جدول جو
جدول جو

معنی زأت - جستجوی لغت در جدول جو

زأت
(تَ لَ لُهْ)
سخت خشمگین کردن کسی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شهری است که مرکز جزیره زانت بشمار میرود و بر ساحل شرقی بندر امین واقع است و در سال 1887 مرکز رئیس اسقفهای کاتولیک ایطالیا و جمعیت آن 20هزار بوده است، (از دائره المعارف بستانی)، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: زانت اسکله ای است پرجنب و جوش در ساحل شرقی جزیره زانت - انتهی، مؤلف ملحقات المنجد آرد: لنگرگاه زانت مرکز جزیره زانت و دارای 220000 تن جمعیت است، (از ملحقات المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ رَ)
نالیدن، یا نالیدن بلندتر از انین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نهت. (معجم متن اللغه). نئیت. (المنجد) ، حسد بردن: نأت فلاناً، حسد برد آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). نئیت. (المنجد) ، به کندی رفتن: نأت نأتاً، سعی سعیاً بطیئاً. (معجم متن اللغه). رجوع به نأث شود
لغت نامه دهخدا
(رَءْتْ)
بلغت مردم یمن، کاه و تبن. (ناظم الاطباء). ج، روات یا روات. (از المنجد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خبه کردن. خفه کردن
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گاوگان بخش جبال بارز از شهرستان جیرفت، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، و مؤلف المضاف الی بدایع الازمان آرد: امیرجلال الدین سالار بلند که در کوه بارجان بود عصیان نمود و در حصار زاخت متحصن شد، (المضاف الی بدایع الازمان ص 49)
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی است، کسائی گوید:
بگور تنگ سپارد ترا دهان فراخ
اگرت مملکت از حد روم تا حد زاست،
(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51)،
حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی که تاریخ کتابت آن 766 هجری قمری است مینویسد: زاست نام ولایتی است، ’ ... چنانکه معلوم است زاست دو کلمه است یعنی زا و است’، و مملکتی بنام زاست نیست و زاست فقط نام رودی است در مراکش، (مؤلف لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ لُءْ)
نوشیدن آب. (تاج العروس بنقل از اصمعی) ، تند نوشیدن آب را. (تاج العروس) (اقرب الموارد). نوشیدن آب را. (آنندراج). رجوع به منتهی الارب شود، مشک را برداشتن و شتافتن. (اقرب الموارد). رجوع به منتهی الارب شود، برداشتن باری را یکباره دفعهً. (آنندراج) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به منتهی الارب شود، بار خود را کشیدن. (تاج العروس بنقل از اصمعی) ، راندن شتران را. (آنندراج) ، دهر، برگشتن روزگار بر کسی. و قولهم الدهر ذوزأب، ای انقلاب. و گفته شد که زأبه (بمعنی انقلب به) تصحیف زاء به (اجوف واوی) است و مصدر آن زوء (به معنی انقلاب) است نه زأب و نه زآب و گویا زآب در جملۀ الدهر ذوزآب، خود تصحیف زوآت (جمع زوئه) باشد. (از تاج العروس) (اقرب الموارد). رجوع به زآب و زوء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
سخت خبه کردن کسی را. سخت خفه کردن، خوه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زَءبْ)
تحریف ساپو (صابون) است. (از دزی ج 1 ص 576)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ هَُ)
برآغالانیدن میان قومی و برانگیختن بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ هَُ)
ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و زئود نیز آمده. (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به زئود شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ وُ)
شتابانیدن کسی را. اعجال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مرگ بشتاب، سریع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مردن. (منتهی الارب) ، بشدت خوردن. (اقرب الموارد) ، نیک خوردن. (منتهی الارب) ، ترسانیدن کسی را. رأم البرد فلاناً، پر کرد سرما اندرون او را چنانکه بلرزد، کلمه و سخنی گفتن که حق و باطل بودن آن دانسته نشود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
سخت ترسیدن. (اقرب الموارد) ، ترسیدن. (منتهی الارب). جمع واژۀ زاءمه. رجوع به زاءمه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ ءِ)
مرد ترسناک. (منتهی الارب) ، مرد سخت ترسناک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَءْیْ)
تکبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زات
تصویر زات
بر انگیختن خشم
فرهنگ لغت هوشیار