جدول جو
جدول جو

معنی زاری - جستجوی لغت در جدول جو

زاری
گریه و ناله، تضرع، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری بازآری (رودکی - ۵۱۱)
تصویری از زاری
تصویر زاری
فرهنگ فارسی عمید
زاری
عتاب کننده، (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، تهمت زننده، عیب گیرنده، (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
یا ایها الزاری علی عمر
قد قلت فیه غیر ما تعلم،
کعب اشقری (از تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زاری
از شعرای قرن نهم هجری است، میرعلی شیر نوائی آرد: مولانا زاری از خوش طبعان تازه است و این مطلع از اوست:
چو سیل اشک ز چشم پرآب می آید
دو دیده بر سر آن چون حباب می آید،
(ترجمه مجالس النفائس ص 88)،
ورجوع به ص 262 آن کتاب شود
شاعری است از عثمانی، از مردم توقات و آشنا بعلوم ریاضی، چندی کاتب دیوان شهزاده مصطفی عثمانی بود و مدتی نیز ناپدید گردید، اشعاری بترکی از وی نقل شده است، (از قاموس الاعلام ترکی)
لقب ابراهیم بازرگان است، (منتهی الارب) (تاج العروس)، وی از اعیان و متمولین بود و سلفی او را منسوب به زارۀ طرابلس دانسته است، (از معجم البلدان)، و رجوع به زاره شود
شاعری است شیرازی که شعرهائی پرسوز میسروده و این بیت از او است:
ز آتش عشق نه تنها جگرم میسوزد
بس که بگریسته ام چشم ترم میسوزد،
(از قاموس الاعلام ترکی)
تخلص شاعری است از مملکت عثمانی اهل استامبول، این شاعر که گاه سوزنی نیز نامیده میشود بسیار عیاش بودو در 960 هجری قمری درگذشت، (از قاموس الاعلام ترکی)
شاعرعثمانی معاصر سلطان بایزیدخان است، وی اهل اسکوب بوده و بترکی غزل میگفته است، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
زاری
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، 28هزارگزی شمال باختری اسفراین، 12هزارگزی باختر راه بجنورد به اسفراین، منطقه ای گرمسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و زیره است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
زاری
مرکّب از: زار + ی مصدری،، و رجوع به اسم مصدر تألیف دکتر معین ص 69 شود، گریه و اندوه و غم، (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع) (آنندراج) :
مستی مکن که نشنود او مستی
زاری مکن که نشود او زاری،
رودکی،
شو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته رابزاری بازآری،
رودکی،
بزاری بر اسفندیار آمدند
همه دیده چون نوبهار آمدند،
فردوسی،
بزاری روز و شب فریاد خوانم
چو دیوانه بدشت و که روانم،
ویس و رامین،
و او را ابلیس نام کنند و بر حکم خدای مغضوب و مردود بود بر جائی بایستاد و سیصد سال گریه و زاری کرد، (قصص الانبیاء ص 8)،
بدخمه درآمد پس از چند روز
که بر وی بگرید بزاری و سوز،
سعدی (بوستان)،
بنال سعدی اگر چارۀ وصالت نیست
که نیست چارۀ بیچارگان بجز زاری،
سعدی،
، ناله و فغان، (از حواشی دکتر معین بر برهان قاطع)، نالیدن و عجز نمودن، (غیاث اللغات)، اظهار عجز و بیکسی، این مجاز است مأخوذاز زار بمعنی ضعیف، (آنندراج) :
زخمۀ عشق تراست از دل من ساز
زاری خاقانی است نالۀ زیرم،
خاقانی،
، ناله یا آوای آلات موسیقی:
تا بود شادی جائی که بود زاری زیر
تابودرامش جائی که بود نالۀ بم،
فرخی،
، الحاح، و بمعنی دعا نیز آمده است، (آنندراج)، از کسی چیزی بتضرع و لابه خواستن، با گریه و ناله دعا کردن:
هزار زاره کنم نشنوند زاری من
بخلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم،
دقیقی،
بنالید بر کردگار جهان
بزاری همی آرزو کرد آن،
فردوسی،
گهی بشادی گفتم همی که باده بگیر
گهی بزاری گفتم همی که بوسه بیار،
مسعودسعد،
مشو خامش چو کار افتد بزاری
که باشد خامشی نوعی ز خواری،
نظامی،
چون خدا خواهد که غفاری کند
میل بنده جانب زاری کند،
مولوی،
زور را بگذار و زاری را بگیر
رحم سوی زاری آید ای فقیر،
مولوی،
غلامی که دگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده، گریه و زاری درنهاد، (گلستان)، که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم، (گلستان)، گروهی مردمان را دید هریکی به قراضه ای در معبر نشسته و رخت سفر بسته ... زبان ثنا برگشود چندانکه زاری کرد یاری نکردند، (گلستان)،
، خواری، زبونی:
ربود از دلیران یکی گوسفند
بزاری و خواریش چونین فکند،
فردوسی،
همی بود قیصر بزندان و بند
بخواری و زاری و خم درکمند،
فردوسی،
بخواری و زاری به ساری فتاد
ز اندیشۀ کژ و از بدنهاد،
فردوسی،
بدین خواری بدین زاری بدین درد
مژه پرآب گرم و روی پرگرد،
(ویس و رامین)،
، ضعف، (غیاث اللغات)، ناتوانی از رنج و بیماری، نزاری، لاغری:
بسابیمار کز بسیار خوردن
بماند سالها در رنج و زاری،
نظامی،
به چشم مور درگنجم ز بس زاری ز بس سستی
اگر خواهد مرا موری بچشم اندرنهان دارد،
عمعق بخارائی،
، ناتوانی دل از عشق، خستگی دل از بیماری عشق:
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل،
مولوی،
، خرابی کار، نابسامانی زندگی و حال:
عمری که مر تراست سرمایه
دیده است و کارهات بدین زاری،
رودکی،
- کار زاری، زاری کار:
زاری کار و کار زاری خصم
همه از کار و کارزار تو باد،
مسعودسعد،
و رجوع به زار شود
لغت نامه دهخدا
زاری
ناله و فغان، نالیدن و عجز نمودن
تصویری از زاری
تصویر زاری
فرهنگ لغت هوشیار
زاری
خواری، زبونی
تصویری از زاری
تصویر زاری
فرهنگ فارسی معین
زاری
گریه سوزناک، بانگ و فغان
تصویری از زاری
تصویر زاری
فرهنگ فارسی معین
زاری
افغان، الحاح، بی تابی، تضرع، ضجه، ضرع، فغان، گریه، لابه، ناله، ندبه، بیچارگی، خواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زاری
نحيبٌ
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به عربی
زاری
Wailing
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زاری
gémissant
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زاری
از قطعات موسیقی مازندرانی است که به وسیله لـله وا در هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
زاری
哭泣的
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به چینی
زاری
আর্তনাদ
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به بنگالی
زاری
вопящий
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به روسی
زاری
klagend
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به آلمانی
زاری
голосіння
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زاری
zawodzący
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به لهستانی
زاری
ร้องไห้
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به تایلندی
زاری
آہ و فغاں
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به اردو
زاری
lamentando
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زاری
kilio
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زاری
inleyen
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
زاری
嘆いている
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زاری
זעקה
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به عبری
زاری
meratap
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زاری
कराहते हुए
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به هندی
زاری
jammerend
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به هلندی
زاری
lamentando
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زاری
lamentoso
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زاری
울부짖는
تصویری از زاری
تصویر زاری
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از شهرهای ایران بوده است. مرحوم پیرنیا آرد: که میرآخور تری تخم که در این موقع غائب بود وقتی از قضیۀ کشته شدن آقایش (تری تخم آگاه شد، پدر خود را نفرین کرده و با سپاهیان خود بطرف شهر زاریس شتافت. (ایران باستان ج 2 ص 961)
لغت نامه دهخدا
ملکۀ سکاها است، مؤلف ایران باستان آرد: دیودور از قول کتزیاس تمجید زیاد از ملکۀ سکاها و زارین کرده و گوید: ... او این ملت را از قید رقیت مردمان مجاور خلاصی داد، شهرهای زیاد بساخت و اخلاق مردم خود را ملایم کرد، بشکرانۀ این کارها سکاها پس از مرگ ملکه مقبره ای برای او ساختند بشکل هرم ... روی آن، مجسمۀ بزرگی ازطلا نصب کرده و آن را تعظیم و تکریم میکردند چنانکه پهلوانی را کنند، (ایران باستان ج 1 ص 212 و 214)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، در 12هزارگزی باختر مسکون کنار رود خانه سقدر، منطقۀ آن کوهستانی و سردسیر، محصول آن غلات و میوه جات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا