدیل یا نسخ، در نزد برخی از علمای اصول عبارت است از بیان انتهای حکم شرعی، مطلق از تأیید و توقیت، به نص متأخر از مورد آن. در این تعریف آوردن کلمه ’شرعی’ برای احتراز از جر آن است و قید کلمه ’مطلق’ بمنظور احتراز از حکم موقت به وقت خاصی است، زیرا نسخ آن پیش از پایان یافتن آن صحیح نیست، زیرانسخ قبل از تمام شدن وقت بدائی است بر خدای تعالی (تعالی عن ذلک). و آوردن کلمه ’متأخر’ برای خارج ساختن تخصیص است و در این باره علمای اصول تعریفهای مختلفی دارند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل ونسخ شود، در فن بدیع عبارت است از صنعت عکس و آن تقدیم یافتن جزیی در سخن و سپس معکوس شدن آن است چنانکه آنچه باید مقدم باشد مؤخر آید و برعکس. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل تبدیل و عکس شود، (اصطلاح ریاضی) هرگاه n حرف چون l...d ،c ،b ،a داشته باشیم واز آنها همه جمل ممکنه را بسازیم که اولاً در هر جمله n حرف وجود داشته باشد، و ثانیاً هر دو جمله اختلافشان از یکدیگر بر حسب مکان قرار گرفتن حروف در جمل باشد، میگوئیم یک تبدیل n حرفی تشکیل داده ایم مانند این دو جمله: l...f de c b a l...f e d c a b ، (اصطلاح هندسه) همواره میتوان بکمک تبدیلات هندسی از روی خواص معلومی از یک شکل، خواص متناظری را ازشکل مبدل بدست آورده و بدین ترتیب استعمال قضایای هندسی را پهناور ساخت، تبدیل را پیوسته خوانند که دو جزء نزدیک بهم از ’واریتۀ’ مثلاً E بدوجزء مجاور از ’واریتۀ’ e تبدیل شوند و ضمناً شمارۀ ’پارامتر’های این دو جزء یکسان باشند، تبدیل را مماس گویند آنگاه که منحنی ها و سطوح مماس را بمنحنی ها و سطوح مماس تبدیل نماید، تبدیل را نقطه ای گویند وقتی که نقطه ها را به نقطه تبدیل کند. این تبدیلات نقطه ای همان مسألۀ تغییر متغیر هندسۀ تحلیلی است. رجوع به دورۀ هندسۀ علمی و عملی مهندس رضا صص 182-192 شود، (اصطلاح مکانیک) تغییر انرژی از یک شکل بشکل دیگر را تبدیل مکانیکی گویند، (اصطلاح طبیعی) تبدیل فیزیولوژیک، تغییر یک شکل، بشکل دیگر مانند متابولیزم یا جذب و تحلیل در بدن. رجوع به وبستر ذیل ’ترانسفورماسیون’ شود، (اصطلاح منطق) تبدیل قضایا، عبارتست از جانشین کردن قضیه ای قضیۀ دیگر را که معادل آنست، (اصطلاح هندسۀ تحلیلی) تبدیل محور مختصات، اگر دودستگاه محور مختصات چون (y ،x) و (Y ،X) داشته باشیم که دستگاه Y ،X) (بوسیلۀ عناصری با دستگاه (y ،x) بستگی یابد، هرگاه نقطه ای چون M با مختصاتی در دستگاه (y ،x) مفروض باشد، مقصود از تبدیل محورها یافتن مختصات جدید نقطۀ M در دستگاه (Y ،X) بر حسب مختصات همان نقطه در دستگاه (y ،x) و عناصر ربطدهنده دستگاه (y ،x) به (Y ،X) است و بالعکس. رجوع به تبدیلات شود
ادبیل. پسر حضرت اسمعیل بن ابراهیم علیهماالسلام، لقب جبله بن قیس کندی و گویند صحابی است . واژه صحابی عنوان افتخارآمیزی برای مسلمانانی است که رسول خدا (ص) را درک کرده اند. این افراد معمولاً نخستین نسل مسلمانان را تشکیل می دهند و بسیاری از آنان از مبلغان اسلام در سایر سرزمین ها بوده اند. زندگی صحابه، الگوی عملی برای مسلمانان قرون بعد شد.
ادبیل. پسر حضرت اسمعیل بن ابراهیم علیهماالسلام، لقب جبله بن قیس کندی و گویند صحابی است . واژه صحابی عنوان افتخارآمیزی برای مسلمانانی است که رسول خدا (ص) را درک کرده اند. این افراد معمولاً نخستین نسل مسلمانان را تشکیل می دهند و بسیاری از آنان از مبلغان اسلام در سایر سرزمین ها بوده اند. زندگی صحابه، الگوی عملی برای مسلمانان قرون بعد شد.
به معنی جاوید. جاویدان. دارای روان جاوید، ابن قبادبن فیروز. مادر وی دختری دهقان بود. قباد در نیشاپور او را به زنی گرفت. لقب وی کسری است. پس از قباد بر سر پادشاهی با برادران خود کبوس و جام به ستیزه برخاست و بیاری مهبود وزیر بپادشاهی رسید. حمدالله مستوفی نویسد: انوشیروان عادت و آیین و شمایل نیکو داشت و عدل و داد نیکو نهاد. ترتیب خراج ملک و ضبط لشکر داد و دفتر عرض و عارض، او پیدا کرد. کتاب کلیله و دمنه در عهد او از هند به ایران آوردند (رجوع شود به باب برزویۀ طبیب مقدمۀ کلیله) (تاریخ گزیده ص 119 به بعد). ظهور خسرو اول که در تاریخ بلقب انوشروان (انوشک روان یعنی جاویدان روان) معروف است، مطلع درخشانترین دورۀ عهد ساسانی است. فرقۀ خطرناک مزدکی مغلوب و سرکوبی شده بود در داخله صلح و سلم حکمفرما بود. در روایات شرقی خسرو اول نمونۀ دادگستری و جوانمردی و رحمت است و مؤلفان عرب و ایرانی حکایات بسیار در وصف جد و جهد او برای حفظ عدالت نقل کرده اند. مشهورترین بنایی که پادشاهان ساسانی ساخته اند قصری است که ایرانیان طاق کسری یا ایوان کسری مینامند و هنوز ویرانۀ آن در محلۀ اسپانبر موجب حیرت است. ساختمان این بنا را به خسرو اول انوشیروان نسبت داده اند. عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران با سلطنت خسرو انوشیروان آغاز میشود. ایران در زمان انوشیروان چنان عظمتی یافت که حتی از عهد شاهپوران بزرگ نیز درگذشت و توسعۀ ادبیات و تربیت معنوی این عهد را کیفیت مخصوص بخشید (از ایران در زمان ساسانیان)
به معنی جاوید. جاویدان. دارای روان جاوید، ابن قبادبن فیروز. مادر وی دختری دهقان بود. قباد در نیشاپور او را به زنی گرفت. لقب وی کسری است. پس از قباد بر سر پادشاهی با برادران خود کبوس و جام به ستیزه برخاست و بیاری مهبود وزیر بپادشاهی رسید. حمدالله مستوفی نویسد: انوشیروان عادت و آیین و شمایل نیکو داشت و عدل و داد نیکو نهاد. ترتیب خراج ملک و ضبط لشکر داد و دفتر عرض و عارض، او پیدا کرد. کتاب کلیله و دمنه در عهد او از هند به ایران آوردند (رجوع شود به باب برزویۀ طبیب مقدمۀ کلیله) (تاریخ گزیده ص 119 به بعد). ظهور خسرو اول که در تاریخ بلقب انوشروان (انوشک روان یعنی جاویدان روان) معروف است، مطلع درخشانترین دورۀ عهد ساسانی است. فرقۀ خطرناک مزدکی مغلوب و سرکوبی شده بود در داخله صلح و سلم حکمفرما بود. در روایات شرقی خسرو اول نمونۀ دادگستری و جوانمردی و رحمت است و مؤلفان عرب و ایرانی حکایات بسیار در وصف جد و جهد او برای حفظ عدالت نقل کرده اند. مشهورترین بنایی که پادشاهان ساسانی ساخته اند قصری است که ایرانیان طاق کسری یا ایوان کسری مینامند و هنوز ویرانۀ آن در محلۀ اسپانبر موجب حیرت است. ساختمان این بنا را به خسرو اول انوشیروان نسبت داده اند. عهد بزرگ تمدن ادبی و فلسفی ایران با سلطنت خسرو انوشیروان آغاز میشود. ایران در زمان انوشیروان چنان عظمتی یافت که حتی از عهد شاهپوران بزرگ نیز درگذشت و توسعۀ ادبیات و تربیت معنوی این عهد را کیفیت مخصوص بخشید (از ایران در زمان ساسانیان)
مبداء بودن. آغاز امری بودن، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح عرفا، اضافۀ محض است به اعتبار تقدم ذات احدیت بر حضرت واحدیت که منشاء اسماء و صفات و مبداءالمبادی است. (فرهنگ علوم عقلی) (فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی)
مبداء بودن. آغاز امری بودن، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح عرفا، اضافۀ محض است به اعتبار تقدم ذات احدیت بر حضرت واحدیت که منشاء اسماء و صفات و مبداءالمبادی است. (فرهنگ علوم عقلی) (فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی)
فرانکلین، مرد بزرگ و سیاسی آمریکا، در سال 1882 میلادی در هایدپارک متولد شد و در سال 1945 درگذشت. سه بار متوالیاً به سال های 1936 و 1940 و 1944 به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا انتخاب شد و روی هم رفته بیش از دوازده سال این سمت را در عهده داشت و در این مدت در سازمان اجتماعی و سیاسی آمریکا تغییرات بزرگی وارد ساخت. دوران حکومت او دوران تحول فکری آمریکا محسوب می شود. در این دوره عقاید متضادی در امور سیاسی در جریان بود. عده ای طرفدار جدایی آمریکا از جریان های سیاسی دنیا و به خصوص از سیاست اروپا و عده ای موافق دخالت آمریکا در امور اقتصادی و سیاسی دنیای خارج بودند. در نخستین دورۀ ریاست جمهوری روزولت حکومت روسیۀ شوروی از طرف آمریکا به رسمیت شناخته شد و در دورۀ دوم ریاست جمهوری آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد. روزولت دو هفته پیش از پایان جنگ و تسلیم قطعی آلمان درگذشت و هنوز جسد او نیم گرم بود که معاون وی ترومن مطابق قانون زمام امور را به دست گرفت. (از لاروس کوچک) (مجلۀ آینده شماره 11 و 12 شهریور و مهر 1324)
فرانکلین، مرد بزرگ و سیاسی آمریکا، در سال 1882 میلادی در هایدپارک متولد شد و در سال 1945 درگذشت. سه بار متوالیاً به سال های 1936 و 1940 و 1944 به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا انتخاب شد و روی هم رفته بیش از دوازده سال این سمت را در عهده داشت و در این مدت در سازمان اجتماعی و سیاسی آمریکا تغییرات بزرگی وارد ساخت. دوران حکومت او دوران تحول فکری آمریکا محسوب می شود. در این دوره عقاید متضادی در امور سیاسی در جریان بود. عده ای طرفدار جدایی آمریکا از جریان های سیاسی دنیا و به خصوص از سیاست اروپا و عده ای موافق دخالت آمریکا در امور اقتصادی و سیاسی دنیای خارج بودند. در نخستین دورۀ ریاست جمهوری روزولت حکومت روسیۀ شوروی از طرف آمریکا به رسمیت شناخته شد و در دورۀ دوم ریاست جمهوری آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد. روزولت دو هفته پیش از پایان جنگ و تسلیم قطعی آلمان درگذشت و هنوز جسد او نیم گرم بود که معاون وی ترومن مطابق قانون زمام امور را به دست گرفت. (از لاروس کوچک) (مجلۀ آینده شماره 11 و 12 شهریور و مهر 1324)
سال بقر (گاو)، سال دوم از دورۀ دوازده سالۀ ترکان و ترکان امروز گاو نر را اکزو گاو ماده را اینک گویند، (یاددشت مرحوم دهخدا)، مشتی که بر دهان شخص زنند خصوصاً، گردکان و بادام و پسته که مغز آنها تند و تیز شده باشد، (انجمن آرا) (برهان) (ناظم الاطباء)
سال بقر (گاو)، سال دوم از دورۀ دوازده سالۀ ترکان و ترکان امروز گاو نر را اُکُزو گاو ماده را اینک گویند، (یاددشت مرحوم دهخدا)، مشتی که بر دهان شخص زنند خصوصاً، گردکان و بادام و پسته که مغز آنها تند و تیز شده باشد، (انجمن آرا) (برهان) (ناظم الاطباء)
اگر جبرئیل را به خواب خوش طبع و گشاده رو بیند. چنانکه صورت اصلی اوست دلیل کند که بر دشمن ظفر یابد و به همه مرادها برسد و از غم فرج یابد واگر وی را به خلاف این دید اندوه کند واگر بیند جبرائیل او را وعده نیکو داد یا مژده داد یا از کاری باز داشت تأویل خواب او همان است و اگر بیند جبرائیل چیزی به او داد دلیلش این است که از پادشاه جاه وقدرت ومنزلت وبزرگی یابد بعضی از معبّران گفتند: اگر بیند که جبرائیل یا میکائیل چیزی به وی داد دلیلش ترس است و بیم بزرگ واگر بیند که جبرئیل شد ومردمان وی را گفتند که او جبرئیل است دلیل کند که امانت گذارد وسخندان گردد و مراد وی حاصل گردد - محمد بن سیرین
اگر جبرئیل را به خواب خوش طبع و گشاده رو بیند. چنانکه صورت اصلی اوست دلیل کند که بر دشمن ظفر یابد و به همه مرادها برسد و از غم فرج یابد واگر وی را به خلاف این دید اندوه کند واگر بیند جبرائیل او را وعده نیکو داد یا مژده داد یا از کاری باز داشت تأویل خواب او همان است و اگر بیند جبرائیل چیزی به او داد دلیلش این است که از پادشاه جاه وقدرت ومنزلت وبزرگی یابد بعضی از معبّران گفتند: اگر بیند که جبرائیل یا میکائیل چیزی به وی داد دلیلش ترس است و بیم بزرگ واگر بیند که جبرئیل شد ومردمان وی را گفتند که او جبرئیل است دلیل کند که امانت گذارد وسخندان گردد و مراد وی حاصل گردد - محمد بن سیرین