جدول جو
جدول جو

معنی زاریادرس - جستجوی لغت در جدول جو

زاریادرس
(رِ)
یکی از دو تنی است که پس از شکست آنتیوخوس سوم در ماگنزیا شورا تشکیل دادند و ارمنستان را تقسیم کردند (در اوائل قرن 3 قبل از میلاد) مرحوم پیرنیا آرد: در این وقت (پس از شکست خوردن آنتیوخوس) ارامنه از موقع استفاده کرده مستقل شدند. دو نفر ازولات ارمنستان آرتاکسیاس آرتاشش و زاریادرس ارمنستان را بین خودشان تقسیم کردند و ارمنستان بزرگ بسهم آرتاکسیاس افتاد (223- 190 قبل از میلاد). (ایران باستان ج 3 ص 2271). و نیز رجوع به ج 3 ص 2083 از آن کتاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریادرس
تصویر فریادرس
کسی که به یاری دیگری می شتابد، دادرس
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ رِ)
نام کوهی در ((پی سی ی اووده)) ، مسقطالرأس گئومات مغ، غاصب تاج و تخت هخامنشی. (ایران باستان ص 532)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ)
دادگر. دادرس. (آنندراج) (انجمن آرا). دستگیر. یاری کننده. دادرس. (غیاث) (از یادداشتهای مؤلف) :
نهادند پیمان دو جنگی که کس
نباشد در آن جنگ فریادرس.
فردوسی.
فرستاد نزد برادرش کس
همان نزد دستور فریادرس.
فردوسی.
زمانه سراسر فریب است و بس
نباشد بسختیت فریادرس.
فردوسی.
همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود نه فریادرسی.
منوچهری.
بیدادگر نگارا رحمی بکن چو دانی
کاندر جهان بجز تو فریادرس ندارم.
سیدحسن غزنوی.
از دست آنکه داور فریادرس نماند
فریاد در مقام مصلی ̍ برآورم.
خاقانی.
در این زمانه چو فریادرس نمی بینم
مرا رسد که رسانم به آسمان فریاد.
ظهیر فاریابی.
در آن کارها یاور او بود و بس
پناهنده را گشت فریادرس.
نظامی.
ستمدیده را گشت فریادرس
به فریاد نامد ز فریاد کس.
نظامی.
جهاندیده دستور فریادرس
گشاد از سر کاردانی نفس.
نظامی.
فریاد کز غم تو فریادرس ندارم
با که نفس برآرم چون همنفس ندارم.
عطار.
هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو، در ایام سلامت به جوانمردی کوش.
سعدی.
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که میخواهی امروز فریادرس ؟
سعدی.
- فریادرس آمدن، به فریاد رسیدن. به فریاد دیگران گوش دادن. دادرسی کردن:
گریه آبی برخ سوختگان بازآورد
ناله فریادرس عاشق مسکین آمد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 63هزارگزی جنوب کرمانشاه و هشت هزارگزی چنار. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 160 تن سکنه. از رود خانه دره بادام مشروب میشود. محصولاتش غله و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریادرس
تصویر فریادرس
((~. رَ یا رِ))
یاری کننده، دادگر، دادرس
فرهنگ فارسی معین
دادرس، دادگر، شفیع، یاریگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد