جدول جو
جدول جو

معنی زایندگان - جستجوی لغت در جدول جو

زایندگان
(یَ دَ / دِ)
جمع واژۀ زاینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایندان
تصویر پایندان
ضامن، کفیل، پذیرفتار، برای مثال دی همی گفتی که پایندان شدم / که بودتان فتح و نصرت دم به دم (مولوی - ۴۹۳)میانجی، پایندا، پایین مجلس، برای مثال ماه را در محفل خورشید من / جای اندر صفّ پایندان بود (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۵) کفش کن، درگاه خانه
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
جمع واژۀ تازنده. دوندگان. حمله کنندگان: و خیلتاش و مردی از عرب از تازندگان دیوسواران نامزد شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). تازنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 117). رجوع به تاختن و تاز و تازنده شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
کفیل. نقیب: و در معنی نقیب چهار وجه گفتند حسن بصری گفت ضمین باشد آنکه پایندگان و عاقلۀ قوم بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 118 س 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از بلاد بزرگ قندهار. حمدالله مستوفی آرد: قندهار مملکتی بزرگ است از اقلیم سوم و چهارم. بلاد بزرگش: قراخالوک و ولی شالوک که دارالملک است و زایدندان... و دیگر بلاد و ولایات... (نزهه القلوب چ لیدن ص 260)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
جمع داننده:
نبینی ز شاهان که بر تختگاه
ز دانندگان بازجویند راه.
فردوسی.
به دانندگان شاه بیدار گفت
که دانش گشاده کنید از نهفت.
فردوسی.
ز دانندگان گر بپوشیم راز
شود کار آسان بما بردراز.
فردوسی.
نه دانندگان را ز دانش بهی است
نه نزدیک کس دانشی را بهاست.
ناصرخسرو.
چنان دان که نادان ترین کس بود
اگر پند دانندگان نشنوند.
(از سندبادنامه ص 234).
همه دانندگان را هست معلوم
که باشد مستحق پیوسته محروم.
نظامی.
رجوع به داننده شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
جمع واژۀ پوینده:
ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و بر ایشان برآهیخت پوست.
فردوسی.
ببالا ندارد جز این نیرویی
نپوید چو پویندگان هر سویی.
فردوسی.
ز پویندگان هر که بد تیزرو
خورش کردشان سبزه وکاه و جو.
فردوسی.
بدینگونه از چرم پویندگان
بپوشید بالای گویندگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
جمع باشنده (از مصدر بودن).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازندگان
تصویر تازندگان
حمله کنندگان، دوندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
ضامن، کفیل
فرهنگ لغت هوشیار
دو سر پستان، دو زایده پستانی شکل که رشته های زوج اول اعصاب دماغی (عصب بویایی) از آن متفرع گردند و از سوراخ های صفحه غربالی استخوان پرویز نی وارد مخاط بینی شوند بصل شامه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
((یَ))
کفیل، ضامن، کفش کن، درگاه، میانجی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
ضمانت، ضامن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باشندگان
تصویر باشندگان
ساکنان، اهالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
Posterity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
postérité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
kizazi kijacho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
generasi mendatang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
gelecek kuşaklar
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
후세
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
子孫
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
דורות הבאים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
भावी पीढ़ी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
ভবিষ্যৎ প্রজন্ম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
нащадки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
คนรุ่นหลัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
nageslacht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
posteridad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
posterità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
posteridade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
子孙后代
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
potomność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
Nachwelt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
потомство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آیندگان
تصویر آیندگان
آیندہ نسلیں
دیکشنری فارسی به اردو