جدول جو
جدول جو

معنی زازران - جستجوی لغت در جدول جو

زازران(زِ)
دهی است از اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 6000 گزی شمال فلاورجان و 6000 گزی شمال راه شهرکرد به اصفهان. منطقه ای است جلگه ای و معتدل، زبان اهالی فارسی است. آب از زاینده رود، محصول آن غلات، برنج و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
(دخترانه)
گیاهی پایا از خانواده گندمیان ویژه مناطق گرم و مرطوب با ساقه های بلند و محکم و برگهای دراز، نام مادر امام محمد تقی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازبان
تصویر بازبان
(پسرانه)
کسی که باز را برای شکار تربیت می کند (نگارش کردی: بازهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازدان
تصویر رازدان
داننده راز، واقف بر اسرار، برای مثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان)، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاجرات
تصویر زاجرات
ملائکۀ موکل بر ابر و باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاران
تصویر زاران
زاری کنان، گریه کنان، نالان
فرهنگ فارسی عمید
نالان، گریه کنان، زاری کنان،
جمع واژۀ زار، رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نام قریه ای از بلوک شرای عراق
لغت نامه دهخدا
(زِ)
گازران، جمع واژۀ گازر. رجوع به گازر شود. شعوری بغلط این کلمه را در لسان العجم (ج 2 ص 251) بمعنی قصار و گازر و با کاف تازی آورده با شاهدی از سعدی که شاهد گازر است:
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک
زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ.
سعدی (از شعوری بشاهد کازران)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جمع واژۀ زایر به فارسی:
عطای تو بر زایران شیفته است
سخای تو بر شاعران مفتتن.
فرخی.
مالی بزایران و شاعران بخشید. (تاریخ بیهقی ص 422)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش جعفرآباد شهرستان ساوه واقع در جلگه معتدل، مالاریایی. دارای 529 تن سکنه، شیعه و فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، بادام، بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم و کرباس بافی است. دبستان دارد. این ده قشلاق ایل کائینی است. راه آن مالرو نزدیک خط ماشین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ابن اشقان بن اش الحیاربن سیاوش بن کیکاوس. وی بروایت ابن البلخی جدّ اشک بن اشه است. (فارسنامه ص 16) ، مجازاً، صوفی:
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازرکان
تصویر بازرکان
پارسی تازی گشته بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
سوداگر، تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهران
تصویر ازهران
ماه و خورشید دو پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع تازه (بیشتر از جنبش این تازگان نوسفران و کهن آوارگان) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازغان
تصویر خازغان
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاقدان
تصویر زاقدان
پارسی ک زهدان زاجدان بچه دان زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائرات
تصویر زائرات
جمع زائره، دیدوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدران
تصویر ازدران
هر دو شانه: شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازمان
تصویر بازمان
توقف، درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
تاجر
فرهنگ واژه فارسی سره
گذران کردن، با معاش اندک ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی