جدول جو
جدول جو

معنی زاید - جستجوی لغت در جدول جو

زاید
(یِ)
زائد. نموکننده و افزون شونده. (اقرب الموارد). بالنده. افزون شونده. نموکننده. (ناظم الاطباء) ، مافوق. علاوه و زیادتر و افزون تر. (ناظم الاطباء) ، افزون. (آنندراج). فراوان. بسیار:
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.
منوچهری.
، ضمیمه و زیادتی. (ناظم الاطباء). و رجوع به زایده شود، فزونی دهنده و زیاده کننده. (اقرب الموارد) ، غیر لازم. (قاموس عصری عربی -انگلیسی) ، اهل عربیت کلمه ای را گویند که وجود و عدم آن به معنی اصلی زیانی نرساند هر چند خود خالی از فایدتی نیست. و بدین معنی است حروف زیاده چنانکه از ’فوائد ضیائیه’ بدست می آید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). زائد، گاه حرفی است که با کلمه ترکیب میشود. این حروف را در آغاز کلمه، دواخل و در وسط کلمه محشیات و درآخر کلمه، کواسع گویند. (از مجلۀ لغه العرب سال 8 ص 551). و زائد (در صورتی که بطور مستقل آید و با کلمه ترکیب نشود) بر دو قسم است: قسم اول، زائد غیرمعین چنانکه در جمله دو لفظ مترادف آرند. بکار بردن این گونه زائد را تطویل گویند مانند کلمه کذب و مین دراین جمله: سخن فلان را کذب و مین یافتم. که یکی از این دو غیرلازم و زائده است. قسم دوم، زائد لا علی التعیین (غیرمعین) است که آن را حشو نامند، مانند کلمه سخنی، در این جمله: سخن فلان را سخنی دروغ یافتم. که آوردن سخنی بیفائده و زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ابوالبقاء آرد:
بکار بردن زائد در کلام عرب، بایستی بمنظور فایدتی باشد لفظی یا معنوی، و گرنه لغو است. فایدۀ لفظی آن است که جمله بوسیلۀ آن زائد بزیور فصاحت بیشتر یا استقامت وزن و یا حسن سجع آراسته گردد. فائدۀمعنوی آن است که معنی جمله، بدان زیاده مؤکد گردد. چنانکه افزودن من و با در خبر ما و لیس افادت استغراق کند. و گاه نیز با آوردن یک زائد فایدۀ لفظی و معنوی هر دو حاصل گردد. در قرآن، زائد برای مزید استحکام و استقامت ترکیب، بسیار آمده است. و رسم عرب بر آن است که گاه اسم و یا فعل زائد (بمنظور فایدتی) درجمله می آورند مانند اسم در بسم اﷲ الرحمن الرحیم و کان در کیف نکلم من کان فی المهد صبیا. گاه نیز برخی کلمات را ناقص بکار میبرند چنانکه گویند: درس المنا، یعنی درس المنابر و لیس شی ٔ علی المنون بخا یعنی بخال. (از کلیات ابوالبقاء زیاده). و رجوع به دائره المعارف بستانی زیاده و زیاده در این لغت نامه شود، اهل عربیت حروف عضو اصلی یک کلمه را زائد گویند و برای تعلیم آن به مبتدیان و مشخص ساختن آن از حروف اصلی در نزد ایشان، قانون سنجش وزن کلمه با ’فاء و عین و لام’ وضع شده، بدین گونه که هر حرفی ازکلمه که در مقابل یکی از این سه حرف بترتیب قرار گیرد اصلی و آنکه چنین نیست زائد است. برای شناختن حروف زائد و اصلی کلمات در اصل لغت نیز روشهائی گفته شداست مانند: اشتقاق و عدم نظیر و غیر آن و شرح آن درحاشیۀ جاربردی بر شافیۀ صرف آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 612). و رجوع به حرف زائد و حروف زائد، حرف زیاده و حروف سئلتمونیها شود، در علم قافیه حرف مزید را گویند و آن از حروف قوافی است. در منتخب تکمیل الصناعه می آرد: مزید حرفی است که بخروج پیوندد، مانند شین بستمش و پیوستمش و این اصطلاح فارسیان است و بعضی مزید را زائد نام کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، عدد زائد یازائد. از اقسام زوج، عددی است که مبلغ اجزاء آن از جملۀ آن افزون باشد، چون دوازده که نصف آن با ربع آن، با سدس آن با دوازده یک آن، شانزده باشد، دستان زاید یا زائد. دستانی است که گاهی بر بالای دستان سبابه بندند، در اصطلاح محاسبان در جبر و مقابله، مستثنی منه را گویند چنانکه اگر گفته شود: عندی ماءه الا مال، ماءه (صد) مستثنی منه و زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 ص 202 و 676) ، قطع زاید یا زائد. شکل هذلولی.
لغت نامه دهخدا
زاید
(یِ)
شیخ زاید، شیخ زائد. قریه ای است در مصر. (از ملحقات المنجد)
لغت نامه دهخدا
زاید
فراوان، بسیار نمو کننده، افزون شونده
تصویری از زاید
تصویر زاید
فرهنگ لغت هوشیار
زاید
اضافه، غیرلازم، فراوان
تصویری از زاید
تصویر زاید
فرهنگ فارسی معین
زاید
فزون
تصویری از زاید
تصویر زاید
فرهنگ واژه فارسی سره
زاید
اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی، غیرضروری، غیرلازم
متضاد: ضروری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تزاید
تصویر تزاید
زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش
فرهنگ فارسی عمید
(یِ دَ)
شهری است در نزدیکی شهر نت فونت واقع در کنار نهر ابره در راه سرقسطه به برشلونۀ اندلس. (از الحلل السندسیه ج 2 صص 196- 197)
لغت نامه دهخدا
(زی دَ)
مخفف از ایدر. از اینجا. ز اینجا:
از درخت اندر گواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو
کان تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد زایدر که ناهشیار بود.
رودکی.
بدو گفت امروز زایدر مرو
که خوالیگری یافتستیم نو.
فردوسی.
پذیرفتم از دادگر یک خدای
که گر من رسم زنده زایدر بجای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ خوا / خا دَ)
زاده شدن. (ناظم الاطباء). زادن. (حاشیه برهان چ معین) : و بسیاران در زایدن او شادناک شوند. (ترجمه دیاتسارون ص 8). زایدن یسوع مسیح چنین بود. (ترجمه دیاتسارون) ، زاییدن. مجازاً، تولید کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
زائده. ابن عمرو ناعطی از قبیلۀ همدان کوفه و ناعطی چنانکه سمعانی گوید: منسوب به ناعط از بطون بنی همدان کوفه است. شیخ طوسی در کتاب رجال زایده بن عمرو را از اصحاب امام جعفر صادق (ع) شمرده است. (از اعیان الشیعه)
زائده. ابن موسی کندی کوفی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است. (از اعیان الشیعه بنقل از رجال شیخ طوسی)
زائده. ابن نشیط کوفی از ابوخالد والبی نقل حدیث کند و فرزند وی عمران و نیز قطر بن خلیفه از وی روایت دارند. ابن حبان وی را در ثقات آورده است. (از تهذیب التهذیب)
زائده. ابن عبدالله بن مطربن شریک. پدر معن بن زایده است. (از تاریخ سیستان چ بهار ص 143). و رجوع به وفیات الاعیان ج 2 ص 159، معن بن زائده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغید
تصویر زغید
درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باید
تصویر باید
ضرورت است، بایسته است، شاید، ضرور ولازم می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند پارسا، پرهیزگار
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخی که در کوه تپه یا بیابان برای استراحت چارپایان آماده کنند آغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواید
تصویر زواید
جمع زایده (زائده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایا
تصویر زایا
زاینده مولود
فرهنگ لغت هوشیار
پیغام آور رسول، جاسوس، آنکه او را برای پیدا کردن آب و علف فرستند، جوینده و خواهنده، دست آس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائد
تصویر زائد
زیاد شوند، اضافه
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده ناپدید یاوه بی آن که آن کار کند از شنیدن عقلش یاوه شود غم مخور یاوه نگردد او ز تو بلکه عالم یاوه گردد اندر او روند برطرف شونده زوال یابنده، نابود ناپدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازید
تصویر ازید
زائد تروبیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاید
تصویر تزاید
افزون شدن، افزایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایر
تصویر زایر
زیارت کننده دیدار کننده جمع زوار زایرین
فرهنگ لغت هوشیار
از اینجا زاینجا:) کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایدن
تصویر زایدن
زاده شدن، زادن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زاید، سر پستان زایدتان. یا زایده اعور روده کور. یا زایده پستانی قسمتی از استخوان گیجگاه را تشکیل داده و در عقب مجرای گوش خارجی واقع است زایده حمله یی. یا زایده تاج خروسی زایده ایست که در سطح سهمی در امتداد خط وسط صفحه افقی قرار گرفته است و به شکل مثلثی است که قاعده آن در پایین و راس در بالا است و بتدریج از جلو به عقب نازک میشود و دارای سه کنار و دو سطح طرفی میباشد. یا زایده حمله یی زایده پستانی. یا زایده خاری زایده شوکی. یا زایده خنجری قسمت انتهایی قص که به غضروف مشترک دنده ها در انتها متصل است. یا زایده شوکی زایده ایست که در خط وسط هر مهره قرار گرفته و شبیه به تیغ یا خاری میباشد و از محل اتصال دو تیغه در عقب مهره شروع شده و از جلو به عقب و کمی از بالا به پایین متوجه است زایده شوکیه فقار زایده خاری. یا زایده کاسه چشمی زایده ایست که در طرف خارج و داخل قوس کاسه چشمی استخوان پیشانی قرار دارد. آنکه طرف داخل است) زایده کاسه چشمی داخلی (و آنکه طرف خارج است) زایده کاسه چشمی خارجی (نام دارد. یا زایده کلیه غده فوق کلیوی. یا زایده نیزه یی زایده ای که در قسمت تحتانی خلفی استخوان صدغ قرار دارد و با آن رباطها و عضلات دسته ریولان میچسبد زایده سهمی شقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکید
تصویر زکید
خسته و آزرده و رنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایش
تصویر زایش
عمل زاییدن ولادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاید
تصویر تزاید
((تَ یُ))
زیاد شدن، افزون گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایده
تصویر زایده
((یِ دِ))
مؤنث زاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاید
تصویر شاید
احیانا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
پارسا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیاد
تصویر زیاد
افزون، بسیار، سرشار، فراوان، گسترده، وشناد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایش
تصویر زایش
تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
ازدیاد، افزایش، فزونی
متضاد: تقلیل، کاهش، افزایش یافتن، افزون شدن، زیاد شدن
متضاد: تقلیل یافتن، کاهش یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد