- زاهد
- پارسا
معنی زاهد - جستجوی لغت در جدول جو
- زاهد
- آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند پارسا، پرهیزگار
- زاهد
- کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد، پارسا، پرهیزکار
- زاهد ((هِ))
- پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث زاهد: پارسا زن، خوشرنگ جانور یا گیاه، سرخ پر رنگ مونث زاهد
حقیر شمردن کسی را
زاهدتر، پارساتر، خود دارتر
فزون
گواه
زیاد شوند، اضافه
فراوان، بسیار نمو کننده، افزون شونده
درخشان و پرفروغ
زنی که تازه زاییده زاج زاچ
آسوده خاطر، دور شونده
هلاک شونده، نیست شونده
روشن صاف درخشان نورانی منور. یا احمر زاهر سرخ پر رنگ، گیاهی که زیبایی درخشان دارد، گیاه خرم
سوراخی که در کوه تپه یا بیابان برای استراحت چارپایان آماده کنند آغل
تولد یافته متولد شده، پیدا شده، فرزند. یا زاده خاطر آنچه زاده طبیعت باشد مانند: صوت و عمل شخص، نظم و نثر. یا زاده دهان (دهن) سخن (نیک یا بد) یا زاده شش روزه دو جهان و مخلوقات آنها یا زاده مریخ آهن (بمناسبت انتساب آن به مریخ)
پارسایان، زاهدان
آرزومند، طعام، کوشنده
مشاهده کننده، حاضر، نگاه کننده
نازنده، ناز کننده، فخر کننده
جهد کننده، کوشش کننده، کوشنده، کوشا
رونده، درگذرنده، نیست شونده، باطل، بیهوده
تابان، درخشان، کنایه از دارای امتیاز و تشخیص
ثابت، تغییر ناپذیر، پابرجا، استوار، پایدار، همیشگی
ویژگی آنچه ضرورت ندارد، غیرضروری، فزون، فراوان، اضافه
مفرد شهود، در علم حقوق کسی که در دادگاه دربارۀ موضوع مورد بحث شهادت می دهد، کسی که امری یا واقعه ای را به چشم خود دیده باشد و گواهی بدهد، گواه،
در علوم ادبی جمله یا عبارتی از نثر یا نظم که برای اثبات معنی لغت یا موضوعی بیاورند، کنایه از معشوق، محبوب، مرد یا زن خوب رو،
بازماندگان شهید مثلاً فرزند شاهد، دانشگاه شاهد، آنچه با آن بتوان وجود چیز دیگر را اثبات کرد
شاهد حال: گواه حاضر
شاهد عادل: شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد
شاهد معتمد: شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد، شاهد عادل
شاهد روز: کنایه از خورشید، شاهد رخ زرد، شاهد فلک
شاهد جان: کنایه از معشوق، محبوب، مقصود جان
در علوم ادبی جمله یا عبارتی از نثر یا نظم که برای اثبات معنی لغت یا موضوعی بیاورند، کنایه از معشوق، محبوب، مرد یا زن خوب رو،
بازماندگان شهید مثلاً فرزند شاهد، دانشگاه شاهد، آنچه با آن بتوان وجود چیز دیگر را اثبات کرد
شاهد حال: گواه حاضر
شاهد عادل: شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد
شاهد معتمد: شاهد راست گو که به گفته اش بتوان اعتماد کرد، شاهد عادل
شاهد روز: کنایه از خورشید، شاهد رخ زرد، شاهد فلک
شاهد جان: کنایه از معشوق، محبوب، مقصود جان
زاهدها، کسانی که دنیا را برای آخرت ترک گویند و به عبادت بپردازند، پارساها، پرهیزکارها، جمع واژۀ زاهد
نارپستان: دختر، شیر بیشه