جدول جو
جدول جو

معنی زاهدی - جستجوی لغت در جدول جو

زاهدی
(هَِ)
از شعرای قرن 9 هجری است. میر علیشیر نوائی آرد: مولانا زاهد معاصر باباسودائی بوده و متوفی به سال 853 هجری قمری بوده، قصیدۀ دریای ابرار میرخسرو را تتبع نموده و نظیرۀ تجنیسات کاتبی گفته و در مناجات قاضی الحاجات این بیت در تجنیسات نیکو گفته:
زهره را چنگ یا رباب که داد
لعل در سنگ یارب آب که داد.
(ازمجالس النفائس ترجمه حکیم شاه محمد قزوینی ص 193).
و رجوع به ص 18 از آن کتاب شود
لغت نامه دهخدا
زاهدی
(هَِ دی ی)
ابراهیم بن عبیدالله بن عطأالله گیلانی از دانشمندان نامی گیلان در آغاز قرن 12 هجری و عم مؤلف تذکرۀ حزین است. در تذکرۀ حزین آمده: عم عالیمقدار این خاکسار مظهرشوارق انوار و جامع کمالات صوری و معنوی تلمیذ والد بزرگوار خود است و متوطن بلدۀ طیبۀ لاهیجان و مرجع افاضل گیلان. فضائل حقیقیۀ نفسانیه را با محاسن ظاهریه جمع داشت. تقریر و تحریرش دلپذیر و در شعر و انشابی نظیر و جمیع خطوط را بغایت خوش و دلکش مینگاشت.
از جملۀ مصنفاتش حاشیه ای است بر کتاب مختلف علامۀ حلی مسمی به رافعالخلاف و حاشیه ای بر کشاف تا سورۀ احقاف بنام کاشف الغواشی و رسالۀ دیگر در توضیح کتاب اقلیدس. فقیر در سن ده سالگی که در خدمت والد مرحوم از اصفهان به لاهیجان رسیده قریب یک سال توقف رو داده شرف حضور آن عم بزرگوار دریافته به اشارۀ والد علامه قدس روحه خلاصهالحساب را از خدمت ایشان استفاده نمود. قصائد غراء در مدح آل عبا و مراثی نیکو در تعزیت سیدالشهدا و اشعار و معمیات ستوده از تأثر طبع وقاد ایشان در صفحۀ روزگار باقیست. در سال یکهزار و یکصد و نوزده هجری بعالم بقا انتقال فرمودو در لاهیجان مدفون گردید. چون این خبر به اصفهان رسید مرثیه ای وارد خاطر فقیر شد بذکر چند بیت از آن مبادرت مینماید:
این واقعه رنگ از رخ گلزار فروریخت
بلبل دل خون گشته ز منقار فروریخت.
(از تذکرۀ حزین ص 22 و 23).
دیگر از تألیفاتش، القصائد الغراء فی مدح آل العباء است. (از ریحانهالادب). از اشعاراوست:
برافکن پرده از رخسار وکوته ساز دعوی را
به هفتاد و سه ملت جلوه ده شمع تجلی را.
و هم او راست:
اشکی از دل تو نشوید غبار من
خاکش بسر اگرچه جگرگوشۀ من است.
رجوع به تذکرۀ حزین و زاهدی (ابوطالب) و زاهدی (محمد علی) و حزین شود
لغت نامه دهخدا
زاهدی
(هَِ)
نوعی از خرما. (ناظم الاطباء) (فرهنگ دزی)
لغت نامه دهخدا
زاهدی
(هَِ)
دین داری و تدیّن و پارسائی. (ناظم الاطباء) :
نه آن میکند یار در شاهدی
که با او توان گفت از زاهدی.
سعدی (بوستان).
زاهدی بر باد الاّ مال و مذهب دادنت
عاشقی در ششدر الاّ کفر و ایمان باختن.
سعدی.
، گوشه نشینی. (ناظم الاطباء) :
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری.
سعدی.
، زهدفروشی. تظاهر به زاهد بودن. رجوع به زاهد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاهده
تصویر زاهده
(دخترانه)
عربی مؤنث زاهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زاهری
تصویر زاهری
گیاه خوش رنگ وبو، گیاه خوش بو، برای مثال تاپدید آمدت امسال خط غالیه بوی / غالیه خیره شد و زاهری و عنبر خوار (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)، بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد، پارسا، پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاهی
تصویر زاهی
نازنده، ناز کننده، فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
نام اجدادی ابواسحاق ابراهیم بن عبدالوهاب بن احمد بن خلف بن شاهد نسفی شاهدی است. و در 413 هجری قمری در شهر کش درگذشته است. (لباب الانساب ج 2 ص 8)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند. (از اقرب الموارد)، آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند. (المنجد). آنکه خواهش و رغبت دنیا ندارد و از مال و جاه و ناموس تعلق نگیرد. (لطائف اللغات) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). در اصطلاح سالکان، زاهد، آن راگویند که دائم متوجه آخرت باشد و از راحت و لذت دنیا احتراز کند و خور و خواب بر خود حرام گرداند مگر بضرورت و دائم دل نرم و چشم تر باشد، یک ساعت از ورد و عبادت خالی نباشد. (کشف اللغات). ناسک (عابد). (القاموس العصری عربی انگلیسی). پارسا. دیندار. خداترس و پاکدامن. گوشه نشین. مرتاض. (ناظم الاطباء). پارسا که تارک خواهشهای دنیوی است و مشغول عبادت خدا. (فرهنگ نظام). عابد:
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم، سردفتر دانائی.
عطار.
بدو گفتا شنیدم ماجرایی
که میگوید زنی زاهد دعایی.
عطار.
، و برخی میان زاهد و عابدو عارف فرق گذاشته اند چنانکه در ترجمه اشارات آمده است: معرض از متاع دنیا و خوشیهای آن، او را زاهد خوانند و آن کس را که مواظب باشد بر اقامت نفل عبادت از نماز و روزه، او را عابد خوانند و آن کس را که فکر خود صرف کرده باشد بقدس جبروت و همیشه متوقع شروق نور حق بود اندر سر خود، او را عارف خوانند. و این احوال که برشمردیم بود که بعضی با بعضی مترکب شود. (ترجمه اشارات و تنبیهات ص 247). و در همان کتاب آمده است: زهد بنزدیک غیرعارف معاملتی است گوئی زاهد متاع دنیا بمتاع آخرت دهد. (ترجمه اشارات و تنبیهات ص 227). زاهد بنزدیک عارف آنکه پاک و منزه است از هرچه سر وی را مشغول کند از حق (و تکبر ورزد) بر همه چیزها که جز از حق است. (ترجمه اشارات و تنبیهات ص 248).
اگر چه زاهدی باشد گرامی
چو فرزند آیدت، رندی تمامی.
عطار (الهی نامه).
و عارفان و شاعران متصوف گروهی از زاهدان ریاکار و متظاهر را پیوسته نکوهش میکردند و زهد خشک و ریائی را نوعی شیادی و فرومایگی میشمردند بویژه که زاهدان خشک اغلب به رنج و آزار و تکفیر عارفان و متصوفان میپرداختند و از راه عوام فریبی حقیقت را فدای اغراض پلید خویش میساختند از این رو در اشعار شاعران متصوف و بویژه حافظ شیرازی حملات سخت بزهاد شده و زاهد و شیخ را که با طریقت تصوف مخالف بودند بسی نکوهش کرده اند و آنان را متظاهر به دین، شیاد، ریاکار، اهل روی و ریا، زاهد ریایی و زاهد خشک خوانده اند:
تا زاهد عمر و بک و زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی.
سعدی (گلستان).
و هم در اصطلاح شعرای متصوف، زاهدان را پابند بظواهر دین و بیخبر از لطائف و روحیات آن، خشک، متعصب، جاهل متنسک نیز خطاب کرده اند:
باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل
چند از این زهاد همچون سرو درپیری جوان.
خاقانی.
ورجوع به زاهد خشک، زاهد خنک و زاهد ساحلی شود، تنگ خو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و او را زهید نیز گویند. (اقرب الموارد) (تاج العروس)، لئیم. لحیانی آرد:
یا دبل مابت بلیلی هاجدا
ولا عدوت الرکعتین ساجدا
مخافه ان تنفدی المزاودا
و تغبقی بعدی غبوقاً باردا
و تسألی القرض لئیماً زاهدا. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هی ی)
منسوب به زاه از قریه های نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
علی بن اسحاق بن خلف مکنی به ابوالقاسم شاعر مشهور بغداد است و بر طبق گفتۀ یاقوت از زاه نیشابور است ابن خلکان آرد: وی قصیده های نیکو و نمکین میسرود، خطیب در تاریخ بغداد وی را یاد کند و گوید: او تشبیه و دیگر صنایع شعری را نیکومیدانسته و گمان میکنم شعر اندک میگفته، وی افزوده است که: پنبه فروش بود و دکانی در قطیعهالرّبیع داشت، عمیدالدوله ابوسعید بن عبدالرحیم در طبقات الشعراء گوید: زاهی در صفر 318 متولد شد و در جمادی الاخر، 352 در بغداد درگذشت، اشعار وی در 4 جزء موجود است و بیشتر آن، درباره اهل بیت (پیغمبر) است و در مدح سیف الدوله وزیر و مهلبی و دیگر رؤسای عصر خویش و نیز در فنون مختلف، شعر گفته است، از بهترین اشعار او است:
و بیض بالحاظ العیون کانما
هززن سیوفاً واستللن خناجرا
تصدین لی یوماً بمنعرج اللوی
فغادرن قلبی بالتصبر غادرا
سفرن بدوراً و انتفین اهله
و مسن غصونا و التفتن جآذرا،
و نیز از اوست:
صدودک فی الهوی هتک استتاری
و عاوننی البکاء علی اشتهاری
و کم ابصرت من حسن و لکن
علیک لشفوتی وقع اختیاری،
(از دائره المعارف بستانی)
محمد بن اسحاق بن شیرویۀ زاهد منسوب به زاه نیشابور است، وی از ابوالعباس بن منصور و امثال او استماع حدیث کرد و در 17ربیعالاخر 338 هجری قمری درگذشت، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اسم فاعل از زها یزهو، زهواً، روی و هر چیز زیبا و درخشان، (اقرب الموارد)، زاهر، بهی، مقابل کدرو تیره، (القاموس العصری، عربی - انگلیسی)، آنچه میدرخشد و چشم را از دیدن آن خوش می آید، خرمابن که میوۀ آن رنگ گرفته باشد، شتری که حمض و شوره گیاه را چرا نکند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
منسوب به زهد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زهد شود
لغت نامه دهخدا
ابن زیری، از امراء بنی زیری غرناطه (در 403 هجری قمری)، (طبقات سلاطین اسلام ص 20)
لغت نامه دهخدا
شتری که نیکو راه رود، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
بهترین هادی و رهنما. (ناظم الاطباء). راهبرتر. راه دان تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امثال:
اهدی من النجم.
اهدی من الید الی الفم.
اهدی من جمل.
اهدی من حمامه.
اهدی من دعیمص الرمل، و مثل اخیر درباره مردی است که راهنمایی بسیاردان بود. و رجوع به مجمع الامثال میدانی ص 738 شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
الشاهدی، نسبت به شاهدبن عک بن غدثان بن عبدالله بن ازد و از این جد است سملقه بن مری بن الفجاع کاهن عکی، شاهدی که حکومت عک را داشت و نیز از این سلسله است ایاس بن عامر عکی شاهدی غافقی. او از ابن عامر روایت کند و موسی بن ایوب مصری از وی. (لباب الانساب ج 8 ص 2)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شاهد بودن. حسن. زیبایی. (یادداشت مؤلف). دلبری. شوخی. شوخ و شنگی:
نشاید شاهدی را کرم پیله
که بیش از چشم و ابرویی ندارد.
خاقانی.
چون گل رعناست شخصم کز پی کشتن زید
در شهیدی شاهدی دارد گل رعنای من.
خاقانی.
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
سعدی.
این دلبری و خوبی در سرو و گل نروید
وین شاهدی و شوخی در ماه و خور نباشد.
سعدی.
آنکه هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هر چه کند به شاهدی کس نکند ملامتش.
سعدی.
کسی رانظر سوی شاهد رواست
که داند بدین شاهدی عذر خواست.
سعدی.
، شیرینی:
رطب از شاهدی و شیرینی
سنگها میزنند بر شجرش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
مؤنث زاهد
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری ی)
منسوب به زاهر و لقب جمعی از محدثان و فقها است که منسوب اند به زاهربن عمرو کندی مولای عمرو بن حمق یا زاهربن اسود صحابی و یا ابوعلی زاهر و یا وادی واقع میان مکه و تنعیم. رجوع به ذیل هر یک از این عناوین شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری ی)
غالب بن علی زاهری مکنی به ابومسلم از مشایخ حدیث اسماعیل زاهری فرزند محمد بن احمد زاهری دندانقانی است. (از انساب سمعانی). و رجوع به زاهری (محمدبن) و زاهری (اسماعیل بن محمد) شود
محمد بن سنان بن ظریف از فرزندان زاهربن عمرو مولای عمرو بن حمق است و نجاشی و دیگران از وی یاد کرده اند. (از اعیان الشیعه). و رجوع به ریحانه الادب شود
محمد بن احمد بن محمد بن سنان (نوۀ محمد بن سنان) زاهری از محدثین است. (ریحانه الادب). و رجوع به زاهری (محمد بن سنان) شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب است به شاهد که نام بعضی از اجداد است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کاریز زاهد، از قنات های وقفی تبریز واقع در دروازۀ ری شهر مزبور بوده است. حمدالله مستوفی آرد: آب این کاریزها همه ملک است الا کاریز زاهد بدروازۀ ری و کاریز زعفرانی بدروازۀ نارمیان... که بر شش کیلان سبیل است. (نزهه القلوب ص 77)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
نام مطربه و خواننده ای است، عوفی آرد: از امام ادیب رشیدالدین تاج الادبا عبدالمجید شنیدم که وقتی در هری زنی مطربه زاهده نام در مجلس انس او (امیر ناصرالدین سنجری) حاضر بود. طوطی سخنی که چون شکر از پسته روان کردی تربیت قوت روان کردی و چون ده فندق را برای مدد قول و غزل در عمل آوردی غارت گری انس و جان کردی، آن امیر این رباعی در حق او گفته و این بدیهه انشا کرده:
چشم و رخ تو بدلبری استادند
انگشتانت در طرب بگشادند
ای زاهده، زاهدان ز چنگ خوش تو
چون نرگس تو مست و خراب افتادند.
(لباب الالباب عوفی چ لیدن ج 1 ص 50)
امه السلم مبارکه دختر ابراهیم بن علی بن ابی الحسین بن ابی الحریش، راوی حدیث و واعظی مشهور بود. علی بن مبارک معروف به ابن بانویه، شاعر و نحوی متوفی 594 هجری قمری فرزند او است. (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 200)
دختر محمد بن عبدالله طاهری از روایت کنندگان حدیث است و مقاتلی مشیخۀ وی را ضبط کرده است. ابن جمیزی و شادی و ابن حبان وی را اجازت داده اند. (از الدررالکامنه)
دختر ابراهیم بن محمود بن سلمان ملقب به ام البرکات است. وی کتاب صحیح را نزد ست الوزراء (از زنان دانشمند) استماع کرده است. (از الدرر الکامنه)
عدویۀ دمشقیه دختر حسین بن عبدالله بن حسن از شیخ شمس الدین بن ابی عمر قسمتی از کتاب مشیخۀ وی را شنید و روایت کرد و ابن رافع وی را یاد کرده است. عدویۀ دمشقیه در 758 هجری قمری وفات یافت. (از الدررالکامنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهدی
تصویر اهدی
راهدان تر راهبرتر رهدان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهدی
تصویر زهدی
منسوب به زهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند پارسا، پرهیزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهدی
تصویر شاهدی
حسن، زیبائی، شاهد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهده
تصویر زاهده
مونث زاهد: پارسا زن، خوشرنگ جانور یا گیاه، سرخ پر رنگ مونث زاهد
فرهنگ لغت هوشیار
بوی خوش را گویند و بجای راء بی نقطه زای نقطه دار هم آمده است، گیاه خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهی
تصویر زاهی
درخشان و پرفروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهری
تصویر زاهری
((هِ))
گیاه خوشبو، بوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
((هِ))
پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاهد
تصویر زاهد
پارسا
فرهنگ واژه فارسی سره